تقرير در لغت تقرير، مصدر قرر به معنای ثابت کردن و مستحکم نمودن است. از جمله معانی این واژه، بیان، بیان معنا با عبارتی واضح، اثبات، تأكيد، بیان موضع و موافقت و رضایت نسبت به آنچه از دیگری صادر شده، می باشد».
و به عبارتی تقریر بدان معنا است که: «مخاطب را بر اقرار و اعتراف به امری که ثبوت یا نفی آن نزد او قطعی است، وادار کنی».
و در جای دیگر آمده: «تقریر به معنای اقرار آوردن، به اقرار و اعتراف آوردن»، «کسی را در کار و مکان خود تثبیت کردن و او را به پیروی از حق وادار نمودن» است.
تقرير در اصطلاح
معنای اصطلاحی تقریر چندان تفاوتی با معنای لغوی آن ندارد و در حقیقت، یکی از مصادیق آن به شمار می رود.
به طور کلی در مورد تقریر می توان به دو دسته از تعاریف اشاره نمود
1- تعریف
تقریر به سکوت مقصود از تقریر معصوم (ع)، آن است که کسی در حضور وی کاری انجام دهد و ایشان علی رغم توجه و آگاهی نسبت به آن کار، در برابر آن سکوت نماید؛ مشروط به اینکه معصوم له در شرایطی باشد که اگر فعل آن شخص خطا بود، بتواند وی را متنبه نموده و خطایش را متذکر گردد؛ این امکان در صورتی فراهم خواهد آمد که اولا وقت کافی برای بیان خطای وی وجود داشته باشد؛ ثانیا مانعی از قبیل ترس و تقیه در کار نباشد؛ ثالثة احتمال تأثير ارشاد و تذکر وجود داشته باشد و موارد دیگری از این قبیل، سکوت نمودن معصوم ع از بازداشتن فاعل یا از بیان چیزی راجع به موضوع برای تصحیح آن، تقریر یا اقرار و یا امضای آن نامیده می شود
و به عبارت دیگر، تقریر، عبارت است از: «سکوتی از جانب معصوم در برابر تصرفی که با آن مواجه شده؛ پس سکوت وی دال بر امضا و تأیید آن عمل است؛ و در غیر این صورت بر معصوم لا واجب می بود که از آن عمل منع نموده و آن را نپذیرد؛ در نتیجه از عدم ردع، امضا و ارتضاء کشف می شود؟
البته همان گونه که اشاره خواهد شد، تعریف تقریر به سکوت، تعریف به اخص بوده و تقریر صرفا با سکوت انجام نمی پذیرد؛ درست تر آن است که گفته شود: معصوم نسبت به آن عمل، موضعی اتخاذ کند که نشان از رضایت ایشان باشد؛ خواه با سکوت خواه با غير آن.
۲- تعریف تقریر به عدم ردع
تقرير، عبارت است از اینکه معصوم از اعتقاد شخص یا جماعتی یا از انجام فعل توسط ایشان یا از جریان سیره ی آنها بر عملی، آگاهی یافته و در عین حال عملشان را انکار ننموده و ایشان را از آن عقیده، عمل و یا سیره منع نفرماید؛ البته به شرطی که ترس یا تقیه ای وجود نداشته باشد.
سکوت
مظفر، محمدرضا، اصول فقه، ج ۳، ص ۷۰ و نیز ر.ک: میرزای قمی، ابوالقاسم بن محمد حسن، قوانين الاصول، ص ۴۹۵
صدر، محمد باقر، دروس في علم الاصول، ج ۱، ص ۹۷
معصوم در اینجا به منزله تقریر چیزی است که از آنها صادر شده و حجت و دلیل بر صحت آن عقیده و جایز بودن آن اعمال و عادات است.
این تعریف گرچه نسبت به تعریف قبل از عمومیت بیشتری برخوردار است، اما باید اذعان نمود که هر عدم ردعی، دال بر تقریر نبوده و مشخصه ی اصلی تقریر یعنی نشانه ی رضایت بودن نیز باید در آن لحاظ شود.
از دو تعریف فوق می توان چنین نتیجه گرفت که تقریر در هر حال، امری وجودی است، ولی گاهی با امر عدمی مثل سکوت احراز می شود.
در مجموع باید بیان داشت که «تقریر، یکی از اقسام سه گاهی سنت و عبارت از اعمالی است که مردم مرتکب شده اند و رسول خدا بر آنان ایراد نگرفته و انکار نفرموده است.
به عبارتی تقریر، سکوت و عدم ردع عالمانه معصوم نسبت به فعل یا گفتار افراد است تقرير خداوند تقرير خداوند به معنای عدم نزول آیه ای بر خلاف آنچه اتفاق افتاده و متعرض نشدن پیامبرا با کلامی است که بیانگر مخالفت با آن باشد»؟
و به بیان دیگر، تقریر خداوند یعنی اینکه بندگان، عملی را انجام داده سپس در جهت تأیید آن، وحی نازل شود و یا بعد از انجام عمل توسط عباد، آیه ای در تأیید و یا رد آن فعل، نازل نگردد؛ اصولیان، عدم نزول وحی را در چنین مواردی، اقراری از جانب خداوند بر تأیید آن عمل و دلیلی بر مشروعیت آن می دانند.
پس از بیان مراد اصولیان از تقرير الله، بررسی جوانب این امر ضرورت می یابد
اشقر، در توضیح این مطلب می نویسد: «کفار درباره اعتقادشان به شرک و افترا، به تقرير خداوند نسبت به خودشان در این زمینه احتجاج می کردند؛ پس خداوند، حجتشان را بر ایشان رد نموده و فرمود: به زودی مشر كان (برای تبرئه ی خویش) می گویند: "اگر خدا می خواست، نه ما | مشرک میشدیم و نه پدران ما و نه چیزی را تحریم می کردیم. کسانی که پیش از آنها بودند نیز،
همین گونه دروغ می گفتند و سرانجام (طعم) کیفر ما را چشیدند. بگو: آیا دلیل روشنی (بر این موضوع) دارید؟ پس آن را به ما نشان دهید. شما فقط از پندارهای بی اساس پیروی می کنید، و تخمین های نابجا می زنید"
طبق دیدگاه وی)، تقریر خداوند حجت نیست؛ خداوند ظالمان را (از نعمت ها) برخوردار می گرداند و تا زمانی که شکی در آن نیست به ایشان مهلت میدهد و گاهی عفو می کند و می بخشد و این حق خداوند متعال است که فرموده: ولو شاء الله ما فعلوه .(۲)
در اینجا بحث در دو نوع از تقریر خداوند متعین می شود که عده ای از علما آن را حجت می دانند."
نوع اول: تقرير خداوند نسبت به آنچه از قضایا در کتابش بیان نموده است؛ در نتیجه، هر قضیه ای که در قرآن ذکر شده و خداوند بر بطلان آن تذکر ننموده، قضیه ای حق است و هر فعل یا امر یا نهی ای که در قرآن از شخصی صادر شده، حق است مگر زمانی که بر بطلان آن تذکر داده شده باشد.
دلیل بر این نوع تقریر، دو امر است:
۱- با بررسی آیات قرآن، می توان دریافت، رویه ی خداوند چنین است که هر گاه امری را حکایت می کند که مورد رضایت وی نبوده و با مطلبی را بیان می دارد که گمان می رود مراد نباشد، در چنین صورتی خداوند به بطلان آن اشاره نموده و با چیزی را می آورد که این توهم را از بین برده و این احتمال را دفع کند؛ مثال آن قول خداوند متعال است که فرمود: «آنها (مشركان ] سهمی از آنچه خداوند از زراعت و چهار پایان آفریده، برای او قرار دادند (و سهمی برای بتها!) و به گمان خود گفتند: این مال خداست! و این هم مال شرکای ما یعنی بت ها است! آنچه مال شركای آنها بود، به خدا نمی رسید ولی آنچه مال خدا بود، به شرکایشان می رسید! (آری، اگر سهم بت ها با کمبودی مواجه می شد، مال خدا را به بت ها می دادند اما عکس آن را مجاز نمی دانستند!) چه بد حکم می کنند که علاوه بر شرک، حتی خدا را کمتر از بت ها می دانند). و اما (حکم واقعی) آن را به سليمان - سيقول الذين أشركوا لو شاء الله ما أشركنا ولا آباؤنا ولا تحرمنا من شي، كذلك كذب الذين من قبلهم حتی اقرأ باستا قل قل عند گم من علم تخرجوه لنا إن تتبعون إلا الله و إن أنتم إلا تخرون» (انعام/۱۴۸)
- و اگر خدا می خواست، چنین نمی کردند. (انعام/۱۳۷). "- منیاوی، محمود، المعتصر من شرح مختصر الأصول من علم الأصول، ج ۱، ص ۱۸۱؛ عثيمين، محمد، شرح الأصول من علم الأصول، ج ۱، ص ۶۰
- و جعلوا لله ما را من الحرث و الأنعام تصيبنا قالوا هذا لله بزعمهم وهذا لشركائنا ما كان لشركابهم لا يصل إلى الله وما كان لله فهو يصل إلى شركائهم ساء ما يخونه (انعام/ ۱۳۶). فهماندیم و به هر یک از آنان (شایستگی) داوری، و علم فراوانی دادیم.» و «هنگامی که منافقان، نزد تو آیند می گویند: ما شهادت می دهیم که يقينا تو رسول خدایی! خداوند می داند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگو هستند و به گفته ی خود ایمان ندارند).
۲- خداوند کتابش را برای هدایت و ارشاد و تعلیم مردم نازل فرموده و آنچه را که برای ایشان تشريع نموده، بیان می کند و بر افعال بشری بدانچه خداوند برای ایشان به عنوان شرع و دین اراده کرده، حکم می کند؛ و خداوند کتابش را فرقان، هدایت، برهان، بیان و تبیان برای هر چیز نامیده است؛ بنابر این، مناسب نیست که برای احدی از مردم آنچه را که باطل است بیان کند و یا از تذکر نمودن بر بطلان آن، سکوت نماید؛ بنا بر این، از سکوت و عدم تذکر بر بطلان، رضایت خداوند به آن فهمیده می شود.
مثال: «قالوا نفقد صواع الملك و لمن جاء به حمل بعير و أنا به زعيم»
این آیه بر صحت دو عقد از توابع دین دلالت می کند؛ (یکی) عقد جعاله و آن عقدی به منزلهی عقد اجاره است؛ ليکن اجر عمل (جعل) جایز است که مجهول باشد؛ چنان که قول خداوند که فرمود و من جاء به جمل بعيره دال بر آن است؛ (دوم) عقد ضمان و آن عقدی است که برای متعهد شدن نفسی یا مالی وضع شده است؛ زیرا که واژه ی زعیم، مشتق از زعامت، و زعامت به معنای ضمان است و زعیم در قول خداوند لهم أيهم بذلك زعيم» به این معنا است.
و وجه دلالت آیه ی بیان شده بر دو عقد مذکور، آن است که بر مشروطیت این دو عقد در شرع يوسف دلالت می کند و اصل آن است که چنین عقودي منسوخ نشده باشد؛ پس ثابت می شود که در شرع ما نیز صحیح است»؟
-نفهمناها سليمان و كلا آتينا ځكما و علما (انبیاء /۷۹). - إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد إنك لرسول الله و الله يعلم إنك لروله و الله يشهد إن المنافقين لكاذبون منافقون/1). " - اشقر، محمد سليمان عبدالله، افعال الرسول صلى الله عليه و سلم و دلالتها على الاحكام الشرعیه، ج ۲، صص ۱۵۵ -۱۵۶
- گفتند: «ما پیمائدی پادشاه را گم کرده ایم. و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر (غله) به او داده میشود و من ضامن این (پاداش) هستم!» (یوسف/ ۷۲)
- و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر (غله) به او داده می شود. (یوسف/۷۲)۔
- از آنها بپرس کدام یک از آنان چنین چیزی را تضمین می کند؟! (قلم /۴۰). "- جرجانی، ابوالفتح بن مخا وم، تفسیر شاهی، ج ۲ می ۱۶۷
شیخ انصاری در بحث استصحاب شرایع سابقه، مطلبی دارد که می توان از آن، به دلالت این آیه بر مطلوب ایرادهایی وارد نمود."
انوع دوم: تقرير خداوند نسبت به آنچه صحابه در عصر نزول وحی انجام می دادند؛ و منظور، تمام افعال صحابه حتى معاصی که چه بسا بعضی از ایشان انجام می دادند و آن را پنهان می کردند، نیست؛ بلکه مراد، تنها انجام افعالی است که شرع بدان امر نموده یا آن را اجازه داده است.(۳)
ابن تیمیه این نوع تقرير را بیان کرده و ملتزم شده که حجت است؛ وی می گوید: «منبع تشريعا، | قول و فعل و ترک قول و ترک فعل خداوند و رسول اوست، وی این مطلب را در تأیید گفتهى ابو سعید خدری در شأن عزله بیان کرده آنجا که گفته: «ما در زمان پیامبر عزل می کردیم در حالی که قرآن نازل می شد و اگر عملی منهی عنه می بود، قرآن از آن نهی می نموده
بسترهای تقریر
شامل احکامی است که دین اسلام آورده و علما آن را در سه مقوله منحصر تقریر پیامبر دانسته اند:
۱) اصول اعتقادی؛ ۲) مبادی اخلاقی؛ ۳) احکام عملی."
١- اصول اعتقادی هر گاه پیامبر اعتقاد شخصی از آحاد امت را تقریر نماید در حالی که تمام شروط تقریر فراهم باشد، این مطلب دلالت بر صحت و عدم تعارض آن اعتقاد با دین می کند».*
مثال: حديث معاويه بن حکم سلمی که چنین روایت می کند: «کنیزی داشتم که گوسفندان مرا به چرا می برد، روزی مطلع شدم که ناگهان گرگ، گوسفندی از گله را برده است؛ من هم متاسف شده و بر صورت کنیز سیلی زدم؛ بعد از آن در حالی که این کار بر من گران آمده بود، نزد پیامبر
- انصاری، مرتضی بن محمد امین، فرائد الاصول، ج ۳، صص۲۳۰ - ۲۳۱۔ - برای مصادیق بیشتر ر.ک: صافات/۱۴۱؛ آل عمران /۴۴؛ سبأ /۱۳.