شهید سیّد حسین اعلمی

روحانی جوانی که جهاد و خدمت به محرومان را با دفاع از انقلاب پیوند زد

شهید سیّد حسین اَعلمی در سال ۱۳۵۱ و در شانزده‌سالگی برای ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه در مشهد شد. او با زندگی ساده طلبگی، در کنار درس و بحث به ورزش نیز می‌پرداخت و به پشتکار و جدیت شناخته می‌شد.

سیّد حسین مطالعات خود را فراتر از دروس حوزوی گسترش داد و با مطالعه کتب تاریخی، مذهبی و سیاسی، نگرش عمیق‌تری نسبت به جامعه پیدا کرد و دغدغه اصلاح و بهبود شرایط مردم در او شکل گرفت.

این شهید والامقام در اوایل مهرماه سال ۱۳۵۹ به منطقه دهلران اعزام شد و در این شهر و روستاهای اطراف، در قالب فعالیت‌های جهاد سازندگی، به محرومان خدمت می‌کرد.

شهید سیّد حسین اَعلمی علاوه بر خدمات عمرانی، فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغات دینی را نیز دنبال می‌کرد و مسئولیت نمایندگی ولی فقیه در آن منطقه را بر عهده داشت.

شهدای امنیت ایران زمین شهید اسماعیل شاورزی شهید مختار شاهوزهی

شهادت ۲ نفر از بسیجیان بومی طرح امنیت در جاده خاش به زاهدان

روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه: روز گذشته خودروی محمدرضا شاهوزهی (سرطایفه ایل شاهوزهی) در هنگام سرکشی از محدوده حوزه استحفاظی در جاده خاش به زاهدان (در منطقه اِسکل آباد نزدیک ده پابید) مورد سوءقصد افراد مسلح گروهک های تروریستی قرار گرفت که در اثر این حمله تعداد دو نفر از همراهان وی که از بسیجیان بومی اهل سنت طرح امنیت بودند، به شدت مجروح گردیدند.

اسماعیل شاورزی و مختار شاهوزهی مجروحین این حادثه بودند که علیرغم تلاش فراوان کادر درمان، بر اثر شدت جراحات وارده امروز به شهادت رسیدند.

شهید سیدعلی میررضائی

مسیر یک دانشجوی نمونه؛ از دانشگاه تا خط مقدم

شهید سیدعلی میررضائی پس از شهادت سید مصطفی خمینی، در تظاهرات خیابانی و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و در برخوردهای بین مردم و نیروهای مزدور شاه، از جمله شنبه و یک‌شنبه خونین (۱۰ دی) مشهد، حضور فعال داشت.

سیدعلی میررضائی پس از پایان عملیات نظامی، به مشهد بازگشت و پس از ۹ ماه حضور مداوم در جبهه و با مطرح شدن به عنوان بسیجی نمونه، که در چند عملیات موفق از جمله «مسلم بن عقیل» و «الفجر مقدماتی» شرکت کرده بود، خود را برای ادامه تحصیل آماده کرد.

سید علی میررضائی به طور فعال مشغول ادامه تحصیل شد و برای شرکت در امتحانات سراسری دانشگاه آماده گردید. وی در سال ۱۳۶۳ در کنکور سراسری شرکت کرد و با موفقیت در رشته قدرت آموزشکده شهید محمد منتظری مشهد پذیرفته شد.

در دوران دانشجویی، سید علی به عنوان یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشکده مطرح بود. حسن اخلاق، تواضع رفتار، سلوک مذهبی، مشی عرفانی و خودسازی و جهاد اکبر او به گونه‌ای بین دانشجویان شناخته شده بود که به او لقب «شیخ دانشکده» داده می‌شد.

شهید جهادگر محمدعلی میرزایی

جانفشانی نوجوانی در راه خدا و انقلاب؛از نخستین اعزام تا آخرین نفس دفاع مقدس

با پیروزی انقلاب اسلامی، محمدعلی میرزایی هفت سال بیشتر نداشت، اما از همان زمان با مسائل انقلاب و جنگ آشنا شد. این آشنایی باعث شد که او در یکم مرداد ۱۳۶۵، زمانی که تنها ۱۶ سال داشت، برای اولین بار به مدت یک ماه به جبهه اعزام شود. مرحله بعدی اعزام او شانزدهم شهریور ۱۳۶۵ از طریق پشتیبانی جنگ و جهاد سازندگی انجام شد.

شهید جهادگر محمدعلی میرزایی در بخشی از وصیت‌نامه خود اظهار کرده است که با کمال میل و آگاهی کامل، جهاد در راه خدا را انتخاب کرده و هیچ‌گونه انگیزه شخصی دیگری در این مسیر نداشته است. او در این متن با افتخار اعلام کرده است که آماده است جان خود را در این مسیر فدا کند تا والدینش در روز رستاخیز در حضور اهل‌بیت نبوت (ع) سرافکنده نباشند و از خشم الهی در امان بمانند.

این شهید بزرگوار همچنین تاکید کرده است که وظیفه شرعی خود می‌داند تا آخرین نفس از دستاوردهای انقلاب اسلامی دفاع کند و این راه را مقدس و ارزشمند تلقی می‌کند.

شهید سید قاسم سیدکابلی

فداکاری و عبادتِ پاسداری که آرزوی جبهه را بر دل خود ترجیح داد

شهید سید قاسم سیدکابلی به عبادت و نماز اهمیت زیادی می‌داد و شب‌ها نماز شب خود را داخل یک قبر می‌خواند و با خدا راز و نیاز می‌کرد. یکی از هم‌رزمانش نقل می‌کند که یک شب او را تعقیب کرده و وقتی به بالای قبر رسید، صدای زمزمه «الهی شرمنده‌ام» را شنیده است.

علاوه بر این، احترام شهید به پدر و مادرش مثال‌زدنی بود. مادر شهید سیدکابلی می‌گفت: «پدر سید قاسم تازه از بیمارستان مرخص شده بود و بیماری قلبی داشت. یک روز سید قاسم روی پنجه پا راه می‌رفت تا با صدای پای خود پدر را بیدار نکند.» این رفتارها نشان‌دهنده اخلاص، فروتنی و تعهد شهید به خانواده و عبادت‌هایش بود.

شهید غلامرضا جنگی

ایمان، سرمایه زندگی شهید غلامرضا جنگی؛ از پرستاری همسر تا پایداری در جبهه

شهید غلامرضا جنگی در آغاز زندگی به همسرش گفته بود: «من از مال دنیا چیزی ندارم، فقط ایمان کاملی دارم.» همین ایمان، پایه و ستون زندگی ۱۴ ساله آن‌ها شد؛ زندگی‌ای ساده و صمیمی که ثمره‌اش تولد چهار دختر بود.

غلامرضا جنگی با وجود آن‌که در طول حضورش در جبهه چندین بار دچار مصدومیت شیمیایی شد و نامش در فهرست ترور منافقین قرار داشت، از حضور در میدان نبرد دست نکشید. او با روحیه‌ای استوار و ایمانی عمیق می‌گفت: «تا فتح کربلا در جبهه می‌مانم.»

به گفته همسر شهید غلامرضا جنگی، در اوایل زندگی مشترکشان او بر اثر تصادف به شدت مجروح و حدود شش ماه در بیمارستان بستری بوده است. وی می‌گوید در آن مدت همسرش از کار خود دست کشید و تمام وقت به پرستاری از او پرداخت تا سلامتی‌اش بازگردد. راننده مقصر را نیز به خاطر رضای خدا بخشید. همسر شهید تأکید می‌کند که تمام رفتارهای غلامرضا برای رضای خدا بود و حضورش در جبهه نیز از همین باور و نیت خالصانه سرچشمه می‌گرفت.

شهید یوسفعلی محمدی

«از سنگر نماز تا میدان نبرد: داستان فداکاری یک رزمنده»

شهید یوسفعلی محمدی در سن هفت‌سالگی وارد دبستان شد و با علاقه درس خواند. اما شرایط مالی نامناسب خانواده و تنهایی پدر، او را مجبور کرد تا پس از پایان دوره ابتدایی از ادامه تحصیل باز بماند. تنها دو سال توانست در دوره راهنمایی درس بخواند و سپس برای کمک به پدر به روستا بازگشت. او در کنار کار کشاورزی، همواره اهل نماز، دعا و قرآن بود و در میان هم‌سالانش به جوانی متعهد و مسئولیت‌پذیر شناخته می‌شد.

با آغاز دوران دفاع مقدس و هم‌زمانی آن با دوره سربازی‌اش، شهید یوسفعلی محمدی بدون هیچ تردیدی آماده خدمت در جبهه‌های نبرد شد. او با روحیه‌ای شجاعانه و ایمانی استوار، لباس سربازی را نه به‌عنوان وظیفه، بلکه به‌عنوان فرصتی برای دفاع از دین و وطن می‌دید.

در دوران حضورش در جبهه، هم‌رزمانش از ایمان قوی، آرامش در میدان نبرد و رفتار مهربانانه‌اش یاد می‌کردند. هرگاه فرصتی می‌یافت، نماز را در همان سنگر و در میان صدای توپ و گلوله اقامه می‌کرد.

پاسدار شهید مجتبی علی‌نژاد

پاسداری از نسل ایمان؛ وصیت شهیدی که مردم را به همراهی با امام تا آخرین قطره خون فراخواند

فرازی از وصیت‌نامه پاسدار شهید مجتبی علی‌نژاد، تصویری روشن از ایمان، ولایت‌مداری و بصیرت رزمندگان دوران دفاع مقدس را نشان می‌دهد. شهیدی که با قلمی آغشته به اخلاص، در واپسین روزهای زندگی دنیوی خود، پیامی جاودان برای ملت ایران به یادگار گذاشت.

شهید علی‌نژاد با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، شهیدان، جانبازان، مسئولان کشور می‌نویسد: «درود به رهبر كبير انقلاب اسلامى و بنيانگذار جمهورى اسلامى، درود بر شهيدان و خانواده شهدا، درود بر جانبازان انقلاب، درود بر مسئولين كشور»

شهید علی‌نژاد در ادامه، وصیت خود را با نثری عاطفی خطاب به خانواده‌اش آغاز می‌کند و می‌نویسد: «وصيت‌نامه‌ام را با سلام به پدر و مادر، برادران، همسر و خواهرانم آغاز مى‌كنم. در ابتدا براى همگى شما از درگاه خداوند صبر آرزو مى‌كنم.»

در بخش پایانی وصیت‌نامه، او بر تبعیت از امام و حفظ مسیر انقلاب تأکید کرده و آورده است: «تقاضايم از شماها اين است كه تا آخرين قطره خون، امام را، اين پير جماران را تنها نگذاريد. چون رهبر عزيزمان بود كه ما را از غرقاب شهوات دنيايى نجات داده و به سوى نور هدايت كرد

شهید محمدمهدی نظری

دامادی ناتمام؛ پروازی به سوی ابدیت

🔹شهید محمدمهدی نظری طلبه جوان و فرزند ارشد یک خانواده مشهدی بود که همواره نقش تکیه‌گاه خانواده را بر عهده داشت. او در کنار تحصیل در حوزه علمیه، رسیدگی به امور خانه و پیگیری درمان بیماری قلبی پدرش را نیز بر دوش می‌کشید. محمدمهدی چند روز پیش همراه خانواده برای درمان پدر به تهران سفر کرده بود و قرار بود پس از بازگشت از این سفر، پیش از ماه محرم، مراسم ازدواج خود را برگزار کند.

🔹مادر شهید محمدمهدی نظری از روزهای پیش از شهادت فرزندش چنین روایت می‌کند: «مدت‌ها بود برای محمدمهدی قصد ازدواج داشتیم. گزینه‌ای مناسب هم در نظر گرفته بودیم، اما به دلیل بیماری من، مراسم به تأخیر افتاد. قرار بود بعد از بازگشت از تهران، این موضوع را نهایی کنیم تا پیش از ماه محرم، محمدمهدی سروسامان بگیرد.»

🔹به گفته مادر شهید، در همان روزها، برای خواهرش زینب نیز خواستگاری انجام شده بود و خانواده داماد بر انجام هرچه سریع‌تر مراسم عقد تأکید داشتند. او می‌گوید: «روزهایی که تهران بودیم، انگار چند سال از عمرمان گذشت؛ روزهایی پر از امید، اما با پایانی که هرگز تصورش را نمی‌کردیم.»

شهید رمضان فداکار

جبهه، مدرسه انسان‌سازی؛ از سنگر کلاس تا میدان شهادت

شهید رمضان فداکار در وصیت‌نامه خود با الهام از جمله معروف امام حسین‌(ع) نوشته است: «اِن کانَ دینُ مُحمّدٍ لَم یَستَقِم اِلّا بِقَتلی فَیاسیوفُ خُذینی»؛

اگر دین محمد جز با کشته شدن من برپا نمی‌ماند، پس ای شمشیرها مرا دریابید.

این شهید والامقام در ادامه وصیت‌نامه خود آورده است: اکنون که در جبهه حضور دارم و تنها نشسته‌ام، می‌خواهم اندکی از فضیلت‌های جبهه برایتان بگویم. جبهه منبع اخلاق‌سازی و انسان‌سازی است، جایی که انسان را تا ملکوت بالا می‌برد. شهید فداکار نوشته است: «گل من گل بنفشه نیست، بلکه گل من شهادت است.»

وی در بخش دیگری از وصیت‌نامه‌اش پیامی به هم‌کلاسی‌های خود داده و تأکید کرده است که درس بخوانند، چراکه مدرسه نیز سنگری در مسیر خدمت و جهاد است. او از آنان خواسته بود راهش را ادامه دهند و وصیت‌نامه‌اش را در جمع دانش‌آموزان بخوانند.

شهید رمضان فداکار در پایان وصیت خود نوشته است: «اگر شهید شدم، اسلحه مرا حفظ کنید.»

شهید کریم مرحمت

رؤیای پدر، حقیقتی پیش از شهادت

پس از اتمام مهمات تیربار، شهید کریم مرحمت سلاح خود را همچون چوب در دست گرفت و با شجاعتی مثال‌زدنی تا واپسین لحظات مقاومت کرد. وی با وجود محاصره دشمن، هرگز تن به اسارت نداد و در نهایت در نبردی نابرابر، بر اثر اصابت ضربات متعدد به ناحیه سر، به فیض شهادت نائل آمد.

یکی از نکات تأمل‌برانگیز درباره شهید کریم مرحمت، خوابی است که پدرش پیش از شهادت او دیده بود. پدر در خواب مشاهده کرده بود که پسرش از ناحیه سر هدف اصابت آرپی‌جی قرار گرفته و سر در بدن ندارد.

مدتی بعد، در جریان یکی از حملات دشمن، این رؤیا به واقعیت پیوست. دشمنان پس از درگیری، سر شهید را با ضربات متعدد له کرده بودند. هنگامی که پیکر مطهر شهید به سرخس منتقل شد، ابتدا نمی‌خواستند جسد را به پدرش نشان دهند، اما او با اطمینان گفت: «من می‌دانم فرزندم سر در بدن ندارد»، در حالی‌که هنوز پیکر فرزندش را ندیده بود.

شهید محمد منیری ‌شیوک

در راه امام حسین(ع) قدم گذاشتم؛ گریه نکنید، من برای احیای اسلام جان دادم

شهید محمد منیری ‌شیوک از نوجوانانی بود که با عشق به امام حسین(ع) و ایمان به آرمان‌های انقلاب اسلامی، راه جهاد و شهادت را برگزید. او که در خانواده‌ای مذهبی و روستایی در سنگر چشم به جهان گشود، از همان سال‌های نوجوانی روحیه‌ای انقلابی داشت و با عضویت در بسیج، قدم در مسیر دفاع از میهن گذاشت.

در بخشی از وصیت‌نامه این شهید والامقام آمده است: «من در راهی قدم برداشتم که راه امام حسین است و جان خود را برای احیای اسلام فدا کردم. اگر در جبهه حق شهید شدم برایم گریه و زاری نکنید و ناراحت نباشید، زیرا در راهی قدم برداشتم که راه امام حسین و هفتاد و دو تن از یارانش است.»

شهید منیری در ادامه خطاب به هم‌کلاسی‌ها و نسل جوان می‌نویسد: «برادران هم‌کلاسی من، درس بخوانید و در سنگر جبهه و مدرسه تلاش کنید. راه شهدای عزیز را ادامه دهید، امام را یاری کنید، پیرو ولایت فقیه باشید، جبهه‌ها را پر کنید و مرزها را محکم نگه دارید.»

این جملات، جلوه‌ای از روحیه عاشورایی و ایمان استوار شهید محمد منیری است؛ نوجوانی که با صداقت و یقین، راه حسین(ع) را برگزید و در میدان نبرد، جان خود را در راه خدا و اسلام تقدیم کرد.

شهید ورقه فیاضی

دست‌های پینه‌زده‌تان را می‌بوسم؛ افتخار کنید پسرتان در راه خدا شهید شد

🔹بخشی از وصیت‌نامه شهید ورقه فیاضی سرشار از ایمان، تواضع و عشق به خانواده است. او در آغاز وصیت‌نامه خود می‌نویسد: «گواهی می‌دهم جز خدای یگانه خدایی نیست و محمد(ص) پیامبر و علی(ع) ولی و حجت خدا هستند. شهادت می‌دهم که ائمه، حجت‌های خدا در زمین‌اند.» این جملات نشان از باور عمیق او به اصول دین و ولایت دارد.

🔹در ادامه وصیت‌نامه، شهید با لحنی عاطفی خطاب به پدر و مادرش می‌نویسد: «پدر و مادر عزیز! دستان پینه‌زده شما را می‌بوسم و خاک پایتان را سرمه چشم خویش می‌کنم. افتخار کنید که فرزندتان در راه خدا شهید شده است و در روز قیامت در پیشگاه امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) رو سفید خواهید بود.»

🔹او در پایان وصیت خود توصیه می‌کند: «لباس تقوا را بر تن کنید و در مشکلات زندگی همیشه صبور باشید.» این بخش از وصیت‌نامه، تجلی ایمان، محبت و روحیه آرام و صبور این شهید والامقام است.

شهید رمضان کیخا سیستانی

بر تابوتم عکس امام را بزنید تا مردم بدانند پیرو ولایت بودم

🔹شهید رمضان کیخا سیستانی جوان مؤمن و انقلابی، پیش از شهادت خود چندین توصیه صمیمانه و پرمعنا به خانواده‌اش داشت. او همواره پدر و مادرش را به صبر، استقامت و دعا برای امام خمینی (ره) سفارش می‌کرد و با ایمان و آرامش از آرزوی بزرگش، یعنی شهادت در راه خدا، سخن می‌گفت.

🔹در بخشی از وصیت‌نامه شهید آمده است: «خدایا شهادت در راه خودت را نصیب ما گردان که شیرین‌ترین مرگ‌ها، شهادت است.»

🔹او وصیت کرده بود تا بر تابوتش عکس امام و در کنار آن عکس کوچکی از خودش قرار دهند تا مردم بدانند پیرو و وفادار ولایت بوده است. همچنین خواسته بود یک جلد قرآن بر تابوتش بگذارند تا پیام پایداری در راه قرآن را منتقل کند.

🔹شهید کیخا تأکید داشت: «در شهادت من گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید، چرا که امت اسلام هیچ‌گاه سیاه‌پوش نیست.» او در پایان وصیت‌نامه خود نوشته بود: «هرکس با ولایت فقیه مشکل دارد، در تشییع جنازه‌ام حاضر نشود، زیرا روح مرا می‌آزارد. هرکس می‌خواهد برایم فاتحه بخواند، نخست امام را دعا کند و سپس برای من فاتحه بخواند.»

شهید محسن صاحب الزمانی

از جبهه تا بوم نقاشی؛ تجلی ایمان در هنر

از ویژگی‌های برجسته شهید محسن صاحب الزمانی، پرهیز از تجمل‌گرایی و ساده‌زیستی بود. در یکی از شب‌های دوران ابتدایی انقلاب، زمانی که تنها ۱۰ سال داشت و خانواده‌اش برای شام میهمان داشتند، با دیدن اسراف در غذا از نشستن بر سر سفره خودداری کرد و گفت: «بسیاری از مردم گرسنه هستند، درست نیست این‌گونه اسراف کنیم.»

🔹با آغاز جنگ تحمیلی، شهید محسن صاحب‌الزمانی در حالی‌که سن کمی داشت، با دیدن صحنه‌های نبرد از تلویزیون، به‌شدت متأثر و ناراحت می‌شد. او بارها به پشت‌بام خانه می‌رفت و در خلوت خود اشک می‌ریخت. محسن در همان دوران کودکی تصمیم گرفت به میدان نبرد برود و به مادرش گفت: «می‌خواهم من هم به جبهه بروم.»

🔹محسن صاحب‌الزمانی در کنار تحصیل و فعالیت‌های مذهبی، در هنر خط و نقاشی نیز استعداد قابل‌توجهی داشت. او در آثار خود تلاش می‌کرد زندگی و سیره ائمه اطهار(ع) به‌ویژه مولای متقیان حضرت علی(ع) را به تصویر بکشد و مفاهیم دینی را از طریق هنر به دل‌ها منتقل کند.

شهید مجید امیدوار؛ نقاشی از نیشابور که رنگ را با خون معنا کرد

شهید مجید امیدوار؛ نقاشی از نیشابور که رنگ را با خون معنا کرد

شهید مجید امیدوار، از همان دوران نوجوانی به هنر نقاشی علاقه داشت و دیوارهای شهر نیشابور با رنگ و قلم‌موی او جان می‌گرفت. ظرافت کارش باعث شد نامش در میان مردم شهر شناخته شود. با اوج‌گیری انقلاب اسلامی، او نیز مانند بسیاری از جوانان آن روزگار در تظاهرات مردمی حضور یافت و در جریان این فعالیت‌ها سه بار مجروح شد.

مجید پس از پیروزی انقلاب، تصمیم گرفت برای دفاع از میهن به جبهه برود. برای این‌که بتواند زودتر اعزام شود، به پدرش گفت می‌خواهد برای گرفتن گواهینامه، تاریخ تولد خود را در شناسنامه تغییر دهد. این کار را انجام داد و خود را برای خدمت مقدس سربازی معرفی کرد. دوره آموزشی‌اش را در پادگان بیرجند گذراند و سپس در لشکر ۸۸ زرهی سیستان و بلوچستان مشغول خدمت شد.

شهید امیدوار در همان ایام سربازی ازدواج کرد و زندگی تازه‌ای آغاز شد. با وجود روحیه شوخ‌طبع و جوانی‌اش، از ایمان و اعتقاد عمیقی برخوردار بود. روزی با لبخند رو به مادرش گفت: «مادر، نمی‌خواهی مادر شهید بشی؟» جمله‌ای که شاید آن روز شوخی به نظر می‌رسید اما بعدها رنگ حقیقت گرفت.

شهید محمد سهرابی شهید امنیت ایران زمین

شهید محمد سهرابی شهید امنیت ایران زمین پس از تحمل مجروحیت در حمله تروریستی صهیونیستی به ایران به فیض رفیع شهادت نائل آمد.

وصیت‌نامه شهید موسی عرب

وصیت‌نامه شهید موسی عرب؛ از اطاعت خدا تا آرزوی برپایی حکومت مستضعفین

🔹شهید موسی عرب، آرزو داشت پس از پایان خدمت سربازی زندگی تازه‌ای را آغاز کرده و تشکیل خانواده دهد، اما عشق به میهن و ایمان به راه حق، او را به سوی جبهه‌های نبرد با دشمن بعثی کشاند.

🔹این شهید والامقام در وصیت‌نامه‌ای که از وی بر جای مانده، آغاز سخن را با درود بر منجی عالم بشریت امام زمان (عج) و نایب برحقش امام خمینی (ره) و همچنین درود بر رزمندگان و شهدای ایران قرار داده و اعلام کرده است که طبق فرمان قرآن و از روی وظیفه دینی در «جهاد مقدس فی‌سبیل‌الله» شرکت نموده است. در این متن که به‌صورت آرام و متین نگاشته شده، شهید عرب بر اعتقاد راسخ خود به راهی که برگزیده تأکید می‌کند و آن را گامی در مسیر «حکومت مستضعفین» توصیف می‌نماید.

🔹شهید موسی عرب از خانواده‌اش خواسته است که «بعد از شهادتم زیاد برایم نگران نباشند» و یادآوری کرده اگر به یادش افتادند، صحرای کربلا را به خاطر آورند. او وصیت کرده که نباید ترس از شهادت مانع جهاد و ایثار شود و این مسیر را راهی جاودانه دانسته است.

شهید ابراهیم بهی

روایتی از عاشقی نوجوانی که درس را در سنگر معنا کرد

اطرافیان شهید ابراهیم بهی از شجاعت، ادب و اخلاص او بسیار گفته‌اند؛ جوانی آرام و متواضع که هرگاه سخن از جبهه و شهادت به میان می‌آمد، چشمانش از اشتیاق می‌درخشید. وی نمونه‌ای از نسل طلایی دهه شصت بود که درس را در سنگرهای جبهه معنا کرد و با عمل خود نشان داد که دفاع از میهن، بالاترین کلاس انسان‌سازی است.

شهید بهی از نخستین شهدای شهرستان سرخس بود و یاد و نامش، الهام‌بخش بسیاری از جوانان هم ‌سن ‌و سالش شد تا راهش را ادامه دهند. خون پاک شهید بهی نه‌تنها در دل مردم سرخس، بلکه در حافظه تاریخ این سرزمین جاودانه ماند.

این شهید والامقام در بخشی از وصیت‌نامه خود با نگاهی عاشقانه به مسیر جهاد و شهادت، خدمت به اسلام و سربازی در راه خدا را بزرگ‌ترین افتخار انسان دانسته و نوشته است: «پدرجان، خدمت به اسلام و سربازی چقدر خوب است؛ انسان در این مدت مردِ کار و فعالیت می‌شود. چه زیباست عاشقانه پا به عرصه گیتی گذاشتن، عاشقانه زیستن، عاشقانه برای رسیدن به هدف کوشیدن و در نهایت عاشقانه مردن.»

شهید حسین رمقی

معجزه‌ای پس از شهادت؛ آتش دست پدر شهید را نمی‌سوزاند!

پدر شهید حسین رمقی در گوشه‌ای از خاطراتش به عشق عمیق پدر و فرزندی اشاره می‌کند و می‌گوید: «از بس به او علاقه داشتم و حقاً که او هم دوست‌داشتنی بود، بعد از شهادتش مریض شدم. شب‌های اول شهادتش خواب دیدم در باغی سرسبز با انواع میوه‌ها هستم. ساختمان بسیار بلند و زیبایی در آنجا بود و تعداد زیادی از سربازان با لباس نظامی بالای آن ایستاده بودند. حسین هم میان آن‌ها بود. تا مرا دید، از بالا پایین آمد. به او گفتم: حسین‌جان، چرا رفتی؟ نگفتم نرو که شهید می‌شی؟ لبخند زد و گفت: اگر نمی‌رفتم که حالا شما اینجا نبودی!»

🔹او ادامه می‌دهد: «دستم را گرفت و مچ دست راستم را بست و گفت: برای کسی بازگو نکنی. از خواب بیدار شدم و دیدم مچ دستم هنوز گرم است. از آن روز به بعد تا چهل روز، دستم در آتش نمی‌سوخت. آتش را در دستم می‌گرفتم، حتی با آتش سیگار امتحان کردم، اما نمی‌سوخت. آتش برایم مثل برف بود و من با شگفتی می‌خندیدم. اطرافیان می‌پرسیدند: چرا می‌خندی؟ پسرت شهید شده! یک روز که فامیل خیلی اصرار کردند، ناچار شدم ماجرا را برایشان تعریف کنم. از همان لحظه، وقتی دوباره آتش را روی دستم گذاشتم، سوخت. از اینکه راز را فاش کرده بودم و آن حالت را از دست دادم، خیلی ناراحت شدم.»

شهید حسین ترشیزی

فداکاری غواصی تا افق ایثار

شهید حسین ترشیزی نوجوانی متواضع و مؤمن بود که صدای اذانش از گلدسته‌های مسجد جامع سرخس طنین‌انداز می‌شد، چرا که سال‌ها مکبّر مسجد بود. پس از گذراندن دوران خدمت سربازی در ارتش، در پالایشگاه گاز شهید هاشمی‌نژاد سرخس مشغول به کار شد.

🔹حسین ترشیزی با روحیه‌ای ایثارگر و عاشق جهاد، بارها از طریق بسیج عازم جبهه‌های نبرد شد و در گردان نوح از لشکر ۲۱ امام رضا (ع) حضور یافت. او ایمان و اخلاص را در عمل معنا کرد؛ بسیجی مخلصی که از عمق جان به آرمان شهادت باور داشت و پیش از اعزام، خبر از رفتن خود داده بود.

🔹این شهید والامقام در عملیات کربلای ۸، همراه با گروهی ۱۱ نفره به دل مواضع دشمن زد، اما در میدان مین مجروح شد. یارانش برای نجاتش تلاش کردند، اما حسین در میان سیم‌های خاردار ماند و بامداد ۲۴ فروردین‌ماه ۱۳۶۶ در اوج مظلومیت و شجاعت به دیدار معبود شتافت. پیکر مطهرش پس از ۹ سال در سال ۱۳۷۵ به میهن بازگشت و در زادگاهش آرام گرفت.

شهید موسی رامون

روحیه شهادت‌طلبی و رشادت در میدان‌های نبرد

شهید موسی رامون پس از پیروزی انقلاب اسلامی به استخدام ارتش درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او تاکید داشت تا رسیدن به پیروزی از جبهه بازنخواهد گشت و همواره بر حضور مستمر در میدان نبرد پافشاری می‌کرد.

همسر شهید موسی رامون می‌گوید: " هنگامی که برای نخستین‌بار قصد اعزام به جبهه را داشت، با خوشحالی و روحیه‌ای بالا آماده رفتن شد و خطاب به خانواده گفت وظیفه اصلی شما تربیت صحیح و زینب‌گونه فرزندان است."

این شهید والامقام به خانواده‌اش تاکید می‌کرد در صورت شهادتش نباید بی‌تابی شود، چرا که این امر موجب شادی دشمن خواهد شد. پس از این سفارش‌ها بود که به کردستان اعزام شد.

ایمانی که به جبهه رفت؛ خاطره‌ای از پایمردی شهید اردمه در دفاع از ارزش‌ها

شهید سید ابوالحسن اردمه، در دوران جنگ تحمیلی، به‌عنوان بسیجی راهی جبهه‌های نبرد شد و با سمت نیروی واحد بهداری در منطقه گیلانغرب خدمت می‌کرد. حضور او در جبهه نه تنها نشان‌دهنده شجاعت و فداکاری‌اش بود، بلکه تعهد به کمک‌رسانی به رزمندگان و نجات جان آنان را نیز آشکار می‌کرد.

در وصیت‌نامه شهید آمده است که مادرش از اینکه فرزندش افتخار جنگیدن با کفر جهانی را پیدا کرده، نگران نباشد و دل قوی داشته باشد، زیرا راهی که او انتخاب کرده، ادامه‌دهنده راه حسین (ع) است. این جمله نشان‌دهنده ایمان راسخ، پایمردی و انگیزه بالای شهید در دفاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی و مقابله با دشمنان بود و تأکیدی است بر اراده‌ای که حتی در سخت‌ترین شرایط هم نمی‌شکند.

شهید حسین اشرفی

وصیت‌نامه‌ای از جبهه؛ جلوه‌ای از دلاوری و ایثار

شهید حسین اشرفی در بخشی از وصیت‌نامه‌اش خطاب به پدر و مادر و خواهر و برادرانش نوشته است که راه دفاع از میهن را خود انتخاب کرده و به جبهه رفته است. او از خانواده‌اش خواسته تا در برابر شهادتش طولانی گریه نکنند تا «دشمن شاد» نشود و یادآور شده که باید فرزندان را چنان تربیت کنند که در راه اسلام گام بردارند. شهید اشرفی همچنین از زحمات والدین قدردانی کرده و برای آنان طلب صبر کرده است.

🔹این شهید والامقام در متن وصیت‌نامه بر حمایت و پشتیبانی مردم از ولایت فقیه، جمهوری اسلامی و روحانیت تأکید کرده و هشدار داده که جدا ساختن روحانیت از ملت، خواست امپریالیسم شرق و غرب است. او همچنین خانواده‌های شهدای دیگر را ستوده و شهادت آنان را مایه افتخار دانسته است

شهید رامین عقدایی

رشادت در خط مقدم و پنهان کردن زخم‌های جبهه

🔹شهید رامین عقدایی در دوران تحصیل در دبیرستان ابن‌یمین همراه با جمعی از دوستانش، که بسیاری از آنان بعدها به شهادت رسیدند، در برابر جریان‌های سیاسی وابسته همچون حزب توده، گروهک‌های اقلیت و اکثریت، سازمان مجاهدین خلق و جنبش مسلمانان مبارز ایستادگی می‌کرد.
🔹رامین عقدایی با آغاز جنگ تحمیلی، اشتیاق فراوانی برای حضور در جبهه داشت و در نخستین اعزام خود، با وجود همکاری در بخش تبلیغات منطقه، به خط مقدم فاو رفت و دوشادوش بسیجیان به مبارزه پرداخت.
🔹پدر شهید رامین عقدایی می‌گوید: اسفند سال ۱۳۶۵، حدود یک ماه پیش از شهادتش، در حالی‌که مجروح شده بود به مشهد بازگشت اما جراحت پای خود را از خانواده پنهان می‌کرد. خانواده زمانی به موضوع پی بردند که از نحوه راه رفتنش متوجه آسیب شدند. او در نهایت ادعا کرد این زخم ناشی از بند پوتین است تا واقعیت مجروحیتش آشکار نشود؛ رفتاری که نشان‌دهنده زهد و اخلاص پنهان او بود.

شهید محمدعلی حسین‌پور ثابت

چهل روز کنار سنگ سرد؛ نامه‌های پست‌نشده و عشق بی‌پایان یک زن

🔹شهید محمدعلی حسین‌پور ثابت پس از بازگشت از دوره آموزشی، با وجود تلاش آمریکایی‌ها برای نگه‌داشتنش، به کشور آمد و هم‌زمان با آغاز جنگ، زندگی مشترکش را در مراسمی ساده آغاز کرد. او در تهران مأموریت‌های ترابری و پشتیبانی را بر عهده داشت؛ نیرو و تجهیزات به جبهه می‌برد و مجروحان را به تهران و مشهد منتقل می‌کرد.

🔹همسر شهید محمدعلی حسین‌پور می‌گوید: «قصه شیدایی من اما همین‌جا تمام نشد و به حیرانی بیشتری رسید. محمدعلی را در خاک سرد گورستان سرخس به امانت گذاشتند. فردای همان روز و در مزار همسرم، خودم را داخل تابوت دراز کردم و حاضر به بیرون آمدن نبودم. تا چهل روز کارم این بود که سرم را روی سنگ سرد مزار مجنونم بگذارم، شاید سینوزیت بگیرم و بعد بتوانم کنار قبر محمدعلی برای همیشه آرام بگیرم.»

🔹سعید پسر شهید می‌گوید: «چند نامه پست‌نشده برایت دارم، بابا جان! سال‌هاست که نیستی و چقدر دلتنگ حضورت هستم. من تازه متولد شده بودم که تو به شهادت رسیدی و حالا چقدر دلتنگ دیدن چهره خندانت، در آغوش گرفتنت، بازی کردن با تو و نشستن پای نصایح و درس‌های پدرانه‌ات هستم.»

شهید محمدعلی حسین‌پور

از نغمه‌های سنتور تا اشک‌های مادر؛ آوایی که دل‌ها را روشن کرد

شهید محمدعلی حسین‌پور پیش از شهادت، هنرمندی توانا در نواختن سنتور بود و برنامه‌های موسیقی برای مدارس و هیئت‌هایی که به مشهد می‌رفتند، اجرا می‌کرد. او با مهارت و خلاقیت خود، کودکان را گرد هم می‌آورد و آن‌ها را تشویق می‌کرد که قرآن بخوانند و در ازای آن به آن‌ها شیرینی می‌داد.

این شهید والامقام در طول فعالیت‌های خود موفق شد ۲۰ کودک قرآن‌خوان را تربیت کند و به این ترتیب، هم هنر و هم تعلیم قرآن را به نسل آینده پیوند زد.

مادر شهید محمدعلی حسین‌پور درباره لحظات دیدار با فرزندش پس از شهادت گفت: «وقتی محمد علی به شهادت رسید، به بیمارستان نهم دی رفتم. در ابتدا اجازه نمی‌دادند او را ببینم اما اصرار کردم و وقتی توانستم او را ببینم، از روی دندان شکسته‌اش شناختم. برای اینکه مرا از اتاق بیرون نکنند، گریه نکردم و در ماشین برای پسرم این جملات را خواندم: ای گل پرپر من، پیش اکبر من، ای گل پرپر من، پیش علی اکبر من، ای گل پرپر از کربلا، ای گل پرپر من، ابر بهار آورده.

شهید سلمان کاخکی

«وداع آخر مادر؛ دیدارها به قیامت»

🔹مادر شهید سلمان کاخکی درباره او می‌گوید: «سلمان من خیلی مؤمن بود و سه روز پس از اعزام هم به عنوان اولین شهید شهرستان خبر شهادتش را برایم آوردند.

🔹 او برای یاری نائب امام زمانش (عج) به جبهه رفت.» این سخنان نشان از ایمان و ارادت عمیق سلمان به اهل بیت (ع) و ولایت فقیه دارد.

🔹این مادر شهید با یادآوری لحظات وداع با فرزندش گفت: «وقتی سرش را در آغوش گرفتم، آهسته گفت: مادر جان، دیدارها به قیامت.» او افزود که فرزندش همیشه آرزو داشت کاری بزرگ انجام دهد و با شهادتش به آرزویش رسید.

شهید علی‌اکبر اصغری

ترور نافرجام؛ منافقین بارها در پی خاموش کردن صدای یک جوان انقلابی

شهید علی‌اکبر اصغری پس از دریافت دیپلم در سال ۱۳۵۸، مدتی به عنوان آموزش‌یار نهضت سوادآموزی و سپس در کمیته مبارزه با قاچاق مواد مخدر و مقابله با منافقین فعالیت کرد. او بعد از سربازی نیز به توزیع سلاح میان مساجد و حمله به خانه‌های تیمی منافقین پرداخت و در سال ۱۳۶۰ از یک ترور نافرجام منافقین جان سالم به در برد.

پس از پایان خدمت سربازی، بلافاصله در سپاه پاسداران ثبت‌نام کرد. تحقیقات درباره او سه ماه به طول انجامید و تنها ۱۲ روز پس از اتمام دوران سربازی، در اواخر سال ۱۳۶۱، در حالی که همسرش باردار بود، راهی جبهه شد.

شهید اصغری در کانون تربیت زندانیان به فعالیت‌های ارشادی پرداخت و همچنین مدتی مسئولیت بسیج مسجد امام هادی(ع) را بر عهده داشت. به گفته مادرش، صدیقه رضازاده: «تمام هم‌وغم علی‌اکبر آرامش کشور بود. او دوست داشت از نظر علمی به شهید بهشتی برسد. بزرگ‌ترین آرزویش این بود که امام زنده باشد، کشور دچار مشکل نشود و دست منافقین از میهن کوتاه گردد.»

شهید رضا دهسنگی

روایتی از دیدار در رؤیا با امام زمان (عج) و نوید حضور در جبهه

🔹شهید رضا دهسنگی از جمله عاشقان حقیقی راه خدا بود که زندگی و منش او سرشار از اطاعت از مولا، تلاش برای انجام وظیفه و عشق به لقاء پروردگار بود. او همچون دیگر حماسه‌آفرینان تاریخ، با روحیه‌ای الهی الگویی ماندگار برای بازماندگان قافله عشق شد.

🔹در بخشی از وصایای شهید رضا دهسنگی آمده است که او پس از دیدار در عالم رؤیا با امام زمان (عج)، نوید حضور در جبهه را از حضرت دریافت کرده است.

🔹خود شهید چنین روایت می‌کند: «شبی در رؤیا دیدم که در اتاقی نشسته‌ام و منتظر امام زمان (عج) هستم. لحظه‌ای گذشت و حضرت وارد شدند. با ایشان از عدم موفقیت برای حضور در جبهه سخن گفتم و آقا وعده دادند که مقدمات رفتن به جبهه فراهم خواهد شد…».