استصحاب احكام شرايع سابق‏ (مجموع نظرات به زبان ساده)

استصحاب احكام شرايع سابق‏

حكم به اعتبار احكام غير منسوخ شرايع گذشته استصحاب احكام شرايع گذشته، از اقسام استصحاب حكم شرعى بوده و در جايى است كه حكمى در شريعتى از شرايع گذشته ثابت باشد و بعد از ظهور اسلام، دليل معتبرى بر نسخ آن نباشد و شک شود كه آيا الان هم آن حكم براى مسلمانان ثابت است يا نه؛ در چنين صورتى آن حكم استصحاب مى ‏شود؛ براى مثال، در قرآن از زبان منادى و مؤذن حضرت يوسف آمده است: وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ؛ «و براى هركس كه آن را بياورد يک بار شتر خواهد بود و من ضامن آنم». (یوسف: 72)

برخى از فقها به اين آيه استشهاد كرده‏ اند كه در آن زمان، به يقين جعاله بر عوض مجهول منعقد مى‏ شده و الان كه مسلمانان در بقاء و استمرار آن شک دارند، استصحاب بقاى آن جارى مى ‏شود.

درباره حجيت اين استصحاب بين اصوليون اختلاف بوده و دو ديدگاه ارائه شده است:

1. مشهور اصولى ‏ها، همچون مرحوم «صاحب کفایه» و «شيخ انصارى»، معتقدند همان گونه كه استصحاب در احكام شريعت اسلام جارى است، در احكام شرايع گذشته نيز جارى مى ‏شود.

2. جماعتى ديگر از اصولى ‏ها، همانند مرحوم صاحب «فصول» و «ميرزاى قمى»، بر اين باورند كه استصحاب نسبت به احكام شرايع گذشته، جارى نمى ‏شود.


آخوند خراسانى، محمد كاظم بن حسين، كفاية الاصول، ص 469.

اصفهانى، محمد حسين، الفصول الغروية فى الاصول الفقهية، ص 380.

محمدى، على، شرح اصول فقه، ج 4، ص 320.

مكارم شيرازى، ناصر، انوار الاصول، ج 3، ص 410 و 451.

خمينى، مصطفى، تحريرات فى الاصول، ج 3، ص 853.

بهبهانى، محمد باقر بن محمد اكمل، الفوائد الحائرية، ص 413.

زنجانى، ميرزا باقر، تحرير الاصول، ص 222 و 230.

حكيم، محمد سعيد، المحكم فى اصول الفقه، ج 5، ص 271.

سبحانى تبريزى، جعفر، المحصول فى علم الاصول، ج 4، ص 150.

فاضل لنكرانى، محمد، كفاية الاصول، ج 5، ص (434- 418).

فاضل لنكرانى، محمد، سيرى كامل در اصول فقه، ج 15، ص 107.

تفسیر آیه 73 سوره یوسف - تفسیر نمونه

تفسیر آیه 73 سوره یوسف - تفسیر نمونه

قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی ٱلْأَرْضِ وَ مَا كُنَّا سَٰرِقِينَ.

گفتند: «به خدا سوگند، شما خوب مى‌دانيد كه ما نيامده‌ايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبوده‌ايم.»

They said, ‘By Allah! You certainly know that we did not come to make trouble in this country, and we are not thieves


برادران که سخت از شنیدن این سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمی‌دانستند جریان چیست؟ رو به آنها کرده «گفتند: به خدا سوگند شما می‌دانید ما نیامده‌ایم در اینجا فساد کنیم و ما هیچ گاه سارق نبوده‌ایم» (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ).

حسین عباسی‌ اصل (پیام‌های زیبای داستان حضرت یوسف ع)

یکی از برنامه‌های سیمای خوزستان در ایام ماه مبارک رمضان هر سال، برنامه «سحر خیزان» است. در ماه رمضان امسال، یکی از بخش‌های قرآنی آن «حُسن یوسف» نام دارد. حجت‌الاسلام حسین عباسی‌ اصل محقق و مؤلف سبک زندگی به‌عنوان کارشناس برنامه در این بخش به بیان نکات تفسیری و درس‌های مهمی از این سوره می‌پردازد.

حجت‌الاسلام عباسی‌اصل درباره موضوع این برنامه گفت: داستان حضرت یوسف(ع) در قرآن کریم داستان پرفراز و نشیبی است، وقتی کل سوره یوسف را نگاه می‌کنید پیام‌های زیبایی برای گفتن دارد و همچنین سؤالاتی مانند محور این داستان چیست؟ آن چیزی که می‌توان موضوعات متنوع داستان راه حول آن تعریف کرد کدام است؟ و به عبارتی رسالت اصلی داستان چیست؟

وی اظهار کرد: به تعبیر علامه طباطبایی محور داستان حضرت یوسف(ع) آیه ۲۱ این سوره است: «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» خداوند بر امر خود غالب و مسلط است، ولی اکثر مردم این را نمی‌دانند. خداوند وقتی چیزی را اراده می‌کند آن را محقق می‌کند. در این داستان می‌بینیم برادران یوسف(ع) هم قسم می‌شوند که حضرت را حذف کنند به‌طوری که دیگر یادی از او در میان نباشد، اما اراده خداوند به این تعلق می‌گیرد که یاد و نام حضرت یوسف(ع) همیشه باشد؛ چه در دوران غیبت که حضرت یعقوب(ع) همواره او را یاد می‌کند و چه در دوره‌ای که حضرت یوسف(ع) دوباره به پدر باز می‌گردد همواره صحبت و یاد او در همه جا هست. اراده خدا این است که یوسف(ع) بر اریکه قدرت تکیه بزند.

وی افزود: در جای دیگری در این داستان برادران بار دیگر هم قسم می‌شوند که بنیامین را حفظ کنند، اما بنیامین از آنها گرفته می‌شود یا زلیخا تصمیم می‌گیرد که حضرت یوسف(ع) را با هدف تحقیر زندانی کند؛ «وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ» (یوسف، ۳۲). کلمه صاغرین در این آیه، کلمه مهمی است؛ یعنی هدف زلیخا تحقیر یوسف است. رویکرد زلیخا این است، اما نمی‌تواند و این به‌دلیل همان اراده‌ای است که در آیه ۲۱ این سوره آمده است: «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ». اراده خداوند این است که یوسف را عزیز مصر کند.

این محقق سبک زندگی ادامه داد: خداوند بر امر خود غالب است و حضرت یعقوب(ع) و یوسف(ع) چون می‌دانند امر خدا همیشه غالب است، سعی می‌کنند تقدیر الهی را بپذیرند و در کنارش تدبیر کنند. این کاری است که ما باید بکنیم. این موضوع را در طول داستان، حضرت یوسف(ع) و حضرت یعقوب یاد می‌گیرند؛ یعنی حضرت یعقوب(ع) همان موقع که به یوسف(ع) توصیه‌هایی می‌کند و مراقب او است(مثلاً به او می‌گوید که خوابت را برای برادرانت تعریف نکن)، یا زمانی که به فرزندانش توصیه می‌کند که وثیقه‌ای به من بدهید که بنیامین را بر می‌گردانید و از آنها می‌خواهد که از ۱۲ دروازه مختلف وارد شهر شوند، بعد از آن سخن مهمی فرمود: «وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» (یوسف، ۶۷). فرمود هر چه تدبیر کنم (این دستورالعمل‌ها) آنچه خدا درباره شما می‌خواهد از شما دور نمی‌کند؛ یعنی حضرت یعقوب(ع) به این رشد می‌رسد که هر چه تدبیر کنم نمی‌توانم جلوی امر خدا را بگیرم.

عباسی‌اصل اظهار کرد: انسان‌ها موظفند تلاش و تدبیر بکنند، اما در اوج تدبیر باید نسبت به تقدیر خداوند تسلیم باشند. داستان حضرت یوسف به ما این قوانین را یاد می‌دهد و می‌گوید اگر می‌خواهید مؤمنانه زندگی کنید به این قوانین عمل کنید.

وی گفت: آنچه از داستان حضرت یوسف(ع) یاد می‌گیریم این است که مثل حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع) تدبیرهای درست بیندیشیم، برنامه‌ریزی کنیم و براساس آنها عمل کنیم و از طرف دیگر تقدیر الهی را هم بپذیریم؛ چراکه در تقدیر الهی، حکمت و مصلحتی هست که امکان دارد انسان نسبت به آن آگاه نباشد لذا باید تسلیم تقدیر الهی شد و در کنار تدبیر انسانی، آن‌را به پیش برد. در این میان اینکه چقدر می‌توانیم صبر جمیل داشته باشیم، هنر است، اینکه چقدر می‌توانیم احسان داشته باشیم هنر است. حضرت یوسف(ع) جزو محسنین بودند. ان‌شالله خداوند در قرآن ما را از اهل تدبیر و تسلیم در برابر تقدیر خود قرار بدهد.

برداشت‌ تربیتی از آیات قرآنی (آیه 21 سوره یوسف)

(برداشت‌های تربیتی از آیات قرآنی)

قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْواهُ عَسى‌ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً.

و كسى از مردم مصر كه يوسف را خريد، به همسرش گفت: مقام او را گرامى دار (او را به ديد برده، نگاه مكن) اميد است كه در آينده ما را سود برساند يا او را به فرزندى بگيريم.(بخشی از آیه ۲۱ يوسف).

*هدف تربیتی:*

تکریم شخصیت افراد سبب رشد جایگاه در آینده می‌شود.

*هدف رفتاری:*

افراد را مورد تکریم و احترام قرار دهید.

*واژه شناسی:*

مثواه: ثواء: اقامت. مثوى: اقامتگاه.(جایگاه و موقعیت).

*برداشت از آیه:*

1. اگرچه این سخن از زبان عزیز مصر به همسرش در مورد حضرت یوسف علیه السلام بیان شده اما به دلیل اهمیت و نقش تربیتی این جمله، قرآن کریم آن را نقل کرده است.

2. در تربیت کودکان و نوجوانان باید نگاه تربیتی درست داشته باشیم ابتدا نگاه به وضع فعلی فرد که چگونه شخصیت وی را تکریم و احترام و جایگاه وی را گرامی بداریم ،خطاب عزیز مصر به همسرش که گفت *"اکرمی مثواه"* نه فقط به در اختیار قراردادن منزل و اتاق ارتباط دارد که البته از نیازهای کودک و نوجوان است، بلکه به نحوه برخورد با شخصیت و جایگاه روان‌شناختی وی بر می‌گردد، یعنی همان‌گونه که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: *أكرِمُوا أولادَكُم و أحْسِنوا آدابَهُم يُغْفَرْ لَكُم* .

به فرزندان خود احترام گذاريد و آنان را آداب نيكو بياموزيد تا آمرزيده شويد.

3. تکریم و احترام به کودک و نوجوان سبب افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس و خودپنداره مثبت وی می‌شود، در آیه فوق نیز به این نکته اشاره شده است که *"اکرمی مثواه"* شاید در آینده ما راسود برساند یا اورا به فرزندی انتخاب کنیم یعنی در تکریم و احترام نگاه به حال و آینده است،

4. برنامه‌ریزی تربیتی باید آینده محور باشد، فرزندان و دانش‌آموزان را برای آینده و نیازهای آن تربیت کنیم و پرورش دهیم، که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

*فرزندانتان را به انجام آداب خودتان وا ندارید؛ زیرا آنان برای زمانی، غیر از زمان شما آفریده شده‌اند.*

بازخورد تربیتی:

در برنامه تربیتی فرزندان تنها به فکر نیازهای مادی و جسمی آنها نباشید، پرورش عزت نفس و خودپنداره مثبت آنها و آموزش مهارت‌های مورد نیاز آنان مهم‌تر است.

تفسیر آیه 96 سوره یوسف(فلَمَا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ ألْقاهُ عَلى وَجْهه فارْتَدَّ بصيرا)+نتیجه استخاره

تفسیر آیه 96 سوره یوسف: فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ+نتیجه استخاره

پس چون مژده‌رسان آمد، آن [پيراهن‌] را بر چهره او انداخت، پس بينا گرديد. گفت: «آيا به شما نگفتم كه بى‌شك من از [عنايت‌] خدا چيزهايى مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد؟»


بعد از چندین شبانه روز که معلوم نیست بر یعقوب چه اندازه گذشت، یک روز صدا بلند شد بیایید که کاروان کنعان از مصر آمده است، فرزندان یعقوب برخلاف گذشته شاد و خندان وارد شهر شدند، و با سرعت به سراغ خانه پدر رفتند و قبل از همه «بشیر» - همان بشارت دهنده وصال و حامل پیراهن یوسف - نزد یعقوب پیر آمد و پیراهن را بر صورت او افکند، یعقوب که چشمان بی‌فروغش توانایی دیدن پیراهن را نداشت، همین اندازه احساس کرد که بوی آشنایی از آن به مشام جانش می‌رسد.

هیجان عجیبی سر تا پای پیرمرد را فراگرفته است، ناگهان احساس کرد، چشمش روشن شد، همه جا را می‌بیند و دنیا با زیبائیهایش بار دیگر در برابر چشم او قرار گرفته‌اند چنانکه قرآن می‌گوید: «هنگامی که بشارت دهنده آمد آن (پیراهن) را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد»! (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِیرُ أَلْقاهُ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً).

برادران و اطرافیان، اشک شوق و شادی ریختند، و یعقوب با لحن قاطعی به آنها «گفت: آیا نگفتم من از خدا چیزهایی سراغ دارم که شما نمی‌دانید»؟! (قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ)


نتیجه استخاره: انجام بده

نتیجه کلی: خوب است مایه‌ ی سرور و خوشحالی می‌شود صدقه دهید.

نتیجه ازدواج: خوب است إن‌ شاء الله که مبارک است صدقه فراموش نشود.

نتیجه معامله: خوب است منفعت خوبی خواهید برد با توکل به‌ خدا اقدام کنید.

تفسیر آیه 86 سوره یوسف ( قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ)

تفسیر آیه 86 سوره یوسف

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَى اللهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ [86]

[حضرت يعقوب (ع)] گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا شكوه مى‌كنم؛ و از خدا چيزهايى مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد.


اما پیر کنعان آن پیامبر روشن ضمیر در پاسخ آنها «گفت: (من شکایتم را به شما نیاوردم که چنین می‌گویید) من غم و اندوهم را نزد خدا می‌برم و به او شکایت می‌آورم» (قَالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ) «و از خدایم (لطف‌ها و کرامت‌ها و) چیزهایی سراغ دارم که شما نمی‌دانید»َ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).

تفسیر آیه 31 سوره یوسف - فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ - نتیجه استخاره

تفسیر آیه 31 سوره یوسف - فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ - نتیجه استخاره

هنگامی که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد)؛ و برای آنها پشتی (گرانبها، و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت؛ و به دست هر کدام، چاقویی (برای بریدن میوه) داد؛ و در این موقع (به یوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند؛ و (بی‌توجه) دستهای خود را بریدند؛ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!»


معانی کلمات آیه

اعتدت: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن .«اعتدت» : آماده كرد آن زن.

متكئا: توكؤ: تكيه كردن. اتكاء: نشستن با اطمينان و آرامش «اتكا اتكاء: جلس متمكنا». «متكئا» : اسم مفعول است از اتكاء به معنى تكيه شده. خواه بالش باشد و خواه تختى كه بر آن مى ‏نشينند. مراد از آن در آيه، مجلسى است كه با اطمينان در آن مى ‏نشينند. فيومى در مصباح، مجلس معنى كرده است. بعضى آن را متكا بر وزن‏ قفل خوانده ‏اند كه، به معنى ترنج است و بعضى متكا بدون همزه و با تشديد خوانده‏ اند يعنى طعامى كه بريده مى‏ شود.

حاش للَّه: حاش و حاشا هر دو كلمه استثنا هستند. «حاش للَّه» يعنى منزّه است خدا. در الميزان فرموده از ادب ملّيون است كه چون خواهند كسى را تبرئه و تنزيه كنند، اول خدا را تبرئه و تنزيه مى ‏كنند، زنان مصر چون خواستند يوسف را در جمال از انسان بودن تنزيه كنند، اول خدا را تنزيه كردند.


برگزیده تفسیر نمونه

«هنگامی که همسر عزیز، از مکر زنان حیله‌گر مصر، آگاه شد (نخست ناراحت گشت، سپس چاره‌ای اندیشید و آن این بود که) به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و برای آنها پشتی (گرانبها و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویی برای بریدن میوه داد» اما چاقوهای تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوه‌ها! (فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً).

و این کار خود دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمی‌برد، و از رسوایی گذشته‌اش درسی نگرفته بود.

«در این موقع (به یوسف) گفت: وارد مجلس آنان شو»! تا زنان سرزنش گر، با دیدن جمال او، وی را در این عشقش ملامت نکنند (وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).

زنان مصر که طبق بعضی از روایات ده نفر و یا بیشتر از آن بودند، هنگامی که آن قامت زیبا و چهره نورانی را دیدند، و چشمشان به صورت دلربای یوسف افتاد، صورتی همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمی‌شناختند «هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند» (فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ).

و آنچنان از خود بی‌خود شدند که به جای ترنج «دستهایشان را بریدند» (وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

و هنگامی که دیدند، برق حیا و عفت از چشمان جذاب او می‌درخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، «همگی فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانی است» (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ).

ج2، ص418


نتیجه استخاره: حتما انجام بده

نتیجه کلی: بسیار خوب است مورد تحسین افرادی قرار می‌گیرید که در اول به کار شما خرده می‌گرفتند.

نتیجه ازدواج: مورد مناسبی است از سختیها و مشکلات نهراسید که ارزش انجام را دارد.

نتیجه معامله: مشکلاتی وجود دارد ولی با توجه به منفعت و سودی که نصیبتان خواهد شد ناچیز است.

تفسیر آیه 51 سوره یوسف (الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ)

قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ

شاه (با زنان مصر) گفت: حقیقت حال خود را که خواهان مراوده با یوسف بودید بگویید، همه گفتند: حاش للّه که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم. در این حال زن عزیز مصر اظهار کرد که الآن حقیقت آشکار شد، من با یوسف عزم مراوده داشتم و او البته از راستگویان است.


راغب گفته: (خطب) به معناى امر عظيم است كه درباره آن تخاطب و گفتگو زياد مى شود، و در قرآن آمده، آنجا كه فرموده: (فما خطبك يا سامرى) و آنجا كه فرموده: (فما خطبكم ايها المرسلون) و در معناى (حصحص الحق) گفته: يعنى حق واضح و هويدا گشت، و اين در جايى گفته مى شود كه كاشف و وسيله ظهور آن هويدا گردد، و نسبت (حص) با (حصحص) همان نسبتى است كه ميان (كف) و (كفكف) و (كب) و (كبكب) است، و وقتى گفته مى شود: (حصه) معنايش اين است كه از فلان چيز بريد، حال يا به مباشرت و يا به حكم... و (حصه) به معناى قطعه اى است كه از چيز يكپارچه، و بجاى بهره و نصيب استعمال مى شود،

و جمله: (ما خطبكن اذ راودتن يوسف عن نفسه) جواب از سوالى است كه در سابق گفتيم بمنظور اختصار حذف شده و مقدر است - و سياق بر آن دلالت مى كند - و تقدير اين است كه گويا سائلى پرسيده: خوب بعد از آن چه شد و شاه چه كرد؟ و در جواب گفته شده فرستاده شاه از زندان برگشت و جريان زندان و درخواست يوسف را به وى رسانيد كه درباره او و زنان اشرافى داورى كند، شاه هم آن زنان را احضار نموده پرسيد، (ما خطبكن...)، جريان شما چه بود آنروز كه با يوسف مراوده كرديد؟ گفتند: خدا منزّه است كه ما هيچگونه سابقه بدى از او سراغ نداريم، و بدين وسيله او را از هر زشتى تنزيه نموده و شهادت دادند كه در اين مراوده كوچكترين عملى كه دلالت بر سوء قصد او كند از او نديدند.

و در اين جواب قبل از هر چيز كلمه (حاش للّه) را آوردند، همچنانكه در اولين برخورد با يوسف نيز اولين كلمه اى كه به زبان آوردند اين بود كه گفتند: (حاش للّه ما هذا بشر) و با اين طرز بيان خواستند بگويند تا آنجا كه ما وى را مى شناسيم در حد نهايت از نزاهت و عفت است، همچنانكه در نهايت درجه حسن و زيبايى است.

و وجه اينكه چرا جمله (قالت امراه العزيز) را به فصل يعنى بدون واو عاطفه آورد همان وجهى است كه در جمله (قال ما خطبكن) و جمله (قلن حاش للّه) گفته شد.

در اينجا همسر عزيز كه ريشه اين فتنه بود به سخن آمده به گناه خود اعتراف مى نمايد و يوسف را در ادعاى بى گناهيش تصديق مى كند و مى گويد: (الان حق از پرده بيرون شد و روشن گرديد، و آن اين است كه من با او بناى مراوده و معاشقه را گذاشتم، و او از راستگويان است)، و با اين جمله گناه را به گردن خود انداخت، و ادعاى قبلى خود را كه يوسف را به مراوده متهم كرده بود تكذيب نمود، و به اين هم اكتفا نكرد، بلكه بطور كامل او را تبرئه نمود كه حتى در تمامى طول مدت مراوده من، رضايتى از خود نشان نداد، و مرا اجابت نكرد.

در اينجا برائت يوسف از هر جهت روشن مى گردد، زيرا در كلام همسر عزيز و گفتار زنان اشراف جهاتى از تاكيد بكار رفته كه هر كدام در جاى خود مطلب را تاكيد مى كنند، يكى آنكه نفى سوء را بطور نكره در سياق نفى و با زيادتى (من) و با اضافه كلمه (تنزيه) آورده، و در نتيجه هر گونه بدى را از او نفى كردند و گفتند (ما هيچگونه بدى از او نديديم ) ديگر آنكه همسر عزيز علاوه بر اعتراف به گناه، تقصير را منحصر به خود كرد و گفت: (انا راودته عن نفسه) و شهادت خود به راستگويى يوسف را با چند ابزار تاكيد موكد نمود: يكى اينكه حرف (ان) را بكار برد، دوم اينكه حرف (لام) را استعمال كرد، سوم اينكه جمله را اسميه آورد و گفت: (و انه لمن الصادقين) و اين اعتراف و تاكيدها هر بدى را كه تصوّر شود از او نفى مى كند چه فحشاء باشد، چه مراوده و چه كمترين ميل و رضايت، و چه دروغ و افتراء، و مى فهماند كه يوسف به حسن اختيار خود از اين زشتيها دورى كرد، (نه اينكه برايش آماده نبود و يا مصلحت نديد و يا ترسيد).

تفسیر آیه 38 سوره یوسف - وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ- جواب استخاره

تفسیر آیه 38 سوره یوسف وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَٰلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ - جواب استخاره

من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم! برای ما شایسته نبود چیزی را همتای خدا قرار دهیم؛ این از فضل خدا بر ما و بر مردم است؛ ولی بیشتر مردم شکرگزاری نمی‌کنند!


برگزیده تفسیر نمونه

من باید از این گونه عقاید جدا شوم، چرا که بر خلاف فطرت پاک انسانی است، و به علاوه من در خاندانی پرورش یافته‌ام که خاندان وحی و نبوت است، «و من از آیین پدران و نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم» (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).

بعد به عنوان تأکید اضافه می‌کند: «برای ما شایسته نیست که چیزی را شریک خدا قرار دهیم» (ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‌ءٍ). چرا که خاندان ما، خاندان توحید، خاندان ابراهیم بت شکن است.

«این از مواهب الهی بر ما و بر همه مردم است» (ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النَّاسِ).

«ولی (متأسفانه) اکثر مردم این مواهب الهی را شکرگزاری نمی‌کنند» و از راه توحید و ایمان منحرف می‌شوند (وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ).


جواب استخاره: بد

تفسیر آیه 21 سوره یوسف (وَكَذَٰلكَ مَكَنَا ليُوسُفَ في الأَرض وَلنُعَلمَهُ من تَأويل الأَحَاديث)

تفسیر آیه 21 سوره یوسف - وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلىٰ أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ

و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید [= عزیز مصر]، به همسرش گفت: «مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد؛ و یا او را بعنوان فرزند انتخاب کنیم»! و اینچنین یوسف را در آن سرزمین متمکّن ساختیم! (ما این کار را کردیم، تا او را بزرگ داریم؛ و) از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم؛ خداوند بر کار خود پیروز است، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند!


معانی کلمات آیه

مثواه: ثواء: اقامت. مثوى: اقامتگاه. مراد از اكرام اقامتگاه، ظاهرا در اختيار قرار دادن منزل عالى است . شايد مصدر ميمى، به معنى اقامت باشد.


برگزیده تفسیر نمونه

در کاخ عزیز مصر! داستان پرماجرای یوسف با برادران که منتهی به افکندن او در قعر چاه شد به هر صورت پایان پذیرفت، و فصل جدیدی در زندگانی این کودک خردسال در مصر شروع شد.

به این ترتیب که یوسف را سر انجام به مصر آوردند، و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفه نفیسی بود نصیب «عزیز مصر» که در حقیقت مقام وزارت یا نخست وزیری فرعون را داشت گردید.

قرآن می‌گوید: «و آن کسی که او را از سرزمین مصر خرید [عزیز مصر] به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار (و به چشم بردگان به او نگاه نکن) شاید برای ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم» (وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً).

از این جمله چنین استفاده می‌شود که عزیز مصر فرزندی نداشت و در اشتیاق فرزند به سر می‌برد، هنگامی که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جای فرزند برای او باشد.

سپس اضافه می‌کند: «و این چنین یوسف را، در آن سرزمین، متمکن و متنعم و صاحب اختیار ساختیم» (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ).

بعد از آن اضافه می‌نماید که: «و ما این کار را کردیم تا تأویل احادیث را به او تعلیم دهیم» (وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ).

منظور از «تأویل احادیث» علم تعبیر خواب است که یوسف از طریق آن می‌توانست به بخش مهمی از اسرار آینده آگاهی پیدا کند.

در پایان آیه می‌فرماید: «خداوند بر کار خود، مسلط و غالب است ولی بسیاری از مردم نمی‌دانند» (وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ).

ج2، ص410

تفسیر آیه 15 سوره یوسف - فلما ذهبوا به وأجمعوا أن يجعلوه في غيابت الجب وأوحينا إليه - جواب استخاره

تفسیر آیه 15 سوره یوسف - فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ - جواب استخاره

چون او را به صحرا بردند و بر این عزم متّفق شدند که او را به قعر چاه درافکنند (چنین کردند) و ما به او وحی نمودیم که البته تو روزی برادران را به کار بدشان آگاه می‌سازی و آنها تو را نشناخته و درک مقام تو نمی‌کنند.


برگزیده تفسیر نمونه

دروغ رسوا! سر انجام برادران آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه آنها در باره یوسف عملی خواهد شد. تنها نگرانی آنها این بود که مبادا پدر پشیمان گردد و از گفته خود منصرف شود.

صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهای لازم را در حفظ و نگهداری یوسف تکرار کرد، آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روی پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند.

می‌گویند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف را از آنها گرفت و به سینه خود چسباند، قطره‌های اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف را به آنها سپرد و از آنها جدا شد، اما چشم یعقوب همچنان فرزندان را بدرقه می‌کرد آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار می‌کرد دست از نوازش و محبت یوسف برنداشتند، اما هنگامی که مطمئن شدند پدر آنها را نمی‌بیند، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینه‌هایی را که بر اثر حسد، سالها روی هم انباشته بودند بر سر یوسف فرو ریختند، از اطراف شروع به زدن او کردند و او از یکی به دیگری پناه می‌برد، اما پناهش نمی‌دادند! در روایتی می‌خوانیم که در این طوفان بلا که یوسف اشک می‌ریخت و یا به هنگامی که او را می‌خواستند به چاه افکنند ناگهان یوسف شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جای خنده است، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس بزرگی به همه آموخت و گفت: «فراموش نمی‌کنم روزی به شما برادران نیرومند با آن بازوان قوی و قدرت فوق العاده جسمانی نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد چه غمی از حوادث سخت خواهد داشت آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم، اکنون در چنگال شما گرفتارم و از شما به شما پناه می‌برم، و به من پناه نمی‌دهید، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او - حتی به برادران - تکیه نکنم».

به هر حال قرآن می‌گوید: «هنگامی که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آرا تصمیم گرفتند که او را در مخفی گاه چاه قرار دهند» آنچه از ظلم و ستم ممکن بود برای این کار بر او روا داشتند (فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ).

سپس اضافه می‌کند: در این هنگام «ما به یوسف، وحی فرستادیم (و دلداریش دادیم و گفتیم غم مخور روزی فرا می‌رسد) که آنها را از همه این نقشه‌های شوم آگاه خواهی ساخت، در حالی که آنها تو را نمی‌شناسد» (وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ).

این وحی الهی، وحی نبوت نبود بلکه الهامی بود به قلب یوسف برای این که بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانی دارد. این وحی نور امید بر قلب یوسف پاشید و ظلمات یأس و نا امیدی را از روح و جان او بیرون کرد. ج2، ص404


جواب استخاره: بد

نتیجه استخاره: انجام نده

نتیجه کلی: بد است به افراد نادان و جاهل روبرو می‌شوید و به این سبب دچار اذیت و آزار خواهید شد.

نتیجه ازدواج: بد است در شأن شما نیستند و چیزی را از شما مخفی می‌کنند حتما ترک کنید.

نتیجه معامله: بد است شما را فریب می دهند و در نتیجه ضرر خواهید کرد حتما ترک کنید.

تفسیر آیه 79 سوره یوسف - قال معاذَ اللَّه أَنْ نَأْخُذَ إلَّا مَن وَجَدْنا مَتاعَنا - جواب استخاره

تفسیر آیه 79 سوره یوسف - قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ

گفت: «پناه بر خدا که ما غیر از آن کس که متاع خود را نزد او یافته‌ایم بگیریم؛ در آن صورت، از ظالمان خواهیم بود»!


برگزیده تفسیر نمونه

یوسف این پیشنهاد را شدیدا نفی کرد و «گفت: پناه بر خدا (چگونه ممکن است) ما کسی را جز آن کس که متاع خود را نزد او یافته‌ایم بگیریم» هرگز شنیده‌اید آدم با انصافی، بی‌گناهی را به جرم دیگری مجازات کند؟ (قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ).

«اگر چنین کنیم مسلما ظالم خواهیم بود» (إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ).

قابل توجه این که یوسف در این گفتار خود هیچ گونه نسبت سرقت به برادر نمی‌دهد بلکه از او تعبیر می‌کند به کسی که متاع خود را نزد او یافته‌ایم، و این دلیل بر آن است که او دقیقا توجه داشت که در زندگی هرگز خلاف نگوید.


انجام بده

نتیجه کلی: خوب است ولی مشکلات و زحمت دارد حتی ممکن است حرف و حدیث درست شود ولی در نهایت نتیجه خوبی دارد.

نتیجه ازدواج: خوب است اما زحمت دارد و در بعضی موارد باید سعه صدر داشته باشید.

نتیجه معامله: به مشکلاتی بر می‌خورید ولی در آخر نتیجه‌ی خوبی دارد.

تفسیر آیه 13 سوره یوسف - قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکُلَهُ

تفسیر آیه 13 سوره یوسف - قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ.

Interpretation of verse 13 of Surah Yusuf

(پدر) گفت: «من از بردن او غمگین می شوم و از این می ترسم که گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشید!»


خلاصه تفسیر المیزان

(قال انی لیحزننی ان تذهبوا به و اخاف ان یاکله الذئب و انتم عنه غافلون):

(یعقوب گفت: من از اینکه او را ببرید غمگین و دلواپس می شوم ومی ترسم که مبادا در حالیکه شما از او غافلید، گرگ او را بخورد)، این آیه حکایت پاسخ یعقوب (ع) است که به جای آنکه بگوید من از شما نامطمئن هستم وضع درونی خود را در غیاب یوسف با رعایت ملاطفت نسبت به آنان برایشان شرح داده تا عناد و لجاجت آنها تحریک نشود و با تأکید فراوان فرموده: من از اینکه او را ببرید قطعا اندوهگین می شوم و با عذری موجه بهانه آورده که من بیمناکم که اگر از او غافل شوید گرگ او را بخورد و این امری موجه است، چون در چراگاه ها و بیابان گرگ فراوان است و غفلت ایشان از یوسف نیز امری طبیعی و ممکن است و با این بهانه یعقوب (ع ) می خواسته تا مانع از رفتن یوسف شود.
 

لَا تُلَقِّنُوا الْکَذِبَ فَتَکْذِبُوا فَإِنَّ بَنِی یَعْقُوبَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ

قال الرّسول (صلی الله علیه و آله) لَا تُلَقِّنُوا الْکَذِبَ فَتَکْذِبُوا فَإِنَّ بَنِی یَعْقُوبَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ یَأْکُلُ الْإِنْسَانَ حَتَّی لَقَّنَهُمْ أَبُوهُم.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)- دروغ‌گفتن را [به کسی] تلقین نکنید [راه دروغ گفتن را به کسی یاد ندهید] که در این صورت باعث دروغ‌گفتن خواهید شد، چنانچه پسران یعقوب ع نمی‌دانستند که گرگ، انسان را می‌خورد تا اینکه پدرشان این مطلب را به آن‌ها تلقین نمود.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۳۰ قصص الأنبیاءللراوندی، ص۱۵۹/ نورالثقلین

تفسیر آیه 75 سوره یوسف - قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ في‏ رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِي

تفسیر آیه 75 سوره یوسف - قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ في‏ رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِي الظَّالِمينَ.

Interpretation of verse 75 of Surah Yusuf

ترجمه مکارم شیرازی:

گفتند: «هر کس (آن پیمانه) در بارِ او پیدا شود، خودش کیفر آن خواهد بود (و بخاطر این کار، برده شما خواهد شد) ما این گونه ستمگران را کیفر می دهیم!»


خلاصه تفسیر  المیزان

(قالوا جزاؤه من وجد فی رحله فهو جزاؤه کذلک نجزی الظالمین):

(گفتند: هر کس که گمشده در باره او پیدا شود، خودش کیفر آن خواهدبود و ما اینچنین ستمکاران را مجازات می کنیم)، منظور برادران از این سخن آن بود که هر کس که جام پادشاه که گمشده در بار او پیدا شود، خودش باید برده صاحب مال گردد و در آنجا بماند و ظاهرا حکم سارق در سنت یعقوب (ع) چنین بوده و مراد آنها این بود که فقط شخص سارق باید دستگیر شود و بقیه افراد و رفقای او و بار و بنه آنها نباید مورد تعرض و توقیف قرار گیرد.

تفسیر آیه 2 سوره یوسف (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

تفسیر آیه 2 سوره یوسف (إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

ترجمه فولادوند

ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، باشد كه بينديشيد.

شأن نزول آیات 1 تا 3:

ابن عباس و ابن مسعود گویند: مردم از رسول خدا صلى الله علیه و آله خواستند و گفتند: یا رسول الله چه خوب بود اگر براى ما در قرآن داستانى هم مى آوردى سپس این آیات و سوره نازل گردید.

مقاتل و کلبى گویند: منافقین از سلمان فارسى خواسته بودند که از براى آنها از تورات و عجائبى که در آنست، سخن بگوید. خداوند آیه 16 سوره حدید «أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اللَّهِ» را براى پیامبر نازل گردانید سپس آیات این سوره را نازل فرمود تا آیه سوم.

و نیز گویند آیه سوم این سوره نازل گردید و به آن‌ها خبر داد که قرآن داراى بهتر و نیکوترین داستان است بنابراین از لحاظ استماع داستان به غیر قرآن احتیاجى نیست.

تفسیر نمونه

سپس هدف نزول این آیات را چنین بیان می‌کند: «ما آن را قرآن عربی فرستادیم تا شما آن را به خوبی درک کنید» (إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).

هدف تنها قرائت و تلاوت و تیمن و تبرک با خواندن آیات آن نیست، بلکه هدف نهایی درک است، درک نیرومند و پرمایه که تمام وجود انسان را به سوی عمل دعوت کند.

تعبیر به «عربی بودن» که در ده مورد از قرآن تکرار شده پاسخی است به آنها که پیامبر را متهم می‌کردند که او این آیات را از یک فرد عجمی یاد گرفته و محتوای قرآن یک فکر و ارادتی است و از نهاد وحی نجوشیده است.

ضمنا این تعبیرات پی در پی این وظیفه را برای همه مسلمانان به وجود می‌آورد که همگی باید بکوشند و زبان عربی را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانی بیاموزند از این نظر که زبان وحی و کلید فهم حقایق اسلام است.

تفسیر آیه 41 سوره یوسف: يا صاحبى السجن اما احدكما فيسقى ربه خمرا و اما الاخر فيصلب فتاكل الطير

تفسیر آیه 41 سوره یوسف: يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ - تفسیر المیزان

ای دوستان زندانی من! اما یکی از شما (دو نفر، آزاد می‌شود؛ و) ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد؛ و اما دیگری به دار آویخته می‌شود؛ و پرندگان از سر او می‌خورند! و مطلبی که درباره آن (از من) نظر خواستید، قطعی و حتمی است»!

معانی کلمات آیه
يصلب: صلب (بر وزن عقل): دار زدن. «يصلب»: دار زده مى ‏شود.

قضى: قضاء: فيصله دادن به امر به معنى حكم، حتم، بيان، اراده و غيره نيز آمده است. مراد از آن در آيه، حتمى شده است.

تستفتيان: فتوى: بيان حكم و جواب. «تستفتيان»: حكم و تأويل مى ‏خواهيد.


"يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ" معناى آيه روشن است، و از قرينه مناسبت استفاده مى ‏شود كه جمله: "أَمَّا أَحَدُكُما ..." تاويل رؤياى آن شخصى بوده كه گفته است: "إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً" و جمله ی "وَ أَمَّا الْآخَرُ ..." تاويل رؤياى آن ديگرى بوده است.

و اينكه فرمود: "قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ" خالى از اشعار بر اين نكته نيست كه يكى از آن دو نفر بعد از شنيدن تاويل رؤيايش خود را تكذيب كرد و گفت كه من چنين خوابى نديده بودم. و بعيد نيست كه آن شخص، دومى بوده كه وقتى از يوسف شنيد كه به زودى به دار كشيده مى‏ شود و مرغان از سرش مى‏ خورند، خود را تكذيب كرده. و با همين اشعار آن رواياتى كه از طرق ائمه اهل بيت(ع) رسيده تاييد مى‏شود، چون در آنها چنين آمده كه دومى به يوسف گفت: من در آنچه كه برايت تعريف كردم دروغ گفتم و چنين خوابى نديده بودم.

حضرت يوسف(ع) هم در پاسخش گفت: "قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ" يعنى تاويلى كه از من خواستيد حتمى و قطعى شد و ديگر مفرى از آن نيست.

ج11، ص245

تفسیر آیه 47 سوره یوسف: قال تزرعون سبع سنين دابا فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قليلا مما تاكلون

تفسیر آیه 47 سوره یوسف: قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ - تفسیر المیزان

گفت: «هفت سال با جدیّت زراعت می‌کنید؛ و آنچه را درو کردید، جز کمی که می‌خورید، در خوشه‌های خود باقی بگذارید (و ذخیره نمایید).


 [توضيح الفاظ و مفاهيم آيات شريفه‏ اى كه گفته يوسف (عليه السلام) را در باره رؤياى مَلِک حكايت مى كند]

"قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ".

راغب در مفردات گفته: كلمه" دأب" به معناى ادامه در سير است، مى‏ گويند: "دأب فى السير دأبا" و خداى تعالى فرموده:" وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ- و مسخر كرد براى شما مهر و ماه را در حالى كه دائم السيرند"، و معناى عادت هميشگى را هم مى‏دهد، هم چنان كه خداى تعالى فرموده: "كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ- مانند عادت آل فرعون"، كه همواره بر آن عادت مستمر بودند. بنا به گفته وى معناى آيه چنين مى ‏شود: "بايد هفت سال پشت سر هم و بطور مستمر كشت و زرع كنيد" بعضى ديگر گفته ‏اند: "دأب" به معنى "تعب" است و معناى آيه اين است كه بايد با جد و جهد و زحمت كشت و زرع كنيد.

ممكن هم هست كلمه مذكور حال باشد و معنا چنين باشد كه شما هفت سال كشت كنيد در حالى كه مستمر و يا كوشا باشيد.

مفسرين درباره كلمه "تزرعون" گفته ‏اند كه: هر چند بصورت خبر است ولى در معنا امر و انشاء است و بسيار مى‏شود كه امر را بصورت خبر مى‏آورند تا در وجوب امتثال آن تاكيد و مبالغه كنند، و چنين جلوه دهند كه گويا اين ماموريت انجام شده و اينك از آن خبر مى ‏دهند، مانند آيه "تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ".

يعنى ايمان بياوريد و جهاد بكنيد، و در آيه مورد بحث يعنى" زراعت بكنيد"، به دليل اينكه دنبالش مى‏ فرمايد:" پس آنچه را درو مى‏كنيد در سنبله‏اش بگذاريد" و اينكه يوسف (ع) دستور داد كه گندم را نكوبند و هم چنان در سنبله‏اش بگذارند براى اين بود كه جانور نمى ‏تواند داخل سنبله شود، و در نتيجه گندم هر چه هم بماند خراب نمى‏شود بخلاف اينكه آن را بكوبند و از سنبله جدا كنند كه خيلى زود فاسد مى ‏شود.

بنا بر آنچه گفته شد معناى آيه چنين مى‏شود: 7 سال پى در پى كشت و زرع كنيد، و هر چه درو كرديد در سنبله‏اش بگذاريد تا فاسد نگردد، و همه را بدينگونه انبار كنيد مگر اندكى كه آذوقه آن سال شما است.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏11، ص: 259

تفسیر آیه 33 سوره یوسف: قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن

تفسیر آیه 33 سوره یوسف: قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ - تفسیر المیزان

(یوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوی آن می‌خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، بسوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود»!


"قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ" راغب در مفردات مى‏ گويد: "صبا، يصبو، صبوا و صبوة" به معناى از جا كنده شدن از شدت اشتياق است كه آدمى را وادار به كارهاى سبك و كودكانه مى‏كند، و به اين معنا است آيه" أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ" «1». و در مجمع البيان گفته: كلمه" صبوة" به معناى لطافت عشق است. «2» زليخا و زنان مصر بدون هيچ پروايى آنچه در دل داشتند بيرون ريختند. او فاش نمود، و ايشان فاش نمودند، در حالى كه خود يوسف ايستاده بود. ايشان به خيال خود توجه او را به سوى خود معطوف مى‏كردند، و به خيال خود با او حرف مى‏ زدند، ولى او كمترين توجهى به آنها نكرد، و حتى به يك كلمه هم زبان نگشود، بلكه توجه خود را به درگاه خداى متعال معطوف داشت و با قلبى كه جز خدا چيز ديگرى در آن جا نداشت رو به سوى خداى مالك دلها نمود و گفت:" رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ ...".

و اين كلامش دعا (نفرين) به خود نبود كه "خدايا! مرا با انداختن در زندان از شر اين زنان خلاص كن" بلكه بيان حال خود در برابر تربيت الهى بود و مى‏خواست عرض كند: در جنب محبت تو زندان را با رضاى تو ترجيح مى‏دهم بر لذت معصيت و دورى از تو. و اين گفتارش نظير آن حرفى بود كه در روز خلوت با زليخا گفت:" مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ". پس در هر دوى اين دو كلام افتخار ورزيدن به داشتن چنين خدايى بزرگ و مهربان است، و تنها فرق ميان آن دو اين است كه در يكى خدا را خطاب كرده و در ديگرى زليخا را. و در هيچ يك از آن دو، دعا (نفرين) نيست.

البته جمله" رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ ..." يک نوع مقدمه و زمينه‏ چينى است براى جمله "وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ" كه در ظاهر دعا است و در واقع، زبان حال است.

بنا بر اين، معناى آيه چنين است: پروردگارا! اگر من ميان زندان و آنچه كه اينان مرا بدان مى‏خوانند مخير شوم زندان را اختيار مى‏كنم، و از تو درخواست دارم كه سوء قصد اينان را از من بگردانى، چون اگر تو، كيد ايشان را از من نگردانى از جاى كنده مى‏شوم و به سوى آنان ميل نموده در نتيجه از جاهلان مى‏گردم، زيرا اگر من تا كنون شر ايشان را از خود دور داشته‏ام به وسيله علمى بوده كه تو به من تعليم فرمودى، و اگر افاضه خود را از من دريغ فرمايى من مثل ساير مردم جاهل مى‏ شوم، و در مهلكه عشق و هوسبازى قرار مى‏ گيرم.

از خود آيه به كمک سياق، چند نكته استفاده مى ‏شود:

اول اينكه، جمله" رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ ..." نفرينى نبوده كه يوسف (ع) به جان خود كرده باشد، بلكه بيان حالى بوده كه از خود براى پروردگارش نموده كه روى دل از زنان گردانيده و به سوى او بازگشت كرده است. و معناى: "أَحَبُّ إِلَيَّ" اين است كه اگر اختيار به دست خودم باشد من زندان را بر آنچه كه ايشان مرا بدان مى‏خوانند اختيار مى‏كنم. نه اينكه به مقتضاى افعل التفضيل "احب: محبوبتر" معنايش اين باشد كه پيشنهاد ايشان هم محبوب است ولى به آن مقدارى كه طبع آدمى و نفس اماره اقتضاى آن را دارد، به خلاف زندان و رضاى تو كه محبوبيتش بيشتر از آن است.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏11، ص: 207

تفسیر آیه 59 سوره یوسف (و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم الا ترون انى اوفى الكيل)

تفسیر آیه 59 سوره یوسف (وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ) تفسیر المیزان

و هنگامی که (یوسف) بارهای آنان را آماده ساخت، گفت: «(نوبت آینده) آن برادری را که از پدر دارید، نزد من آورید! آیا نمی‌بینید من حق پیمانه را ادا می‌کنم، و من بهترین میزبانان هستم؟!


"وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ" راغب در مفردات خود گفته: "جهاز"، هر متاع و يا چيز ديگرى است كه قبلا تهيه شود، و تجهيز به معناى حمل اين متاع و يا فرستادن آن است. و بنا به گفته وى معنا اين مى‏شود كه بعد از آنكه متاع و يا طعامى كه جهت ايشان آماده كرده و به ايشان فروخته بود بار كرد، دستورشان داد كه بايستى آن برادر ديگرى كه تنها برادر پدرى ايشان و برادر پدرى و مادرى يوسف است همراه بياورند، و گفت: "ائْتُونِي بِأَخٍ ...".

و معناى ايفاى به كيل در جمله "أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ" اين است كه من به شما كم نفروختم، و از قدرت خود سوء استفاده ننموده و به اتكاى مقامى كه دارم به شما ظلم نكردم "وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ" يعنى من بهتر از هر كس واردين به خود را اكرام و پذيرايى مى‏كنم و اين خود تحريك ايشان به برگشتن است، و تشويق ايشان است تا در مراجعت، برادر پدرى خود را همراه بياورند.

ج11، ص 285

تفسیر آیه 26 سوره یوسف: قال هى رودتنى عن نفسى و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه (تفسیر المیزان)

تفسیر آیه 26 سوره یوسف: قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (تفسیر المیزان)

(یوسف) گفت: «او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد!» و در این هنگام، شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد که: «اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده، آن آن راست می‌گوید، و او از دروغگویان است.


" قالَ هِيَ راوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي" يوسف (ع) وقتى عزيز را پشت در ديد ابتداى به سخن نكرد، براى اينكه رعايت ادب را كرده باشد، و نيز جلو زليخا را از اينكه او را تقصير كار و مجرم قلمداد كند بگيرد، ولى وقتى ديد او وى را متهم به قصد سوء كرد ناچار شد حقيقت را بگويد كه:" او نسبت به من قصد سوء كرد". در اين كلام دلالت است بر قصر- البته قصر قلب- و تقديرش چنين است:" من او را به سوء قصد نكردم بلكه او اين معنا را مى‏خواست و به همين منظور قصد سوء مرا كرد".

و اين گفتار يوسف- كه هيچ تاكيدى از قبيل قسم و امثال قسم در آن به كار نبرده- دلالت مى ‏كند بر سكون نفس و اطمينان خاطرش و اينكه وى به هيچ وجه خود را نباخته و چون مى‏خواسته از خود دفاع نمايد و خود را مبرا كند هيچ تملق نكرده، و اين بدان جهت بوده كه در خود كمترين و كوچكترين خلاف و عمل زشتى سراغ نداشت، و از زليخا هم نمى‏ترسيد و از آن تهمتى هم كه به وى زده بود باكى نداشت، چون او در آغاز اين جريان با گفتن "مَعاذَ اللَّهِ" خود را به خدا سپرده بود و اطمينان داشت كه خدا حفظش مى‏كند.

" وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبِينَ ... وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ ..." از آنجايى كه" شهادت" به معناى گفتن است، لذا جمله" إِنْ كانَ قَمِيصُهُ ..." نسبت به آن به منزله مقول قول است و ديگر حاجتى نيست كه قبل از جمله مذكور قول در تقدير گرفته شود. بعضى گفته‏اند كه مقام اقتضاء دارد كه ماده قول در آن به كار رود، ولى از آنجايى كه قول اهل زليخا خاصيت شهادت را داشته از اين جهت از آن، تعبير به شهادت شده.

و اين شاهد، با گفتار خود به دليلى اشاره كرده كه مشكل اين اختلاف حل و گره آن باز مى‏شود و آن اين است كه اگر پيراهن يوسف از جلو دريده شده زليخا راست مى‏گويد و يوسف از دروغگويان است، چون در اينكه از يوسف و زليخا يكى راستگو و يكى دروغگو بوده‏ حرفى نيست، و پاره شدن پيراهن يوسف از جلو دلالت مى‏كرد بر اينكه او و زليخا روبروى هم مشاجره كرده‏اند، و قهرا تقصير به گردن يوسف مى‏بود، ولى اگر پيراهن وى از پشت سر پاره شده باشد قهرا زليخا او را تعقيب كرده و او در حال فرار بوده، و او خواسته وى را به سوى خود بكشد، پيراهن او را دريده، پس تقصير به گردن زليخا مى‏افتد، و اين خود خيلى روشن است.

[شاهدى كه براى روشن شدن حقيقت ارائه طريق كرد چه كسى بوده و چرا از او به" شاهد" تعبير شده نه به" قائل"]

و اما اينكه اين شاهد چه كسى بوده مفسرين در باره آن اختلاف كرده‏اند: بعضى «1» گفته‏اند كه وى مردى حكيم بوده كه در پاسخ عزيز كه مشكل خود را با او در ميان نهاده چنين حكم كرده است (نقل از حسن و قتاده و عكرمه). بعضى «2» ديگر گفته‏اند پسر عموى زليخا بوده كه با عزيز در پشت در قرار داشتند. بعضى «3» ديگر گفته‏اند او از جنس جن و بشر نبوده، بلكه خلقى از خلايق خدا بوده (نقل از مجاهد). ولى اين وجوه مردود است، براى اينكه قرآن صراحت دارد بر اينكه" او از اهل زليخا" بوده است.

و از طرق اهل بيت (ع) و بعضى طرق اهل سنت نقل شده كه شاهد نامبرده، كودكى در گهواره و از كسان زليخا بوده، و به زودى رواياتش در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى.

آنچه جاى تامل و دقت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان شهادت آورد بيانى بود عقلى، و دليلى بود فكرى، كه نتيجه‏اى را مى‏دهد به نفع يكى از دو طرف و به ضرر طرف ديگر و چنين چيزى را عرفا شهادت نمى‏گويند، زيرا شهادت عبارت است از بيانى كه مستند به حس و يا نزديك به حس باشد و هيچ استنادى به فكر و عقل گوينده نداشته باشد، هم چنان كه در آيه" شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ" و در آيه" قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ" «5» در آيه اولى شهادت آنها مستند به حس و در دومى مستند به قريب به حس است. آرى حكم به صدق رسالت هر چند فى نفسه مستند به فكر و تعقل است، و ليكن منظور از شهادت در اين آيه چيزى است كه مستند به آن نيست، و آن اداى حقى است كه نسبت به حقانيت آن، علم و قطع دارند و در اداى آن، ملاحظه اينكه ناشى از تفكر و تعقل باشند ندارند، و لذا مى‏بينيم همين شهادت در جاهاى ديگرى از آن به قول تعبير مى‏شود، (و مى‏گويند فلانى قائل و يا معتقد به‏ فلان رأى است، يعنى نسبت به آن يقين دارد. خلاصه كلام اينكه، چرا در آيه مورد بحث با اينكه بيان، بيانى عقلى و دليلى فكرى بود اداى آن را شهادت ناميد؟ جوابش را ممكن است اينطور بدهيم) كه بعيد نيست به غير از گفتار آن گوينده به اينكه" شَهِدَ شاهِدٌ" اشاره به اين باشد كه كلام مذكور بدون فكر و تعقل از آن گوينده صادر شد، و چون مستند به تفكر و تعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحيح است بلكه اصلا شهادت است، نه قول، چون عرفا بيانى را قول مى‏گويند كه مبتنى بر تامل و تفكر باشد.

اين جواب بوسيله آن رواياتى كه مى‏گويند" گوينده اين كلام كودكى بود در گهواره" تاييد مى‏ شود، چون كودك اگر از باب معجزه به زبان آيد، و خداوند به وسيله او ادعاى يوسف را تاييد كند. خود آن كودك در گفتارش فكر و تامل اعمال نمى‏كند، و چنين كلامى بيان شهادت است، نه قول.

ترجمه تفسير الميزان، ج‏11، ص: 194

تفسیر آیه 17 سوره یوسف (تفسیر المیزان)

تفسیر آیه 17 سوره یوسف (تفسیر المیزان)

قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ

گفتند: «ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم، و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم؛ و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهی کرد، هر چند راستگو باشیم!»

ادامه نوشته

تفسير آیه 63 سوره یوسف - تفسير الميزان

تفسير آیه 63 سوره یوسف - تفسير الميزان - فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَىٰ أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

هنگامی که به سوی پدرشان بازگشتند، گفتند: «ای پدر! دستور داده شده که (بدون حضور برادرمان بنیامین) پیمانه‌ای (از غلّه) به ما ندهند؛ پس برادرمان را با ما بفرست، تا سهمی (از غلّه) دریافت داریم؛ و ما او را محافظت خواهیم کرد!»


بيان آيات [بيان و شرح آياتى كه بازگشتن برادران يوسف را نزد پدر و آوردن برادر تنى يوسف (عليه السلام) و نگاه داشتن او توسط يوسف را حكايت مى‏كنند]

اين آيات داستان برگشتن برادران يوسف را بسوى پدرشان و راضى كردن پدر به اينكه برادر يوسف را براى گرفتن طعام بفرستد، و نيز بازگشتن ايشان را بسوى يوسف و بازداشت كردن يوسف برادر خود را با حيله‏اى كه طرح كرده بود بيان مى‏فرمايد.

" فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ".

" اكتيال" به معناى گرفتن طعام است با كيل، در صورتى كه با كيل معامله شود، راغب گفته: كيل به معناى پيمان كردن طعام است، وقتى گفته مى‏شود:" كلت له الطعام" با تعبير" كلته الطعام" فرق دارد، اولى به معناى اين است كه مباشر پيمانه كردن طعام براى او من بودم، ولى دومى به اين معنى است كه من طعام را با كيل و پيمانه به او دادم، و معناى" اكتلت عليه" اين است كه با كيل از او گرفتم، و لذا خداى تعالى فرموده:" وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ ..." زيرا در گرفتن تعبير كرده به" اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ" و در دادن تعبير كرده به" كالوا الناس" «1» و اينكه فرموده:" قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ" معنايش اين است كه اگر ما برادر خود را همراه نبريم و او با ما به مصر نيايد ما را كيل نمى‏دهند، به دليل اينكه دنبالش فرموده:" فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا" زيرا اين جمله اجمال آن جريانيست كه ميان آنان و عزيز مصر گذشته، كه به مامورين دستور داده ديگر به اين چند نفر كنعانى طعام ندهند مگر وقتى كه برادر پدرى خود را همراه بياورند، اين معنا را با جمله كوتاه" مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ" براى پدر بيان كرده و از او مى‏خواهند كه برادرشان را با ايشان روانه كند تا جيره ايشان را بدهند و محرومشان نكنند.

و اينكه تعبير كردند به" اخانا- برادرمان را" به اين منظور بوده كه شفقت خود را در باره او به پدر بفهمانند و وى را دل خوش و از ناحيه خود مطمئن سازند. هم چنان كه جمله" إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" هم با آن همه تاكيد كه در آن بكار رفته در مقام افاده همين غرض است.

تفسير آیه 5 سوره یوسف - تفسير اطيب البيان

تفسير آیه 5 سوره یوسف - تفسير اطيب البيان

قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ

گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، که برای تو نقشه (خطرناکی) می‌کشند؛ چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است!


فرمود يعقوب‌ اي‌ پسرك‌ ‌من‌ بيان‌ نكن‌ قصه‌ خواب‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌براي‌ برادرانت‌ ‌پس‌ كيد ميكنند ‌براي‌ توكيد شديدي‌ محققا شيطان‌ ‌از‌ ‌براي‌ انسان‌ دشمن‌ آشكار ‌است‌ قال‌َ يا بُنَي‌َّ لا تَقصُص‌ رُؤياك‌َ عَلي‌ إِخوَتِك‌َ معلوم‌ ميشود ‌که‌ يعقوب‌ ‌هم‌ عالم‌ بتأويل‌ رؤيا بوده‌ و همچنين‌ ابناء يعقوب‌ ‌که‌ يازده‌ كوكب‌ يازده‌ برادران‌ يوسف‌ هستند و الا بيان‌ خواب‌ ‌بر‌ ‌آنها‌ مانعي‌ نداشت‌ مگر اينكه‌ بگوئيم‌ ميفهميدند ‌که‌ يوسف‌ عظمتي‌ پيدا ميكند و حسد ميبردند.

فَيَكِيدُوا لَك‌َ كَيداً مكر و حيله‌ و تقلب‌ ‌است‌ ‌که‌ صورت‌ ظاهرش‌ محبت‌ و خوبي‌ ‌است‌ و باطنش‌ عداوت‌ و ايذاء ‌است‌، و كلمه‌ كيدا دلالت‌ دارد ‌بر‌ كيد شديدي‌ إِن‌َّ الشَّيطان‌َ لِلإِنسان‌ِ عَدُوٌّ مُبِين‌ٌ بالاخص‌ ‌با‌ ‌هم‌ دستان‌ ‌خود‌ ‌که‌ يكي‌ نفس‌ امّارة ‌باشد‌ ‌که‌ ميفرمايد ‌در‌ همين‌ سوره‌ ‌از‌ قول‌ يوسف‌ ‌در‌ ‌آيه‌ 53 وَ ما أُبَرِّئ‌ُ نَفسِي‌ إِن‌َّ النَّفس‌َ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِم‌َ رَبِّي‌ و ديگر دنيا ‌باشد‌ ‌که‌ ‌خود‌ ‌را‌ جلوه‌ دهد چون‌ مار خوش‌ خط و خال‌

تفسير آیه 18 سوره یوسف (وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ) تفسير نمونه

تفسير آیه 18 سوره یوسف - وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ

و پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند؛ گفت: «هوس های نفسانی شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شکیبائی خالی از ناسپاسی) خواهم داشت؛ و در برابر آنچه می‌گویید، از خداوند یاری می‌طلبم!»

و برای این که نشانه زنده‌ای نیز به دست پدر بدهند، «پیراهن او (یوسف) را با خونی دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند» خونی که از بزغاله یا بره یا آهو گرفته بودند (وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ).

اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمید و گفت:

شما دروغ می‌گویید «بلکه هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته» و این نقشه‌های شیطانی را کشیده است (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).

در بعضی از روایات می‌خوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد: پس چرا جای دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟ و به روایت دیگری پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: این چه گرگ مهربانی بوده که فرزندم را خورده ولی به پیراهنش کمترین آسیبی نرسانده است، و سپس بی‌هوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روی زمین افتاد ولی به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهی به صورتش به هوش آمد.

و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش می‌سوخت اما هرگز سخنی که نشانه ناشکری و یأس و نومیدی و جزع و فزع باشد بر زبان جاری نکرد، بلکه گفت:

«من صبر خواهم کرد، صبری جمیل و زیبا» شکیبایی توأم با شکرگزاری و سپاس خداوند (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).

قلب مردان خدا کانون عواطف است، جای تعجب نیست که در فراق فرزند، اشکهایشان همچون سیلاب جاری شود، این یک امر عاطفی است، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنی، سخن و حرکتی برخلاف رضای خدا نگوید و نکند.

و سپس گفت: «من از خدا (در برابر آنچه شما می‌گویید) یاری می‌طلبم» (وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ). از او می‌خواهم تلخی جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم، خویشتن داری را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستی آلوده نشود.

نکته‌ها:

1- در برابر یک ترک اولی!

ابو حمزه ثمالی از امام سجاد علیه السّلام نقل می‌کند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد علیه السّلام خواندم، هنگامی که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت به سوی منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: مواظب باش، هر سائل و نیازمندی از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است.

ابو حمزه می‌گوید: گفتم هر کسی که تقاضای کمک می‌کند، مستحق نیست!

امام فرمود: درست است، ولی من از این می‌ترسم که در میان آنها افراد مستحقی باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد! سپس فرمود: به همه آنها غذا بدهید (مگر نشنیده‌اید) برای یعقوب هر روز گوسفندی ذبح می‌کردند، قسمتی را به مستحقان می‌داد و قسمتی را خود و فرزندانش می‌خورد، یک روز سؤال کننده مؤمنی که روزه‌دار بود و نزد خدا منزلتی داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذای اضافی خود کمک کنید، چند بار این سخن را تکرار کرد، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند، هنگامی که او مأیوس شد و تاریکی شب، همه جا را فرا گرفت برگشت، در حالی که چشمش گریان بود و از گرسنگی به خدا شکایت کرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت، در حالی که شکیبا بود و خدا را سپاس می‌گفت، اما یعقوب و خانواده یعقوب، کاملا سیر شدند، و هنگام صبح مقداری از غذای آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود: خداوند به یعقوب در همان صبح، وحی فرستاد که تو ای یعقوب بنده مرا خوار کردی و خشم مرا برافروختی، و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدی ... ای یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازات می‌کنم و این به خاطر آن است که به آنها علاقه دارم»! قابل توجه این که به دنبال این حدیث می‌خوانیم که ابو حمزه می‌گوید از امام سجاد علیه السّلام پرسیدم: یوسف چه موقع آن خواب را دید؟

امام علیه السّلام فرمود: «در همان شب».

از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود که یک لغزش کوچک و یا صریحتر یک «ترک اولی» که گناه و معصیتی هم محسوب نمی‌شد (چرا که حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود) از پیامبران و اولیای حق چه بسا سبب می‌شود که خداوند، گوشمالی دردناکی به آنها بدهد، و این نیست مگر به خاطر این که مقام والای آنان ایجاب می‌کند، که همواره مراقب کوچکترین گفتار و رفتار خود باشند.

2- دعای گیرای یوسف!

از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود:

هنگامی که یوسف را به چاه افکندند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: کودک! اینجا چه می‌کنی؟ در جواب گفت: برادرانم مرا در چاه انداخته‌اند.

گفت: دوست داری از چاه خارج شوی؟ گفت: با خداست اگر بخواهد مرا بیرون می‌آورد، گفت: خدای تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیی، گفت:

کدام دعا؟ گفت: بگو اللّهمّ انّی اسئلک بانّ لک الحمد لا اله الّا انت المنّان، بدیع السّموات و الارض، ذو الجلال و الاکرام، ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد و ان تجعل لی ممّا انا فیه فرجا و مخرجا:

«پروردگارا! من از تو تقاضا می‌کنم ای که حمد و ستایش برای تو است، معبودی جز تو نیست، تویی که بر بندگان نعمت می‌بخشی آفریننده آسمانها و زمینی، صاحب جلال و اکرامی، تقاضا می‌کنم که بر محمد و آلش درود بفرستی و گشایش و نجاتی از آنچه در آن هستم برای من قرار دهی».

به هر حال با فرا رسیدن یک کاروان، یوسف از چاه نجات یافت.

تفسير آیه 55 سوره یوسف

تفسير آیه 55 سوره یوسف - قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ

تفسير الميزان

تو باید امروز در این کشور، مصدر کارهای مهم باشی و بر اصلاح امور همت کنی، یوسف پیشنهاد کرد، خزانه‌دار کشور مصر باشد و «گفت: مرا در رأس خزانه‌داری این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبی هستم و هم به اسرار این کار واقفم» (قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ).

یوسف می‌دانست یک ریشه مهم نابسامانی های آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمده‌اند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر، مخصوصا مسائل کشاورزی را در دست گیرد و به یاری مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد، و به وضع بی‌سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.

ضمنا تعبیر «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دلیل بر اهمیت «مدیریت» در کنار «امانت» است و نشان می‌دهد که پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش یک پست حساس اجتماعی کافی نیست بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصص و مدیریت نیز لازم است.

تفسير آیه 27 سوره یوسف(وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِين)

تفسير آیه 27 سوره یوسف (وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِين)

و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ می‌گوید، و او از راستگویان است».

تفسير نمونه

و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ می‌گوید و یوسف راستگوست» (وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ).

شهادت دهنده، یکی از بستگان همسر عزیز مصر بود و کلمه «مِنْ أَهْلِها» گواه بر این است، و قاعدتا مرد حکیم و دانشمند و باهوشی بوده است و می‌گویند این مرد از مشاوران عزیز مصر، و در آن ساعت، همراه او بوده است.


تفسير الميزان

و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت و هو من الكاذبين... و هو من الصادقين...

از آنجايى كه (شهادت ) به معناى گفتن است، لذا جمله (ان كان قميصه...) نسبت به آن به منزله مقول قول است و ديگر حاجتى نيست كه قبل از جمله مذكور قول در تقدير گرفته شود. بعضى گفته اند كه مقام اقتضاء دارد كه ماده قول در آن به كار رود، ولى از آنجايى كه قول اهل زليخا خاصيت شهادت را داشته از اين جهت از آن، تعبير به شهادت شده.

و اين شاهد، با گفتار خود به دليلى اشاره كرده كه مشكل اين اختلاف حل و گره آن باز مى شود و آن اين است كه اگر پيراهن يوسف از جلو دريده شده زليخا راست مى گويد و يوسف از دروغگويان است، چون در اينكه از يوسف و زليخا يكى راستگو و يكى دروغگو بوده حرفى نيست، و پاره شدن پيراهن يوسف از جلو دلالت مى كرد بر اينكه او و زليخا روبروى هم مشاجره كرده اند، و قهرا تقصير به گردن يوسف مى بود، ولى اگر پيراهن وى از پشت سر پاره شده باشد قهرا زليخا او را تعقيب كرده و او در حال فرار بوده، و او خواسته وى را به سوى خود بكشد، پيراهن او را دريده، پس تقصير به گردن زليخا مى افتد، و اين خود خيلى روشن است.

شاهد چه كسى بوده و چرا از او به (شاهد) تعبير شده نه به (قائل)

و اما اينكه اين شاهد چه كسى بوده مفسرين درباره آن اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند كه وى مردى حكيم بوده كه در پاسخ عزيز كه مشكل خود را با او در ميان نهاده چنين حكم كرده است (نقل از حسن و قتاده و عكرمه ). بعضى ديگر گفته اند پسر عموى زليخا بوده كه با عزيز در پشت در قرار داشتند. بعضى ديگر گفته اند او از جنس جن و بشر نبوده، بلكه خلقى از خلايق خدا بوده (نقل از مجاهد). ولى اين وجوه مردود است، براى اينكه قرآن صراحت دارد بر اينكه (او از اهل زليخا) بوده.

و از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى طرق اهل سنت نقل شده كه شاهد نامبرده، كودكى در گهواره و از كسان زليخا بوده، و به زودى رواياتش در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى.

آنچه جاى تاءمّل و دقّت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان شهادت آورد بيانى بود عقلى، و دليلى بود فكرى، كه نتيجه اى را مى دهد به نفع يكى از دو طرف و به ضرر طرف ديگر و چنين چيزى را عرفا شهادت نمى گويند، زيرا شهادت عبارت است از بيانى كه مستند به حس و يا نزديك به حس باشد و هيچ استنادى به فكر و عقل گوينده نداشته باشد، همچنانكه در آيه (شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم ) و در آيه (قالوا نشهد انك لرسول اللّه ) در آيه اولى شهادت آنها مستند به حس و در دومى مستند به قريب به حس است. آرى حكم به صدق رسالت هر چند فى نفسه مستند به فكر و تعقل است، و ليكن منظور از شهادت در اين آيه چيزى است كه مستند به آن نيست، و آن اداى حقى است كه نسبت به حقانيت آن، علم و قطع دارند و در اداى آن، ملاحظه اينكه ناشى از تفكر و تعقل باشند ندارند، و لذا مى بينيم همين شهادت در جاهاى ديگرى از آن به قول تعبير مى شود، (و مى گويند فلانى قائل و يا معتقد به فلان راى است، يعنى نسبت به آن يقين دارد. خلاصه كلام اينكه، چرا در آيه مورد بحث با اينكه بيان، بيانى عقلى و دليلى فكرى بود اداى آن را شهادت ناميد؟ جوابش را ممكن است اينطور بدهيم ) كه بعيد نيست به غير از گفتار آن گوينده به اينكه (شهد شاهد) اشاره به اين باشد كه كلام مذكور بدون فكر و تعقل از آن گوينده صادر شد، و چون مستند به تفكر و تعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحيح است بلكه اصلا شهادت است، نه قول، چون عرفا بيانى را قول مى گويند كه مبتنى بر تاءمّل و تفكر باشد.

اين جواب بوسيله آن رواياتى كه مى گويند (گوينده اين كلام كودكى بود در گهواره ) تاييد مى شود، چون كودك اگر از باب معجره به زبان آيد، و خداوند به وسيله او ادعاى يوسف را تاييد كند. خود آن كودك در گفتارش فكر و تامّل اعمال نمى كند، و چنين كلامى بيان شهادت است، نه قول.

تفاوت قَصَص با قِصص

تفاوت قَصَص با قِصص

قَصَص (به فتح قاف) مصدر و به معناى اقتصاص (داستان‌سرايي) و يکى از نام‌هاى قرآن است.

ادامه نوشته

تفسیر مفصل آیه 72 سوره یوسف (6 تفسیر مختلف)

تفسیر مفصل آیه 72 سوره یوسف (6 تفسیر مختلف)

قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ

ترجمه: 

الهی قمشه ای: غلامان گفتند: جام شاه ناپیداست و من (که رئیس انبارم) یک بار شتر طعام ضمانت کنم بر آن کس که جام را پیدا کرده بیاورد.

فولادوند: گفتند: «جام شاه را گم کرده‌ایم، و براى هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود.» و [متصدى گفت:] «من ضامن آنم».

مکارم شیرازی: گفتند: «پیمانه پادشاه را! و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر (غلّه) به او داده می‌شود؛ و من ضامن این (پاداش) هستم!»

ادامه نوشته

تفسیر آیه 28 سوره یوسف (فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ)

تفسیر آیه 28 سوره یوسف (فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ) از 10 تفسیر شیعه و سنّی

فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (یوسف: 28)

پس چون [شوهرش‌] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: «بى‌شک، این از نیرنگ شما [زنان‌] است، که نیرنگ شما [زنان‌] بزرگ است.»

ادامه نوشته