ويژگی هاى تفسير قرآن در عصر تابعين
ويژگی هاى تفسير قرآن در عصر تابعين
1- در اين دوره بسيارى از اسرائيليان (اعم از فرهنگ يهود و يا فرهنگ نصارى) در تفسير داخل شد.
2- تفسير در اين دوره هم مانند دوره صحابيان نشانه روايت و اثرى داشت و از حدود تفسير نقلى بيرون نرفت و غالباً قرآن براساس نقل و اثر تفسير مىشد. ولى نتوانست مانند عصر صحابيان رنگ روائى و نقلى خود را حفظ كند و تفسير در اين عصر تابع مكتب هاى مختلف در بلاد گشت در مكه از ابن عباس در مدينه اكثر از ابى بن كعب و در عراق از عبدالله بن مسعود پيروى مىكردند در ميان مفسران اين عصر، سعيد بن جبير، طاووس يمانى، عامر شعبى، سخت از تفسر به رأى خوددارى مى كردند. ولى درباره مجاهد و عطاء بن ابى رباح و زيد بن اسلم و قتاده و اصولاً اكثر مفسران اهل كوفه نوشته اند كه از تفسير به رأى ابائى نداشته اند.
تفسیر آیه 49 سوره اسراء وقالُوا أإِذا كُنّا عِظامًا ورُفاتًا أَإِنَا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جديداً
تفسیر آیه 49 سوره اسراء وقالُوا أإِذا كُنّا عِظامًا ورُفاتًا أَإِنَا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جديداً
و گفتند: «آیا هنگامی که ما، استخوان های پوسیده و پراکندهای شدیم، دگر بار آفرینش تازهای خواهیم یافت»؟!
وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً (49) قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً (50) أَوْ خَلْقاً مِمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَرِيباً (51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً (52)
ترجمه
و گفتند آيا چون گشتيم استخوان ها و ذرات پراكنده آيا ما هر آينه برانگيخته شدگانيم آفريده نوينى بگو بوده باشيد سنگها يا آهن يا مخلوقى از آنچه بزرگ آيد در سينههاى شما پس زود باشد بگويند كيست كه عود مي دهد ما را بگو آنكس كه پديد آورد شما را اوّل بار پس زود باشد بجنبانند بسوى تو سرهاشان را و گويند چه زمانى خواهد بود آن بگو شايد كه بوده باشد نزديك روز كه ميخواند شما را پس اجابت ميكنيد بستايش او و گمان ميبريد كه درنگ نكردهايد مگر اندكى.
تفسير روان جاوید
كسانيكه منكر معاد شدند دليلى بر مدّعاى خودشان اقامه ننمودند جز استبعاد كه گفتند آيا وقتى ما مرديم و گوشت بدن ما خاك شد و از ما جز استخوانى باقى نماند و اجزاء خاك شده بدن ما پراكنده و متفرّق شد و يا غبار گرديد آيا ممكن است ما دو مرتبه برانگيخته و مبعوث شويم از قبورمان با آنكه مخلوق جديد و آفريده نو پديدى باشيم لذا پيغمبر اكرم مأمور شد كه اوّلا در جواب بفرمايد اگر ميتوانيد سنگ يا آهن شويد يا آفريده ديگرى از اشيائى كه در ضمير و اعتقاد شما بزرگ و سختتر از سنگ و آهن است هر چه باشيد و بشويد در قيامت مبعوث خواهيد شد و براى اختصار و مبالغه در الزام جواب شرط حذف و كلام بصورت امر آورده شده و چون اين جواب موجب مزيد استبعاد آنها خواهد شد ناچار ميگويند كه ميتواند چنين كارى كند آنوقت راه جوابى كه رفع استبعاد آنها را نمايد براى تو باز ميشود و بدون درنگ بگو آنكس كه خلق كرد و پديد آورد شما را روز اول چون هر كس ميداند بنى آدم از اجزاء متفرقه و عناصر مختلفه خلق و پديدار شدهاند و هر كس يكبار مركّبى را ايجاد و مصنوعى را اختراع نمود بار دوّم از براى او آسانتر است و باين تذكّر استبعاد آنها رفع خواهد شد و در اينحال آن بيچارگان از عجز و ناچارى در جواب متوسل باستهزاء و استخفاف شوند و بجانب تو سرهاشان را بجنبانند و بگويند پس اين بعث كى ميشود و تو در مقابل آنها بگو شايد نزديك باشد چون عمر دنيا در برابر آخرت هر چه باشد كوتاه است يا هر آينده محقّق الوقوعى نزديك است و نغض حركت دادن سر ببالا و پائين است و بعضى او خلقا ممّا يكبر فى صدور كم را اشاره بمرگ گرفتهاند چون هيچ چيز در دل مردم بزرگتر از مرگ نيست و در روايت قمّى ره از امام باقر (ع) به اين معنى تصريح شده و بنابراين مراد آنست كه اگر فرضا شما بصورت مرگ در آئيد و عين آن شويد خداوند قادر است كه مرگ را زنده كند و ممات را حيات بخشد و اين كمال مبالغه در قدرت است و بنظر حقير محتمل است اين جمله اشاره باشد بشبهه آكل و مأكول يعنى اگر شما بميريد و جزء بدن ديگران شويد كه در اين صورت اعاده همه با اجزائشان بزرگ و ممتنع است در نظر شما باز خداوند قادر است همه را با اجسادشان زنده و محشور فرمايد چون واضح است كه استبعاد در اين صورت بيشتر و شبهه بزرگتر است در دلها از اعاده سنگ و آهن و هرچه سختتر باشد از آن دو و كيفيت احياء موتى و رفع اين شبهه و ساير شبهات معاد جسمانى از مراجعه بسوره بقره ذيل آيه فقلنا اضربوه ببعضها كذالك يحيى اللّه الموتى تحت عنوان تبيين سماوى واضح و آشكار خواهد شد انشاء اللّه تعالى و روز قيامت روزى است كه خداوند بندگان خود را ميخواند و آنها فورا اجابت مي نمايند در حاليكه مشغولند بحمد خداوند بر كمال قدرتش و اين خواندن در نفخه دوّم اسرافيل است و اجابت در قيام آنها است از قبور و حمد بنا بر روايت جوامع بگفتن سبحانك اللهم و بحمدك است و بعضى گفتهاند حمد اقرار آنها است بآنكه خداوند مستحقّ ستايش است بر نعم او چون معارف در آنروز ضرورى است و بنابراين هر سه معنى يعنى خواندن و اجابت نمودن و حمد كردن، عملى و حالى است و همه گمان ميكنند كه درنگ نكردند در دنيا و برزخ مگر كمى چون عمر دنيا بالنسبه بآخرت كم است و يكروز آخرت بقدر تمام مدت دنيا است و بعضى گفتهاند در اين آيه خطاب باهل ايمان شده چون آنها حمد خدا را بجا ميآورند و در برزخ متنعم ميباشند و اهل تنعم و تعيش زمان طويل را قصير مىپندارند و اللّه اعلم.
تفسیر آیه 22 سوره قلم: أَنِ اغْدُوا عَلَىٰ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَارِمِينَ
تفسیر آیه 22 سوره قلم: أَنِ اغْدُوا عَلىٰ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَارِمِينَ
و معناى آيه اين است كه" فتنادوا" يكديگر را صدا زدند، "مصبحين" در حالى كه داشتند داخل صبح مى شدند "أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ"- اين جمله نداى طرفينى را معنا مى كند، و مى فهماند كه در ندا چه مى گفتند؟- مى گفتند: صبح شد برخيزيد به سوى باغ خود روان شويد، و بنا بر اين كلمه "اغدوا" كه صيغه امر و به معناى صبح زود به طرف كار و كسب رفتن است، متضمن معناى" اقبلوا - روى آوريد" نيز هست، و به همين جهت بود كه با حرف" على" متعدى شده، و گرنه با حرف "إلى" متعدى مى شد - هم چنان كه زمخشرى نيز به اين نكته اشاره كرده است - "إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ" يعنى اگر قصد و تصميم بر صرم و چيدن ميوه داريد.
تفسیر آیه 47 سوره مریم-قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا
تفسیر آیه 47 سوره مریم - قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا
(ابراهیم) گفت: «سلام بر تو! من بزودی از پروردگارم برایت تقاضای عفو میکنم؛ چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است!
تفسير الميزان
تفسير آیه 63 سوره یوسف - تفسير الميزان
تفسير آیه 63 سوره یوسف - تفسير الميزان - فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَىٰ أَبِيهِمْ قَالُوا يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
هنگامی که به سوی پدرشان بازگشتند، گفتند: «ای پدر! دستور داده شده که (بدون حضور برادرمان بنیامین) پیمانهای (از غلّه) به ما ندهند؛ پس برادرمان را با ما بفرست، تا سهمی (از غلّه) دریافت داریم؛ و ما او را محافظت خواهیم کرد!»
بيان آيات [بيان و شرح آياتى كه بازگشتن برادران يوسف را نزد پدر و آوردن برادر تنى يوسف (عليه السلام) و نگاه داشتن او توسط يوسف را حكايت مىكنند]
اين آيات داستان برگشتن برادران يوسف را بسوى پدرشان و راضى كردن پدر به اينكه برادر يوسف را براى گرفتن طعام بفرستد، و نيز بازگشتن ايشان را بسوى يوسف و بازداشت كردن يوسف برادر خود را با حيلهاى كه طرح كرده بود بيان مىفرمايد.
" فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ".
" اكتيال" به معناى گرفتن طعام است با كيل، در صورتى كه با كيل معامله شود، راغب گفته: كيل به معناى پيمان كردن طعام است، وقتى گفته مىشود:" كلت له الطعام" با تعبير" كلته الطعام" فرق دارد، اولى به معناى اين است كه مباشر پيمانه كردن طعام براى او من بودم، ولى دومى به اين معنى است كه من طعام را با كيل و پيمانه به او دادم، و معناى" اكتلت عليه" اين است كه با كيل از او گرفتم، و لذا خداى تعالى فرموده:" وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ ..." زيرا در گرفتن تعبير كرده به" اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ" و در دادن تعبير كرده به" كالوا الناس" «1» و اينكه فرموده:" قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ" معنايش اين است كه اگر ما برادر خود را همراه نبريم و او با ما به مصر نيايد ما را كيل نمىدهند، به دليل اينكه دنبالش فرموده:" فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا" زيرا اين جمله اجمال آن جريانيست كه ميان آنان و عزيز مصر گذشته، كه به مامورين دستور داده ديگر به اين چند نفر كنعانى طعام ندهند مگر وقتى كه برادر پدرى خود را همراه بياورند، اين معنا را با جمله كوتاه" مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ" براى پدر بيان كرده و از او مىخواهند كه برادرشان را با ايشان روانه كند تا جيره ايشان را بدهند و محرومشان نكنند.
و اينكه تعبير كردند به" اخانا- برادرمان را" به اين منظور بوده كه شفقت خود را در باره او به پدر بفهمانند و وى را دل خوش و از ناحيه خود مطمئن سازند. هم چنان كه جمله" إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" هم با آن همه تاكيد كه در آن بكار رفته در مقام افاده همين غرض است.
تفسير آیه 67 سوره بقره - تفسير اطيب البيان
تفسير آیه 67 سوره بقره - تفسير اطيب البيان - وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ
و (به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور میدهد مادهگاوی را ذبح کنید (و قطعهای از بدن آن را به مقتولی که قاتل او شناخته نشده بزنید، تا زنده شود و قاتل خویش را معرفی کند؛ و غوغا خاموش گردد.)» گفتند: «آیا ما را مسخره میکنی؟» (موسی) گفت: «به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم»!
(و ياد كن زماني را که موسي بقومش گفت خداوند شما را امر ميكند که گاوي بكشيد، قومش گفتند آيا ما را استهزاء ميكني! فرمود بخدا پناه مي برم از اينكه از نادانان باشم، گفتند پروردگار ترا بخوان براي ما تا بيان كند که آن گاو چيست! گفت پروردگار من ميفرمايد که آن گاوي است که نه پير باشد و نه جوان جوان بلكه ميان اينکه دو باشد پس آنچه مأموريد بجاي آوريد، گفتند پروردگارت را بخوان که براي ما بيان كند که اينکه گاو چه رنگ است! موسي گفت پروردگار من ميفرمايد که آن گاو زرد سير است رنگ او بينندگان را بسرور ميآورد، گفتند پروردگارت را بخوان که براي ما بيان كند که اينکه چگونه گاوي است! زيرا که اينکه گاو بر ما مشتبه است و بدرستي که ما اگر خدا بخواهد هر آينه هدايت شدگانيم موسي گفت پروردگار من ميگويد آن گاوي که از او زياد كار نگرفتهاند به اينكه او را بخيش بسته و زمين را شيار نموده باشند و نه با او كشت را آب داده باشند، و آن گاو بيعيب است و رنگ مخالف رنگ تنش در او نيست، گفتند اكنون حق را آوردي، پس از آن گاو را ذبح نمودند و حال آنكه نزديك بود بجا نياورند).
شرح الفاظ آيات
تَذبَحُوا از ذبح است و اصل آن بمعني شقّ و شكافتن باشد و بمعني بريدن حلقوم آيد و ذبح شرعي آنست که شرايطي که در شريعت اسلام براي آن مقرر شده رعايت شود که مسلمان بودن ذبح كننده و نام خدا بردن، و رو بقبله بودن، و قطع اوداج اربعه با آهن نمودن است، و بَقَرَةً گاو ماده باشد و گاو نر را ثور گويند و تاء آن تاء وحدت است نه تاء تأنيث مانند تمر و تمرة و اصل بقر بمعني شكافتن باشد و گاو را براي آن بقر گفتند که براي شخم زمين را ميشكافد و هُزُواً بمعني سخريه و استهزاء باشد و در آن سه لغت است هزو (بضم زاء با واو) و هزء (بسكون زاء با همزه) و هزء (بضم زاء با همزه) ولي چنانچه در مقدّمه اينکه كتاب متعرض شديم معتبر همان قرائت سياهي است که بتواتر از زمان نبي صلّي اللّه عليه و آله و سلّم تا اينکه زمان بما رسيده است و قرائت سياهي هُزُواً بضمّ زاء و با واو است و همين گفتار در كفوا جاريست.
الجاهِلِينَ جهل در اينجا مقابل عقل است که آن را حمق گويند نه مقابل علم و از اينکه جمله استفاده ميشود که استهزاء و سخره نمودن عمل احمقانه است و از ساحت قدس انبياء دور است.
ما هِيَ از جواب حضرت موسي استفاده ميشود که اينکه سؤال از سنّ بقره بوده است و در اخبار دارد که اگر بني اسرائيل اينکه سؤالات را ننموده و يك بقره ذبح كرده بودند امتثال امر شده بود ولي هر چه بيشتر سؤال شد حكم
سختتر شد، و توهم نشود که احكام ثانويه و ثالثيه و رابعيه ناسخ حكم اولي باشند تا اشكال شود که نسخ قبل از عمل جايز نيست بلكه اينها تقييداتي است نسبت باطلاق حكم اول، و تأخر بيان از وقت حاجت هم نيست زيرا که وقت عمل موسع بوده و ممكن است حكمت اينکه تقييدات عقوبت آنها در كثرت سؤال و مسامحه در عمل باشد چنانچه در روايات وارده از نبي اكرم صلّي اللّه عليه و آله و سلّم و حضرت رضا «ع» است که «و لكن شدّدوا فشدّد اللّه عليهم» (و فارض) بمعني مسنّ و سالدار است و (بكر) بمعني جوان است که هنوز زايش ننموده و فحل نديده است و فارض و بكر چون از صفات مختصه اناث است از اينجهت احتياج بعلامت تأنيث ندارد با اينكه بقره علامت تأنيث دارد نه از جهت تاء زيرا گذشت که تاء وحدت است بلكه از جهت لفظ بقره مقابل ثور (و عوان) بمعني هر چيزي است که در نيمه سنّ باشد، و از كلمه فَافعَلُوا ما تُؤمَرُونَ ممكن است استفاده شود که ديگر سؤال نكنيد و بر خود كار را مشكل ننمائيد ولي باز آنها از رنگ بقره سؤال نمودند جواب آمد صَفراءُ فاقِعٌ لَونُها تَسُرُّ النّاظِرِينَ صفراء بمعني زرد و فاقع بمعني شديد الصفرة و زرد سير است و تأكيد صفراء است (و لونها) فاعل است براي فاقع، و ضمير (تسر) راجع ببقره است يعني صفاء آن بقره ناظران را خرّم كند.
باز بني اسرائيل سؤال را ادامه داده و از كار كرده بودن يا نبودن آن پرسيدند جواب آمد لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرضَ وَ لا تَسقِي الحَرثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها اصل (ذلول) بمعني سهل الانقياد و رام است و مراد اينست که بواسطه كار گرفتن و بار كشيدن از او رام و كار شكسته نشده باشد (و تثير الأرض) بيان (لا ذلول) است و اثارة الارض بمعني شيار كردن زمين است و گاو نر را از اينجهت ثور گويند که زمين را با او شيار كنند، وَ لا تَسقِي الحَرثَ كشت را آب نداده باشد يعني بوسيله او آب كشي براي زراعت نشده باشد و مُسَلَّمَةٌ بمعني سالم و بيعيب است و شية از و شيء و بمعني هر رنگي است که مخالف رنگ عمده چيزي باشد مانند خالهاي سفيد که در گاو سياه رنگ باشد و نحو آن.
جِئتَ بِالحَقِّ يعني حق صفات گاو را بيان فرمودي بطوري که ديگر اشتباهي روي ندهد وَ ما كادُوا يَفعَلُونَ بمعني كادوا ان لا يفعلون است يعني نزديك بود که اينکه كار را نكنند.
تفسير آیه 5 سوره یوسف - تفسير اطيب البيان
تفسير آیه 5 سوره یوسف - تفسير اطيب البيان
قَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ
گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، که برای تو نقشه (خطرناکی) میکشند؛ چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است!
فرمود يعقوب اي پسرك من بيان نكن قصه خواب خود را براي برادرانت پس كيد ميكنند براي توكيد شديدي محققا شيطان از براي انسان دشمن آشكار است قالَ يا بُنَيَّ لا تَقصُص رُؤياكَ عَلي إِخوَتِكَ معلوم ميشود که يعقوب هم عالم بتأويل رؤيا بوده و همچنين ابناء يعقوب که يازده كوكب يازده برادران يوسف هستند و الا بيان خواب بر آنها مانعي نداشت مگر اينكه بگوئيم ميفهميدند که يوسف عظمتي پيدا ميكند و حسد ميبردند.
فَيَكِيدُوا لَكَ كَيداً مكر و حيله و تقلب است که صورت ظاهرش محبت و خوبي است و باطنش عداوت و ايذاء است، و كلمه كيدا دلالت دارد بر كيد شديدي إِنَّ الشَّيطانَ لِلإِنسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ بالاخص با هم دستان خود که يكي نفس امّارة باشد که ميفرمايد در همين سوره از قول يوسف در آيه 53 وَ ما أُبَرِّئُ نَفسِي إِنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّي و ديگر دنيا باشد که خود را جلوه دهد چون مار خوش خط و خال
تفسير آیه 79 سوره مائده - تفسير اطيب البيان
تفسير آیه 79 سوره مائده - تفسير اطيب البيان
كَانُوا لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ ۚ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ
آنها از اعمال زشتی که انجام میدادند، یکدیگر را نهی نمیکردند؛ چه بدکاری انجام میدادند!
بودند اينکه كفار بني اسرائيل که منتهي نميشدند از نهي انبياء و مؤمنين از اينکه منكري که مرتكب ميشدند هر آينه بد عملي است آنچه که بودند بجا ميآوردند معلوم ميشود که در بني اسرائيل مؤمنيني بودند که اينها را نهي ميكردند از صيد ماهي و ساير معاصي ولي اينها اثري بر نهي آنها بار نميكردند و اعتناء بكلام آنها نداشتند و بر عمل زشت خود ادامه ميدادند، و در باب نهي از منكر يكي از شرائط آن احتمال تأثير است و با قطع بعدم تأثير واجب نيست لكن بجهت اتمام حجت و اينكه احكام الهيه از بين نرود بايد گوشزد فساق و فجار كرد که فرداي قيامت نگويند نميدانستيم كسي بما نگفت در سوره مباركه اعراف در چند آيه شرح اينکه جمله را بيان ميفرمايد از آيه 162 الي 166 وَ سئَلهُم عَنِ القَريَةِ الَّتِي كانَت حاضِرَةَ البَحرِ إِذ يَعدُونَ فِي السَّبتِ إِذ تَأتِيهِم حِيتانُهُم يَومَ سَبتِهِم شُرَّعاً وَ يَومَ لا يَسبِتُونَ لا تَأتِيهِم كَذلِكَ نَبلُوهُم بِما كانُوا يَفسُقُونَ، وَ إِذ قالَت أُمَّةٌ مِنهُم لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللّهُ مُهلِكُهُم أَو مُعَذِّبُهُم عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعذِرَةً إِلي رَبِّكُم وَ لَعَلَّهُم يَتَّقُونَ، فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنجَينَا الَّذِينَ يَنهَونَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفسُقُونَ، فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهُوا عَنهُ قُلنا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ.
رجوع كنيم بشرح آيه كانُوا لا يَتَناهَونَ تناهي قبول نهي است و اينها قبول نهي نميكردند و دست بر نميداشتند عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ منكر عمل زشت و قبيح است و تمام محرمات الهيه منكر است از اينکه جهت نهي از منكر شامل جميع محرمات ميشود زيرا حرام شرعي نزد عقل منكر است زيرا احكام شرعيه طبق مذهب شيعه تابع مصالح و مفاسد نفس الامريه است.
لَبِئسَ ما كانُوا يَفعَلُونَ لام لبئس لام قسم است، بئس اسم فعل است اضافه بفاعل شده که كلمه ما باشد و ما موصوله است صله آن مدخول ما است و توهم اينكه ما در لبئس ما مثل انما، باشد جزو كلمه فاسد است بلكه كلمه مستقله است چنانچه گفتيم.
تفسير آیه 18 سوره یوسف (وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ) تفسير نمونه
تفسير آیه 18 سوره یوسف - وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ
و پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند؛ گفت: «هوس های نفسانی شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شکیبائی خالی از ناسپاسی) خواهم داشت؛ و در برابر آنچه میگویید، از خداوند یاری میطلبم!»
و برای این که نشانه زندهای نیز به دست پدر بدهند، «پیراهن او (یوسف) را با خونی دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند» خونی که از بزغاله یا بره یا آهو گرفته بودند (وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ).
اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد، برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او به در آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند، پدر هوشیار پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمید و گفت:
شما دروغ میگویید «بلکه هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته» و این نقشههای شیطانی را کشیده است (بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً).
در بعضی از روایات میخوانیم او پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد: پس چرا جای دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟ و به روایت دیگری پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: این چه گرگ مهربانی بوده که فرزندم را خورده ولی به پیراهنش کمترین آسیبی نرسانده است، و سپس بیهوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روی زمین افتاد ولی به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهی به صورتش به هوش آمد.
و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش میسوخت اما هرگز سخنی که نشانه ناشکری و یأس و نومیدی و جزع و فزع باشد بر زبان جاری نکرد، بلکه گفت:
«من صبر خواهم کرد، صبری جمیل و زیبا» شکیبایی توأم با شکرگزاری و سپاس خداوند (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ).
قلب مردان خدا کانون عواطف است، جای تعجب نیست که در فراق فرزند، اشکهایشان همچون سیلاب جاری شود، این یک امر عاطفی است، مهم آن است که کنترل خویشتن را از دست ندهند یعنی، سخن و حرکتی برخلاف رضای خدا نگوید و نکند.
و سپس گفت: «من از خدا (در برابر آنچه شما میگویید) یاری میطلبم» (وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ). از او میخواهم تلخی جام صبر را در کام من شیرین کند و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم، خویشتن داری را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستی آلوده نشود.
نکتهها:
1- در برابر یک ترک اولی!
ابو حمزه ثمالی از امام سجاد علیه السّلام نقل میکند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد علیه السّلام خواندم، هنگامی که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت به سوی منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: مواظب باش، هر سائل و نیازمندی از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است.
ابو حمزه میگوید: گفتم هر کسی که تقاضای کمک میکند، مستحق نیست!
امام فرمود: درست است، ولی من از این میترسم که در میان آنها افراد مستحقی باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد! سپس فرمود: به همه آنها غذا بدهید (مگر نشنیدهاید) برای یعقوب هر روز گوسفندی ذبح میکردند، قسمتی را به مستحقان میداد و قسمتی را خود و فرزندانش میخورد، یک روز سؤال کننده مؤمنی که روزهدار بود و نزد خدا منزلتی داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب جمعه بود بر در خانه یعقوب به هنگام افطار آمد و گفت: به میهمان مستمند غریب گرسنه از غذای اضافی خود کمک کنید، چند بار این سخن را تکرار کرد، آنها شنیدند و سخن او را باور نکردند، هنگامی که او مأیوس شد و تاریکی شب، همه جا را فرا گرفت برگشت، در حالی که چشمش گریان بود و از گرسنگی به خدا شکایت کرد، آن شب را گرسنه ماند و صبح همچنان روزه داشت، در حالی که شکیبا بود و خدا را سپاس میگفت، اما یعقوب و خانواده یعقوب، کاملا سیر شدند، و هنگام صبح مقداری از غذای آنها اضافه مانده بود! سپس امام اضافه فرمود: خداوند به یعقوب در همان صبح، وحی فرستاد که تو ای یعقوب بنده مرا خوار کردی و خشم مرا برافروختی، و مستوجب تأدیب و نزول مجازات بر تو و فرزندانت شدی ... ای یعقوب من دوستانم را زودتر از دشمنانم توبیخ و مجازات میکنم و این به خاطر آن است که به آنها علاقه دارم»! قابل توجه این که به دنبال این حدیث میخوانیم که ابو حمزه میگوید از امام سجاد علیه السّلام پرسیدم: یوسف چه موقع آن خواب را دید؟
امام علیه السّلام فرمود: «در همان شب».
از این حدیث به خوبی استفاده میشود که یک لغزش کوچک و یا صریحتر یک «ترک اولی» که گناه و معصیتی هم محسوب نمیشد (چرا که حال آن سائل بر یعقوب روشن نبود) از پیامبران و اولیای حق چه بسا سبب میشود که خداوند، گوشمالی دردناکی به آنها بدهد، و این نیست مگر به خاطر این که مقام والای آنان ایجاب میکند، که همواره مراقب کوچکترین گفتار و رفتار خود باشند.
2- دعای گیرای یوسف!
از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود:
هنگامی که یوسف را به چاه افکندند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: کودک! اینجا چه میکنی؟ در جواب گفت: برادرانم مرا در چاه انداختهاند.
گفت: دوست داری از چاه خارج شوی؟ گفت: با خداست اگر بخواهد مرا بیرون میآورد، گفت: خدای تو دستور داده این دعا را بخوان تا بیرون آیی، گفت:
کدام دعا؟ گفت: بگو اللّهمّ انّی اسئلک بانّ لک الحمد لا اله الّا انت المنّان، بدیع السّموات و الارض، ذو الجلال و الاکرام، ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد و ان تجعل لی ممّا انا فیه فرجا و مخرجا:
«پروردگارا! من از تو تقاضا میکنم ای که حمد و ستایش برای تو است، معبودی جز تو نیست، تویی که بر بندگان نعمت میبخشی آفریننده آسمانها و زمینی، صاحب جلال و اکرامی، تقاضا میکنم که بر محمد و آلش درود بفرستی و گشایش و نجاتی از آنچه در آن هستم برای من قرار دهی».
به هر حال با فرا رسیدن یک کاروان، یوسف از چاه نجات یافت.
تفسير آیه 55 سوره یوسف
تفسير آیه 55 سوره یوسف - قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ
تفسير الميزان
تو باید امروز در این کشور، مصدر کارهای مهم باشی و بر اصلاح امور همت کنی، یوسف پیشنهاد کرد، خزانهدار کشور مصر باشد و «گفت: مرا در رأس خزانهداری این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبی هستم و هم به اسرار این کار واقفم» (قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ).
یوسف میدانست یک ریشه مهم نابسامانی های آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمدهاند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر، مخصوصا مسائل کشاورزی را در دست گیرد و به یاری مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد، و به وضع بیسر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
ضمنا تعبیر «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دلیل بر اهمیت «مدیریت» در کنار «امانت» است و نشان میدهد که پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش یک پست حساس اجتماعی کافی نیست بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصص و مدیریت نیز لازم است.
تفسير آیه 27 سوره یوسف(وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِين)
تفسير آیه 27 سوره یوسف (وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِين)
و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ میگوید، و او از راستگویان است».
تفسير نمونه
و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ میگوید و یوسف راستگوست» (وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
شهادت دهنده، یکی از بستگان همسر عزیز مصر بود و کلمه «مِنْ أَهْلِها» گواه بر این است، و قاعدتا مرد حکیم و دانشمند و باهوشی بوده است و میگویند این مرد از مشاوران عزیز مصر، و در آن ساعت، همراه او بوده است.
تفسير الميزان
و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت و هو من الكاذبين... و هو من الصادقين...
از آنجايى كه (شهادت ) به معناى گفتن است، لذا جمله (ان كان قميصه...) نسبت به آن به منزله مقول قول است و ديگر حاجتى نيست كه قبل از جمله مذكور قول در تقدير گرفته شود. بعضى گفته اند كه مقام اقتضاء دارد كه ماده قول در آن به كار رود، ولى از آنجايى كه قول اهل زليخا خاصيت شهادت را داشته از اين جهت از آن، تعبير به شهادت شده.
و اين شاهد، با گفتار خود به دليلى اشاره كرده كه مشكل اين اختلاف حل و گره آن باز مى شود و آن اين است كه اگر پيراهن يوسف از جلو دريده شده زليخا راست مى گويد و يوسف از دروغگويان است، چون در اينكه از يوسف و زليخا يكى راستگو و يكى دروغگو بوده حرفى نيست، و پاره شدن پيراهن يوسف از جلو دلالت مى كرد بر اينكه او و زليخا روبروى هم مشاجره كرده اند، و قهرا تقصير به گردن يوسف مى بود، ولى اگر پيراهن وى از پشت سر پاره شده باشد قهرا زليخا او را تعقيب كرده و او در حال فرار بوده، و او خواسته وى را به سوى خود بكشد، پيراهن او را دريده، پس تقصير به گردن زليخا مى افتد، و اين خود خيلى روشن است.
شاهد چه كسى بوده و چرا از او به (شاهد) تعبير شده نه به (قائل)
و اما اينكه اين شاهد چه كسى بوده مفسرين درباره آن اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند كه وى مردى حكيم بوده كه در پاسخ عزيز كه مشكل خود را با او در ميان نهاده چنين حكم كرده است (نقل از حسن و قتاده و عكرمه ). بعضى ديگر گفته اند پسر عموى زليخا بوده كه با عزيز در پشت در قرار داشتند. بعضى ديگر گفته اند او از جنس جن و بشر نبوده، بلكه خلقى از خلايق خدا بوده (نقل از مجاهد). ولى اين وجوه مردود است، براى اينكه قرآن صراحت دارد بر اينكه (او از اهل زليخا) بوده.
و از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى طرق اهل سنت نقل شده كه شاهد نامبرده، كودكى در گهواره و از كسان زليخا بوده، و به زودى رواياتش در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى.
آنچه جاى تاءمّل و دقّت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان شهادت آورد بيانى بود عقلى، و دليلى بود فكرى، كه نتيجه اى را مى دهد به نفع يكى از دو طرف و به ضرر طرف ديگر و چنين چيزى را عرفا شهادت نمى گويند، زيرا شهادت عبارت است از بيانى كه مستند به حس و يا نزديك به حس باشد و هيچ استنادى به فكر و عقل گوينده نداشته باشد، همچنانكه در آيه (شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم ) و در آيه (قالوا نشهد انك لرسول اللّه ) در آيه اولى شهادت آنها مستند به حس و در دومى مستند به قريب به حس است. آرى حكم به صدق رسالت هر چند فى نفسه مستند به فكر و تعقل است، و ليكن منظور از شهادت در اين آيه چيزى است كه مستند به آن نيست، و آن اداى حقى است كه نسبت به حقانيت آن، علم و قطع دارند و در اداى آن، ملاحظه اينكه ناشى از تفكر و تعقل باشند ندارند، و لذا مى بينيم همين شهادت در جاهاى ديگرى از آن به قول تعبير مى شود، (و مى گويند فلانى قائل و يا معتقد به فلان راى است، يعنى نسبت به آن يقين دارد. خلاصه كلام اينكه، چرا در آيه مورد بحث با اينكه بيان، بيانى عقلى و دليلى فكرى بود اداى آن را شهادت ناميد؟ جوابش را ممكن است اينطور بدهيم ) كه بعيد نيست به غير از گفتار آن گوينده به اينكه (شهد شاهد) اشاره به اين باشد كه كلام مذكور بدون فكر و تعقل از آن گوينده صادر شد، و چون مستند به تفكر و تعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحيح است بلكه اصلا شهادت است، نه قول، چون عرفا بيانى را قول مى گويند كه مبتنى بر تاءمّل و تفكر باشد.
اين جواب بوسيله آن رواياتى كه مى گويند (گوينده اين كلام كودكى بود در گهواره ) تاييد مى شود، چون كودك اگر از باب معجره به زبان آيد، و خداوند به وسيله او ادعاى يوسف را تاييد كند. خود آن كودك در گفتارش فكر و تامّل اعمال نمى كند، و چنين كلامى بيان شهادت است، نه قول.
تفسير آيه 36 و 37 سوره صافات
تفسير آيه 36 و 37 سوره صافات
وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿٣٦﴾
و [همواره] میگفتند: آیا باید به خاطر شاعری دیوانه معبودان خود را رها کنیم؟!
بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ ﴿٣٧﴾
[چنین نیست که میپندارید] بلکه او حق را آورده و پیامبران را تصدیق کرده است.
ترجمه تفسیر المیزان ج17،ص203
"وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ" مى گويند آيا خدايان خود را به خاطر مردى شاعر و ديوانه رها كنيم؟ اين كلام ايشان در حقيقت انكارى است نسبت به رسالت پيامبر (ص) بعد از آن استكبارى كه از پذيرفتن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند. و جمله بعدى كه مى فرمايد: "بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ" رد كلام ايشان است كه مى گفتند: "لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ" آن جناب شاعر است و مجنون، و كتاب او شعر است و از سخنان در حال جنون. خداوند اين گفتار مشركين را رد كرده و مى فرمايد: بلكه آنچه او آورده حق است، و در آن رسالت رسولان سابق تصديق شده، پس مانند شعر و سخنان مجانين باطل نيست، و چيز تازه اى هم نيست، بلكه قبل از او هزاران نفر مانند او به اين رسالت مامور شده بودند.
تفسير آيه 7 سوره حجر (لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ)
تفسير آيه 7 و 8 سوره حجر
لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلَائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ
اگر راست مىگويى چرا فرشتهها را پيش ما نمىآورى؟»
*****
مَا نُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذًا مُنْظَرِينَ
(امّا اینها باید بدانند) ما فرشتگان را، جز بحق، نازل نمیکنیم،؛ و هرگاه نازل شوند، دیگر به اینها مهلت داده نمیشود (؛ و در صورت انکار، به عذاب الهی نابود میگردند)!
تفسير الميزان
"لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ".
كلمه "لوما" مانند كلمه "هلا" در مورد ترغيب و تحريص به كار مى رود و معنايش اين است كه: چرا ملائكه را براى ما نمىآورى؟ اگر راست مى گويى و اگر پيغمبرى، ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت كمك كنند. و بنا بر اين، آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه "لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً" خواهد بود.
و وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مىخواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند و نشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگىهاى شهوت و غضب و او با اين تيرگيش نمىتواند با عالم بالا كه نور محض و طهارت خالص است تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست. پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مىكند بايد بعضى از سكنه و اهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق و يارى كند.
آرى، بتپرستان علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مى دانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمى دانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوى اين مىشد كه اين آلهه خيالى شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان اين دعوى محتاج به دليل بود، لذا مى گفتند خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبود نيستيم و انبياء در دعوت خود راست مى گويند.
* ترجمه تفسير الميزان، ج12، ص: 142
تفسير آيه 91 سوره يونس (آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ)
تفسير آيه 91 سوره يونس (آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ)
اكنون؟ در حالى كه پيش از اين نافرمانى مىكردى و از تباهكاران بودى؟
(امّا به او خطاب شد:) الآن؟! در حالی که قبلاً عصیان کردی، و از مفسدان بودی!
تفسير الميزان
" آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ"
كلمه "آلان"- با "آ" ى مد دار- اصلش "أ ألان: آيا الان" بوده، يعنى آيا حالا ايمان مىآورى؟ حالا كه عذاب خدا تو را درك كرده؟ با اينكه ايمان و توبه هيچ كس در لحظه فرا رسيدن عذاب و آمدن مرگ از هر طرف قبول نيست. و تو قبل از اين عصيان كردى و از مفسدان بودى و عمرت را در معصيت خدا بسر بردى و توبه را در موقع خودش انجام ندادى، حال كه وقت توبه فوت شده ايمان چه سودى به حالت دارد، و اين موفق نشدنت به ايمان و توبه همان چيزى است كه موسى و هارون آن را از خداى تعالى خواستند. آرى، از خدا خواستند كه فرعون را به عذاب أليم خود بگيرد و راه او را به سوى ايمان ببندد تا در تمامى طول زندگى ايمان نياورد، مگر هنگامى كه عذاب از هر طرف احاطهاش كرده باشد، هنگامى كه نه ايمان سودى مىبخشد و نه توبه.
تفسير آيه 90 سوره يونس (وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ)
تفسير آيه 90 سوره يونس وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَز
(سرانجام) بنی اسرائیل را از دریا [= رود عظیم نیل] عبور دادیم؛ و فرعون و لشکرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامی که غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ایمان آوردم که هیچ معبودی، جز کسی که بنی اسرائیل به او ایمان آوردهاند، وجود ندارد؛ و من از مسلمین هستم»!
و فرزندان اسرائيل را از دريا گذرانديم، پس فرعون و سپاهيانش از روى ستم و تجاوز، آنان را دنبال كردند، تا وقتى كه در شُرُف غرق شدن قرار گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آنكه فرزندان اسرائيل به او گرويدهاند، نيست، و من از تسليمشدگانم».
تفسير الميزان
"وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً ..." كلمه "بغى" و كلمه "عدو" مانند كلمه "عدوان" به معناى ظلم است، و كلمه "ادراك" در جمله "حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ" و در هر جاى ديگر به معناى رسيدن و پيوستن به چيزى و مسلط شدن بر آن است، هم چنان كه كلمه" اتباع" به معناى اينست كه به آن چيز برسى و ملحق شوى.
"آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ"- يعنى همين كه بلاى غرق او را دريافت، گفت: "آمَنْتُ أَنَّهُ" كه تقديرش" آمنت بانه" است (ايمان آوردم به اينكه هيچ معبودى نيست به جز آن خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند). و اگر نگفت: به "اللَّه" بلكه معبود را توصيف كرد به آن معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، براى اينست كه انگيزه اش در ايمان آوردن طمعى بوده، كه شايد با ايمان آوردنش دست يابد به آنچه بنى اسرائيل با ايمان آوردنشان به آن دست يافتند، و آن عبور كردن از دريا و نجات يافتن از غرق شدن بود. و باز به همين جهت است كه بين ايمان و اسلام جمع كرد تا به اين وسيله اثر آن گناهى كه بر آن اصرار داشت يعنى گناه شرك به خدا و استكبار بر خدا را بشويد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
من وحي القرآن فضل الله
قالَ آمَنْتُ في لهجة خشوع و ابتهال أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ فهو الإله الحق، و كل ما عداه خرافة و تضليل وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ الذين يسلمون أمرهم إلى اللَّه و يطيعونه في ما يأمر به و ينهى عنه آلْآنَ تقول آمنت و تبت و أسلمت، في الوقت الذي لا تملك فيه أيّة قدرة أو سلطة أو اختيار وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ عند ما كنت تملك ما حولك و من حولك، فلم تفكر بالإيمان بل كنت تحاربه و تضطهد من يتبعه وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ الذين أفسدوا حياتهم بالكفر و العصيان، و أفسدوا حياة الناس بالظلم و العدوان.
ج11 - ص 361
تفسير آيه 87 سوره توبه رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ
تفسير آيه 87 سوره توبه رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ.
(آری،) آنها راضی شدند که با متخلّفان باشند؛ و بر دل هایشان مهر نهاده شده؛ از این رو (چیزی) نمیفهمند!
تفسير نمونه
در آيه بعد قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه" آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند"(رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم "خوالف" جمع "خالفة" از ماده "خلف" به معنى پشت سر است، به همين جهت به زنان كه به هنگام رفتن مردان به خارج از منزل، در منزل باقى مى مانند "خالفة" گفته مى شود، و در آيه مورد بحث منظور از "خوالف" تمام كسانى است كه به نحوى از شركت در ميدان جنگ معذور بودند اعم از زنان و يا پيران و يا بيماران و كودكان.
بعضى از احاديث كه در تفسير آيه وارد شده نيز به اين موضوع اشاره كرده است.
بعدا اضافه مى كند كه" اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله اى رسيده اند كه بر قلب هايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى فهمند" (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ).
تفسير نمونه، ج8، ص: 75
تفسير آيه 86 سوره توبه (وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِه)
تفسير آيه 86 سوره توبه وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُو الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُنْ مَعَ الْقَاعِدِينَ
و چون سورهاى نازل شود كه به خدا ايمان آوريد و همراه پيامبرش جهاد كنيد، ثروتمندانشان از تو عذر و اجازه خواهند و گويند: «بگذار كه ما با خانهنشينان باشيم.»
و هنگامی که سورهای نازل شود (و به آنان دستور دهد) که: «به خدا ایمان بیاورید! و همراه پیامبرش جهاد کنید!»، افرادی از آنها [= گروه منافقان] که توانایی دارند، از تو اجازه میخواهند و میگویند: «بگذار ما با قاعدین [= آنها که از جهاد معافند] باشیم!»
تفسير نمونه
تفسير: دونهمتان و مؤمنان راستين
در اين آيات باز سخن در باره منافقان است، منتها زشتكاری هاى آنان با اعمال نیک مؤمنان راستين در اينجا مقايسه شده است، و با اين مقايسه انحراف و بيچارگى آنان روشنتر مي ىشود.
در آيه نخست مى گويد: "هنگامى كه سوره اى در باره جهاد نازل مى شود و از مردم دعوت مى كند كه به خدا ايمان بياورند (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند) و همراه پيامبر خدا ص در راه او جهاد كنند، در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مىخواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم" (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ).
" طول" (بر وزن قول) به معنى امكانات و توانايى مالى آمده است، بنا بر اين "أُولُوا الطَّوْلِ" به معنى كسانى است كه داراى قدرت مادى كافى براى حضور در ميدان جنگ هستند، و با اين حال مايل بودهاند در صف افراد ناتوان يعنى آنها كه از نظر جسمى يا مالى توانايى جهاد نداشته اند، بمانند.
اصل اين كلمه از "طول" (بر وزن پول) كه ضد "عرض" است گرفته شده و تناسب اين دو معنى با يكديگر روشن است، زيرا توانايى مالى و جسمى يك نوع كشش و ادامه و طول قدرت را مىرساند.
در آيه بعد قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى دهد كه" آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند" (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ) همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم "خوالف" جمع "خالفة" از ماده "خلف" به معنى پشت سر است، به همين جهت به زنان كه به هنگام رفتن مردان به خارج از منزل، در منزل باقى مىمانند" خالفة" گفته مىشود، و در آيه مورد بحث منظور از "خوالف" تمام كسانى است كه به نحوى از شركت در ميدان جنگ معذور بودند اعم از زنان و يا پيران و يا بيماران و كودكان.
بعضى از احاديث كه در تفسير آيه وارد شده نيز به اين موضوع اشاره كرده است.
بعدا اضافه مىكند كه" اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحلهاى رسيده اند كه بر قلب هايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى فهمند" (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ).
در آغاز سوره "بقره" در باره معنى مهر نهادن بر قلب سخن گفتيم.
در آيه بعد از گروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها، و همچنين سرانجام كارشان درست به عكس آنها است، سخن به ميان آمده آيه چنين مى گويد: "اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند" (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).
تفسير نمونه، ج8، ص: 75
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ (آيه 62 سوره نمل)
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ (آيه 62 سوره نمل)
أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ
ترجمه مهدي فولادوند: يا [كيست] آن كس كه درمانده را - چون وى را بخواند - اجابت مىكند، و گرفتارى را برطرف مىگرداند، و شما را جانشينان اين زمين قرار مىدهد؟ آيا معبودى با خداست؟ چه كم پند مىپذيريد.
ترجمه پيكتال:
Is not He (best) Who answereth the wronged one when he crieth unto Him and removeth the evil, and hath made you viceroys of the earth? Is there any Allah beside Allah? Little do they reflect
ترجمه شاكر:
Or, Who answers the distressed one when he calls upon Him and removes the evil, and He will make you successors in the earth. Is there a god with Allah? Little is it that you mind
ترجمه يوسفعلي:
Or, Who listens to the (soul) distressed when it calls on Him, and Who relieves its suffering, and makes you (mankind) inheritors of the earth? (Can there be another) god besides Allah? Little it is that ye heed
ترجمه قاري:
Is He who answers the call of the distressed [person] when he invokes Him and removes his distress, and makes you successors on the earth...? What! Is there a god besides Allah? Little is the admonition that you take
آیه «أَمَّنْ يُجیب» شصت و دومین آیه سوره نمل که معمولاً برای نجات از گرفتاری، ناراحتى و بیمارىها خوانده میشود.
![]()
در این آیه، روی عنوان «مضطر» تکیه شده است؛ چراکه یکی از شرائط اجابت دعا آن است که دعا صادقانه باشد و انسان مضطری که دیگر به غیر خدا امیدی ندارد و کاملا درمانده شده است، دعایش حقیقی است و در این حالت فرد فقط خدا را میخواند و خدا هم اجابت میکند.
بنابر برخی از احاديث این آیه بر حضرت مهدی (عج) تطبیق شده است. حضرت امام صادق (ع) فرمودند: این آیه در مورد قائم نازل شده، به خدا سوگند مضطر او است، هنگامی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز بجا میآورد و دست به درگاه خداوند متعال برمیدارد دعای او را اجابت میکند، ناراحتیها را برطرف میسازد و او را خلیفه روی زمین قرار میدهد.
متن آیه
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ وَ یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الاَرضِ ءَاِلهٌ مَّعَ اللهِ قَلیلاً مَا تَذَکَّرُونَ.
[آیا آن شریکان بهترند] یا کسی که [دعای] شخص گرفتار را هنگامی که او را میخواند، پاسخ میدهد و آسیب و گرفتاریاش را برطرف میسازد و شما را جانیشنان [روی] زمین قرار میدهد (جانشنان خدا در روی زمین، و حاضران در جای رفتگان)؟ آیا با خدای یکتا معبودی هست؟ بسیار اندک متذکر میشوید!
مضمون آیه
در این آیه، روی عنوان مضطر تکیه شده است؛ چراکه یکی از شرائط اجابت دعا آن است که دعا صادقانه باشد و انسان مضطری که دیگر به غیر خدا امیدی ندارد و کاملا درمانده شده است، دعایش حقیقی است و در این حالت فرد فقط خدا را میخواند و خدا هم اجابت میکند.[۱]
تفسیر روایی آیه
بر اساس روایتی که از امام صادق(ع) نقل شده است ایشان یک مصداق این آیه را امام مهدی دانستهاند: صالح بن عقبه میگوید امام صادق(ع) فرمودند: این آیه در مورد قائم نازل شده، به خدا سوگند مضطر او است، هنگامی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز بجا میآورد و دست به درگاه خداوند متعال برمیدارد دعای او را اجابت میکند، ناراحتیها را برطرف میسازد و او را خلیفه روی زمین قرار میدهد.[۲]
جایگاه آیه در فرهنگ عمومی
در زبان عموم مردم از این آیۀ شریفه به عنوان دعا تعبیر میشود و حتی مراسمی به عنوان ختم امن یجیب مرسوم هست.[۳] میرزا جواد ملکی تبریزی هم میگوید: خوب است انسان هنگامی که با سختیها و مشکلات روبهرو شد این آیۀ شریفه را بخواند[۴] البته توجه به این نکته هم لازم است که آیه هیچ سبک و سیاق دعایی ندارد و امامان وقتی که از این آیه ارادۀ دعا میکردند اینگونه قرائت میکردند: یا مَنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ.[۵]
پانویس
طباطبایی، المیزان، ۱۳۹۳ق، ج۱۵، ص۳۸۱.
قمی، تفسیر قمی، ۱۳۶۳ق، ج۲، ص۱۲۹.
«امشب ختم امن یجیب بگیرید»
ملکی تبریزی، المراقبات، ۱۳۸۸ش، ص۲۶۱.
مجلسی، بحارالأنوار، ۱۴۰۳ق، ج۹۲، ص۱۰۳؛ ابن طاووس، مهج الدعوات، ۱۴۱۱ق، ص۳۴۲
تفسیر آیه 81 سوره نساء (وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ)
تفسیر آیه 81 سوره نساء: وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا
* و مىگويند: فرمانبرداريم، ولى چون از نزد تو بيرون مىروند، جمعى از آنان شبانه، جز آنچه تو مىگويى تدبير مىكنند. و خدا آنچه را كه شبانه در سر مىپرورند، مىنگارد. پس، از ايشان روى برتاب و بر خدا توكل كن، و خدا بس كارساز است.
**و [آنان در محضر تو] می گویند: ما مطیع و فرمانبرداریم، ولی هنگامی که از نزد تو بیرون می روند، گروهی از آنان در شب نشینی های مخفیانه خود بر خلاف آنچه تو می گویی، [و غیر آنچه در حضورت می گفتند] تدبیر می کنند. خدا آنچه را که در شب نشینی های مخفیانه تدبیر می کنند [در پرونده اعمالشان] می نویسد. بنابراین از آنان روی برتاب، و بر خدا توکل کن؛ و کارساز بودنِ خدا [نسبت به امور بندگان] کافی است. (۸۱)
بيان آيات
اين آيات بى ارتباط به ما قبلش نيست، كانه تتمه گفتارى است كه در آيات قبل در ملامت مسلمانان ضعيف الايمان داشت و فائده اين تتمه اندرز آنان است، اندرز به نصايحى كه بصيرتشان مىدهد، البته اگر بخواهند تدبر نموده و داراى بصيرت بشوند.
" وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ ..." كلمه" طاعة" در اين جمله به صداى وسط خوانده مى شود تا بطورى كه گفته اند: خبر باشد براى مبتدايى كه حذف شده و تقدير كلام:" يقولون امرنا طاعة"، (مىگويند: كار ما همين است كه خدا را اطاعت كنيم و يا تو را اطاعت كنيم) و كلمه" برزوا" فعل ماضى است و مصدر آن "بروز" است، به معناى ظهور و بيرون شدن است و كلمه: "بيتوا" فعل ماضى از" تبييت" است از ماده بيتوته است كه به معناى محكم كردن امر و تدبير آن در شب است و ضمير در جمله:" تقول" راجع است به كلمه" طائفه" و يا به رسول خدا (ص) و معناى آيه (و خدا داناتر است) اين است كه اين پاسخگويان در مقابل دعوت آنان به جهاد به تو مىگويند: امر ما اطاعت است: يعنى غير اطاعت كارى نداريم، ولى وقتى از نزد تو بيرون مىروند، شبانه امرى را طرحريزى و محكم كارى مىكنند كه غير آن چيزى است كه به تو مىگفتند (و يا غير آن سخنى است كه تو به ايشان گفتى)، اين تعبير كنايه است از اينكه شبانه تصميم بر مخالفت رسول اللَّه (ص) مى گيرند.
خداى تعالى سپس به رسول گراميش دستور مىدهد از آنان روى بگرداند و در كارش و مسئوليتش به خداى تعالى توكل نموده، بدون توجه به كارشكنى آنان تصميم خود را بگيرد "فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا".
و اين آيه شريفه هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد كه افراد مورد بحث منافقين بوده اند، همانطور كه بعضى از مفسرين پنداشتهاند، بلكه امر از نظر اتصالى كه در سياق هست بر عكس است يعنى با در نظر گرفتن سياق آيه شريفه بر خلاف اين احتمال دلالت دارد.
تفسیر نمونه:
در این آیه اشاره به وضع جمعی از منافقان و یا افراد ضعیف الایمان کرده و می گوید: آنها به هنگامی که در صف مسلمانان در کنار پیغمبر صلی اللّه علیه و آله قرار می گیرند برای حفظ منافع و یا دفع ضرر از خویش با دیگران هم صدا شده و اظهار اطاعت فرمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می کنند «و می گویند با جان و دل حاضریم از او پیروی کنیم» (وَ یقُولُونَ طاعَةٌ).
«اما هنگامی که مردم از خدمت پیامبر صلی اللّه علیه و آله خارج شدند، آن دسته از منافقان و افراد ضعیف الإایمان گفته ها (و پیمانهای خویش را به دست فراموشی می سپارند) و در جلسات شبانه تصمیم هایی بر ضد سخنان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله می گیرند و خداوند آنچه را در این جلسات می گویند می نویسد» (فَإِذا بَرَزُوا مِن عِندِکَ بَیتَ طائِفَةٌ مِنهُم غَیرَ الَّذِی تَقُولُ وَ اللّهُ یکتُبُ ما یبَیتُونَ).
ولی خداوند به پیغمبرش دستور می دهد که «از آنها روی بگردان و از نقشه های آنها وحشت نکن و هیچ گاه آنها را تکیه گاه در برنامه های خود قرار مده، تنها بر خدا تکیه کن خدایی که بهترین یار و مددکار و مدافع است» (فَأَعرِض عَنهُم وَ تَوَکل عَلَی اللّهِ وَ کفی بِاللّهِ وَکیلًا).
تفسیر آیه 12 سوره هود:فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ
تفسیر آیه 12 سوره هود: فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ
ترجمه مهدی فولادوند: و مبادا تو برخى از آنچه را كه به سويت وحى مىشود ترک گويى و سينهات بدان تنگ گردد كه مىگويند: «چرا گنجى بر او فرو فرستاده نشده يا فرشتهاى با او نيامده است»؟ تو فقط هشداردهندهاى، و خدا بر هر چيزى نگهبان است.
تفسیر المیزان
فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك...
توضيح درباره خطاب به رسول خدا (ص) در: (فعلك تارك بعض ما يوحى اليك...) و معنايى كه از اين خطاب فهميده مى شود
از آنجا كه رسالت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با قرآن معجزه آسائى كه آن را تاءييد مى كرد، و معجزات باهره و ادله و براهين قاطعى كه همراه آن بود، چيزى نبود كه عقل سالم بتواند آن را انكار كند، و يا انسانى داراى مشاعر درست بتواند آن را رد نموده به آن كفر بورزد، قهرا كفرى كه قرآن از كفار و انكارى كه از مشركين حكايت مى كند به حسب طبع، امرى بعيد به نظر ميرسيد، و اين طبيعى است كه وقتى وقوع امرى با خصوصيات و صفاتى در نظر انسان بسيار بعيد برسد، شروع به بى اعتنايى به استبعاد خود مى كند و سعى مى كند وقوع آن امر را از راههاى ديگرى توجيه كند تا اينكه به وقوع امرى كه عادتا و طبيعتا بعيد است ملتزم نشود.
تفسير آيه 14 سوره فصلت إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا..
تفسير آيه 14 سوره فصلت (إِذْ جَاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ قَالُوا لَوْ شَاءَ رَبُّنَا لَأَنْزَلَ مَلَائِكَةً فَإِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ)
ترجمه مهدي فولادوند: چون فرستادگان [ما] از پيش رو و از پشت سرشان بر آنان آمدند [و گفتند:] «زنهار، جز خدا را مپرستيد»، گفتند: «اگر پروردگار ما مىخواست، قطعا فرشتگانى فرومىفرستاد، پس ما به آنچه بدان فرستاده شدهايد كافريم».
تفسير الميزان
كلمه (اذ زمانى كه) ظرف است براى صاعقه دوم، چون انذار به صاعقه در حقيقت انذار بـه وقـوع و فرا رسيدن آن است، در نتيجه معناى آيه اين است: من شما را هشدار مى دهم از صاعقه اى، مانند صاعقه اى كه در قوم عاد و ثمود بيامد...
وجه اينكه از هود و صالح (عليه السلام) با صـيـغـه جمل (الرسل) ياد كرد
و اگـر آمـدن را بـه (رـل) نـسـبـت داده كـه صيغه جـمـع اسـت، بـا اينكه رسـول عـاد و رسول ثمود دو تن بودند، يكى هود و يكى هم صالح (عليهما السلام)، به اين اعتبار است كه رسولان خدا همه به يك دين دعوت مى كنند، در نتيجه هر كدام را كه در نظر بگيريم، هر چند در يك قوم خاصى مبعوث شده، ولى در حقيقت در همه بشر مبعوث شده است.
و بر همين حساب كسى كه يك پيغمبر را تكذيب كند، در حقيقت همه را تكذيب كرده، و لذا مى بـيـنيم خداى عزوجل در آيه (كذبت عاد المرسلين) و آيه (كذبت ثمود المرسلين) و آيـه (كـذبت قوم لوط المرسلين) و نيز آياتى ديگر تكذيب يك پيغمبر را تكذيب همه انبياء (ع) دانسته است.
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (اطـلاق كـلمـه (رسـل) كـه جمع است بر هود و صالح (عليهمالسلام) از باب اطلاق صيغه جمع بر كـمـتـر از سه نفر است، و اين رقم اطلاق شايع است، و از همين باب است كه در جمله (اذ جـاءتـهـم) ضـمـير جمع را به دو قوم برگردانده) حرف درستى نيست، براى اينكه اطلاق كلمه جمع بر دو نفر صحيح نيست، و برگرداندن ضمير جمع در جمله (اذ جاءتهم) بـه دو قـوم عـاد و ثـمـود، هم از اين باب نيست، بلكه از اين جهت است كه دو قوم عاد و ثـمـود هـر چـند دو قوم بودند، ولى جمعيتى را تشكيل مى دادند، و به اين جهت بايد ضمير جمع به آنها برگردد.
(مـن بين أ يديهم و من خلفهم) - منظور از آمدن پيامبران از پيش رو، و از پشت سر اين اسـت كـه: پـيـامـبـران از هـر سـو بـه سـوى ايـشـان آمـدنـد. و استعمال اين دو جهت در همه جهات شايع است.
و بـعـضـى جايز دانسته اند كه مراد از (بين ايديهم) آينده و مراد از (و من خلفهم) گـذشـتـه بـاشـد و جـمله (جاءتهم الرسل من بين ايديهم و من خلفهم)، كنايه باشد از ايـنـكـه انبيا اين دو قوم را از هر راهى كه ممكن بود دعوت كردند، گاهى در خلوت و گاهى در جـلوت، گـاهى تك تك و گاهى در مجلس عمومى، گاهى به دادن بشارت و گاهى به دادن انـدرز و هـشـدار اما همه آنان به يك چيز دعوت مى كردند و به همين جهت آمدن اينطورى آنان در جمله بعد تفسير شده به (الا تعبدوا الا اللّه) يعنى به دين توحيد.
(قـالوا لو شـاء ربـنـا لانـزل مـلائكة) - اين جمله پاسخى است كه مردم به رسالت انـبيا داده اند كه اگر خدا مى خواست رسولى نزد ما بفرستد، فرشته اى را مى فرستاد. در سابق هم نظير اين پاسخ از كفار به انبياء (عليهم السلام) مكرر گذشت و اين پاسخ اساسى به جز انكار پيامبر شدن بشر ندارد.
(فانا بما ارسلتم به كافرون) - اين جمله به خاطر حرف (فا) كه بر سر آن آمـده، فـرع و نـتـيـجـه نـفـيـى اسـت كه از جمله قبلى استفاده مى شد و معنايش اين است كه: حـال كـه خـدا نـخـواسـت و فـرشـتـه اى بـه عـنـوان رسـول بـراى مـا نـفـرسـتـاد، نـاگـزيـر مـا بـه آنـچـه شـمـا بـدان ارسال شده ايد، يعنى به دين توحيد، كافريم.
تفسير آيه 15 سوره فصلت
فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً ۖ أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ. (15)
ترجمه مهدي فولادوند: و امّا عاديان، به ناحق، در زمين سر برافراشتند و گفتند: «از ما نيرومندتر كيست؟» آيا ندانستهاند كه آن خدايى كه خلقشان كرده خود از ايشان نيرومندتر است؟ و در نتيجه آيات ما را انكار مىكردند.
تفسير اطيب البيان: پس اما عاد پس تكبر كردند در زمين و بزرگ منشي نمودند در زمين بدون حق و گفتند كيست شديدتر از ما در قوّة و توانايي آيا نميبينند که آن كسي که آنها را خلق فرموده قوة و قدرتش از آنها شديدتر است و بودند بآيات ما انكار ميكردند.
شرح و قصه عاد بسيار مفصل است طبرسي در سوره مباركه فجر در ذيل آيه شريفه أَ لَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ العِمادِ الَّتِي لَم يُخلَق مِثلُها فِي البِلادِ شرح مفصلي از بلاد آنها و عمارات و قصور آنها از طلا و نقره و جواهرات و از مزارع آنها و باغات آنها نقل كرده و لكن چون سندي نداشت از نقلش خودداري كرديم و در مجمع البحرين در لغة عاد ذكر عاد را كرده که ميگويد: كانت لهم زرع و نخيل كثير و لهم اعمار طويلة و اجسام طويلة و در نسب عاد در مجمع البيان ميگويد عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح و قوم را مسمي باسم جد خود گذاشتند.
فَأَمّا عادٌ فَاستَكبَرُوا فِي الأَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ بزرگي بيجهت يعني هيچ اسباب بزرگي در آنها نبود انسان در اعلا درجه ضعف است كوچكترين بلائي را از خود نميتواند دفع كند يك شب تب روزگارش را تباه ميكند يك عضو بدنش درد متوجه شود روزگارش سياه ميشود وَ خُلِقَ الإِنسانُ ضَعِيفاً نساء آيه 33.
وَ قالُوا مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً العياذ اشاره باين است که خدا قدرت ندارد كوچكترين بلائي به ما متوجه كند چون حضرت هود آنها را انذار ميكرد به عذاب در مقابلش چنين مقاله داشتند.
أَ وَ لَم يَرَوا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَهُم که هيچ بوديد يك نطفه گنديده تا شما را باين درجه رسانيد آنكه داد ميتواند پس بگيرد. هُوَ أَشَدُّ مِنهُم قُوَّةً اينکه مقاله اينها بود و عيب ديگر آنها.
وَ كانُوا بِآياتِنا يَجحَدُونَ جحود انكار است با اينكه قلبا ميداند چنانچه مي فرمايد: وَ جَحَدُوا بِها وَ استَيقَنَتها أَنفُسُهُم ظُلماً وَ عُلُوًّا نمل آيه 14 و آيات معجزات رسل است که حمل بر سحر ميكردند.
تفسير آيه 30 سوره فصلت (ان الّذيـن قـالوا ربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـمـوا تـتـنـزل عـليـهـم المـلائكة)
تفسير آيه 30 سوره فصلت: ان الّذيـن قـالوا ربـنـا اللّه ثـمّ اسـتـقـمـوا تـتـنـزّل عـليـهـم المـلائكة ألّا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنّة الّتى كنتم توعدون
ترجمه مهدي فولادوند: در حقيقت، كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداست»؛ سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآيند [و مىگويند:] «هان، بيم مداريد و غمگين مباشيد، و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد.
تفسير الميزان
بيان حسن حال مؤمنين استقامت پيشه و آينده نيكويى كه در انتظارشان است
راغـب اصفهاني مـى گـويـد: كـلمه استقامت در اصل در خصوص طريقى به كار مى رفته كه به خط مـسـتـقـيـم كـشيده شده باشد، و در آيه شريفه (اهدنا الصراط المستقيم) حق را به چنين راهـى تـشـبـيـه كـرده. سـپس مى گويد: و استقامت انسان به اين معنى است كه همواره ملازم طـريـقه مستقيم باشد كه خداى تعالى درباره چنين انسانهايى فرموده: (ان الّذين قالوا ربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـامـوا) ولى در صـحـاح اللغـة اسـتـقـامـت را بـه مـعـنـاى اعـتـدال گـرفـتـه، و گـفـتـه: وقتى مى گويند استقام له الامر معنايش اين است كه اين امر براى او در حد اعتدال بود.
پـس مـراد از جـمـله (ثـم اسـتـقـامـوا) اين است كه ملازم وسط راه باشند، و دچار انحراف نـگـردنـد، و بـر سخنى كه گفته استوار باقى بمانند. مثلا در آيه (فما استقاموا لكم فـاسـتـقـيـمـوا لهـم) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـادام كـفـار بـا شـمـا مـعتدل بودند، شما هم براى آنان اعتدال داشته باشيد و از وسط راه منحرف نگرديد. و در آيـه (و اسـتـقم كما امرت و لا تتبع اهواهم) معنايش اين است كه: آن طور كه مأمور شده اى عـمـل كـن، يـعنى راه ميانه را پيش بگير، و هواهاى ايشان را پيروى مكن. همه تفسيرهاى مختلفى كه براى اين آيه كرده اند به همين معنا كه ما گفتيم برمى گردد.
و ايـن آيـه و آيـه بـعـدش حـسـن حـال مؤمنين را بيان مى كند، همچنان كه آيات قبلش بدى حال كفار را بيان مى كرد.
(تـتـنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون) - ايـن آيـه شـريـفـه از آيـنـده اى كـه در انـتـظـار مؤمنـيـن اسـت، و ملائكه با آن به اسـتقبال ايشان مى آيند، خبر مى دهد. و آن تقويت دلها و دلگرمى آنان و بشارت به كرامت است.
پـس مـلائكـه ايـشـان را از تـرس و اندوه ايمنى مى دهند. و ترس هميشه از مكروهى است كه احتمال پيش آمدن دارد، و در مورد مؤمنين يا عذابى است كه از آن مى ترسند، و يا محروميت از بـهـشـت اسـت كـه بـاز از آن بيم دارند. و حزن و اندوه هم، همواره از مكروهى است كه واقع شـده، و شـرى كـه پـديد آمده، مانند گناهانى كه از مؤمنين سر زده و از آثارش غمنده مى شـونـد و يـا خـيـراتـى كـه باز به خاطر سهل انگارى از آنها فوت شده، و از فوت آن انـدوهـگـيـن مى گردند، و ملائكه ايشان را دلدارى مى دهند به اينكه ايشان از چنان خوف و چنين اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزيده شده، و عذاب از ايشان برداشته شده است.
آنـگـاه بـشـارتـشـان مـى دهـنـد بـه بـهشتى كه وعده داده شده اند، مى گويند: (اءبشروا بـالجـنة التى كنتم توعدون). و اينكه گفتند (كنتم توعدون ) دلالت دارد بر اينكه نـازل شـدن مـلائكـه بـر مؤمنـين به اين بشارت، بعد از زندگى دنيا است، چون معناى عـبارتشان اين است كه: مژده باد شما را به آن بهشتى كه همواره وعده اش را به شما مى دادند.
تفسير آيه 25 سوره غافر تفسير الميزان (فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا ...)
تفسير آيه 25 سوره غافر تفسير الميزان
فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءَهُمْ وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ.
تفسير الميزان
در اين آيه ما بين آنچه موسى (ع) برايشان آورد و بدان دعوتشان كرد، با مقابله اى كه آنان كـردنـد و نـقـشـه هاى شيطانى كه ريختند، مقابله و مقايسه شده است، مى فرمايد: حضرت موسى (ع) براى آنان حق را آورده بود و جا داشت حق را بپذيرند، به خاطر همين كه حق استر و نيز به خـاطـر ايـنـكـه آنـچـه آورده بـود از نـاحـيـه خـداى تـعـالى بـود، بدين جهت لازم بود آن را قـبـول كنند و رد نكنند، ولى در عوض كيد كردند و آنچه كه گفتند بدين منظور گفتند كه كـسـى بـه مـوسـى (ع) ايـمـان نـياورد. اما خداى عزيز كيد ايشان را بى نتيجه و خنثى ساخت و نگذاشت آن كيد به گروندگان به موسى (ع) اصابت كند.
سياق آيه اين اشعار را دارد كه يكى از گويندگان اين حرف، قارون بوده كه خود از بنى اسـرائيـل بـوده اسـت و اشـكـالى هـم نـدارد، چـون فـرمـان بـه كـشـتـن پـسـران بـنـى اسـرائيـل و زنـده نـگـهـداشـتـن دخـتـران از نـاحـيـه فـرعـونـيـان و قـبل از دعوت موسى (ع) بوده، و فرمان در اين آيه كه گفتيم قارون هم در آن شريك بوده، بعد از دعوت موسى و در خصوص فرزندان مؤمنين به وى بوده است و هيچ مـانـعـى نـدارد كـه قـارون هم در اين فرمان با فرعونيان موافقت كرده باشد، چون او با موسى (ع) و مؤمنين عداوت مى ورزيده.
و در ايـنـكـه فـرمـود: (الّذيـن امنوا معه) و نفرمود: (آمنوا به) اشاره است به اينكه گروندگان به موسى (ع) از آن جناب پشتيبانى هم مى كردند و در دعوتش كمكش مى نمودند.
تفسير آيه 48 و 49 سوره يس (وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ)
تفسير آيه 48 و 49 سوره يس (وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ)
وَيَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿يس: ٤٨﴾
مَا يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ ﴿يس: ٤٩﴾
تفسير آيه 76 و 77 سوره ص (قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِين)
تفسير آيه 76 و 77 سوره ص (قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِين)
قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ
قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ
تفسير اطيب البيان
گفت ابليس من بهتر و سزاوارترم از آدم خلق كردي مرا از آتش و خلق فرمودي او را از گل.
جواب اينکه ملعون: اولا از كجا آتش بهتر از خاك و گل باشد جهنم از آتش است بهشت خاك بهشت که دارد زمين كربلا يك قطعه از بهشت است. و ثانيا سجده به آدم براي جثه آدم نبود و الا پيش از نفخ روح ميفرمود سجده كنيد فرمود: فَإِذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ و ما فرض مي كنيم آتش بهتر از گل است اگر يك قطعه نجاست را در يك ظرف بلوري گذارند در يك پارچه حرير و يك دانه جواهر را در يك ظرف خزف در يك پارچه پنبه گذارند دليل ميشود که آن قطعه نجاست بهتر از آن دانه جواهر است روح پليد تو را در ظرف آتشي گذاردند و روح شريف آدم را در يك ظرف خاكي و ثالثا عقل و شعور تو بالاتر است از علم و حكمت الهي العياذ خدا را جاهل و ظالم ميداني لذا خطاب رسيد:
تفسير آيه 54 سوره نساء (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ)
تفسير آيه 54 سوره نساء (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ)
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا ﴿۵۴﴾
تفسير اثنا عشرى
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (54)
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ: (اضراب است از اعطاى ايشان) يعنى نه آنكه چيزى به مردمان مىدهند، بلكه حسد مىبرند بر مردمان كه قبايل عرب يا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحاب او، عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ: بر آنچه عطا فرموده ايشان را خداوند از فضل خود، كه آن نبوت و كتاب و نصرت و اعزاز و بعثت رسول از ايشان است. يا مراد همه مردمانند، زيرا هر كه حسد برد بر نبوت، فكانّه بر كمال و رشد همه مردم حسد برده. و گفتهاند مراد ناس، حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. و عرب، جمع را بر واحد اطلاق مىكنند كه جامع باشد مقدار خصال خيرى را كه جمع نشود الّا در بسيارى از مردمان، كما قال: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً: و مراد از فضل نزد بعضى، آنست كه حق تعالى مباح گردانيد حضرت را جمع ميان بيشتر از چهار زن، و يهود بر اين حال حسد مىبردند و طعنه مىزدند كه اگر او پيغمبر بودى، اين همه زن نخواستى. حق تعالى فرمود: اگر حسد ايشان بر پيغمبر به واسطه اين نبوت و كتاب است، پس بايد بر پيغمبران صاحب كتاب حسد بردندى.
تفسیر آیه 62 سوره کهف (فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا...)
تفسير آيه 62 سوره كهف (فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هٰذَا نَصَباً)
فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً «62»
تفسير الميزان:
در مجمع البيان گفته: (نصب)، و (صب) و (تعب) هر سه نظير همند و عبارتند از آن سستى كه از ناحيه خستگى دست مى دهد.
و مراد از (غداء) عبارت است از هر چه كه با آن چاشت كنند. و از همين كلمه فهميده مى شود كه موسى اين سخن را در روز گفته است.
مقام بيان يعني چه (مقدمات حكمت)
مقام بيان يعني چه (مقدمات حكمت)
در علم اصول فقه در باب لفظ مطلق، این سوال مطرح است که چگونه یک لفظ مطلق بر اطلاق دلالت دارد؟ به عنوان مثال، وقتی گفته می شود «انسان»، چگونه این لفظ بر تمام افراد انسانی دلالت می کند؟ آیا لفظ مطلق، اساسا برای اطلاق وضع شده است یا اینکه حتما باید قرائنی باشد که با استفاده از آن قرائن بتوان گفت که لفظ، اطلاق دارد؟ رویکرد دوم را «مقدمات حکمت» می نامند یعنی شرایطی که با جمع شدن آنها می توان حکم کرد که لفظ مطلق همه مصادیق و افراد خود را در بر می گیرد. اگر این شرایط جمع نشود نمی توان گفت که لفظ، اطلاق دارد.
تفسير آيه 5 سوره ممتحنه (رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا)
رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
پروردگارا! ما را محنت كش كافران قرار مده و ما را بيامرز، پروردگارا! تو خود عزيز و حكيمى.
نکته ها
«فِتْنَةً» در لغت به معناى آشوب، امتحان، عذاب، بلا و آزار آمده است.

راهنمای آزمون ارشد و دکتری رشته علوم قرآن و حدیث+مطالب آموزنده قرآنی و حدیثی+علایق شخصی