معلم، افسر پیشرفت

معلم، افسر پیشرفت

رهبر انقلاب: در این لشکر عظیم فرهنگی آموزش و پرورش، افسرانی که عدّه‌ها و مجموعه‌ها را اداره میکنند همین معلّمینند. آموزش و پرورش وسیله‌ی پیشرفت کشور است. معلّمین عزیز ما در حقیقت افسران سپاه پیشرفت این کشور هستند.

۱۳۹۹/۰۶/۱۱

شهید مطهری در کلام رهبر معظم انقلاب اسلامی

شهید مطهری هم تولید و هم نشر فکر می‌کرد

شهید مطهری در کلام رهبر معظم انقلاب اسلامی

رهبر معظم انقلاب: روز معلّم در جمهوری اسلامی برابر است با روز شهادت معلّم بزرگ مرحوم شهید مطهّری (رضوان الله تعالی علیه).

خصوصیّتی در شهید مطهّری هست که این خصوصیّت را همه‌ی معلّمین - چه معلّمین حوزه‌های علمیّه، چه معلّمین دانشگاه‌ها، چه معلّمین مدارس و آموزش و پرورش - بایستی واقعاً الگو قرار بدهند و برای آنها باید الگو باشد.

خب مرحوم شهید مطهّری، مرد دانشمندی بود، مرد متفکّری بود، واقعاً عالِم بود، فیلسوف بود، فقیه بود، به مسائل فکری تسلّط کامل داشت؛ این خصوصیّات در این بزرگوار بود لکن آن خصوصیّت خیلی مهم و ویژگی ایشان این بود که هم تولید فکر میکرد، هم نشر فکر میکرد؛ نشر فکر خیلی مهم است.

این بزرگوار آرام نمی‌نشست، آرام و قرار نداشت؛ ما دیده بودیم؛ ایشان دائم در فکر بود، دائم دغدغه داشت که فکر درست را، فکر متقن و عمقی را بین مخاطبان خود نشر بدهد؛ و یک جهاد نرم‌افزاریِ به تمام معنا را ایشان در طول سالیان متمادی شروع کرده بود؛ با امواج مهاجم روبه‌رو میشد و سینه‌به‌سینه میشد و با آنها برخورد میکرد و بر آنها غلبه پیدا میکرد.

مسئله هم برای او فقط امواج فکری مارکسیستی و شرقی نبود؛ چه شرقی، چه غربی؛ چه تفکّرات مارکسیستی، چه تفکّرات لیبرالیستی رایج در غرب؛ با همه‌ی اینها مواجه میشد.

۱۴۰۰/۲/۱۲

۱۲ اردیبهشت سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری و روز معلم گرامی باد

۱۲ اردیبهشت، سالروز شهادت استاد شهید، مرتضی مطهری و روز معلم گرامی باد.

عالی ترین مظهر عقل و تربیت صحیح، خطایابی از خویشتن است؛ یعنی انسان بتواند در دریای ژرف افکار و اندیشه ها و تمایلات و افعال و اقوال خود فرو برود و خطاهای خود را بیابد و آنها را از خود دور کند.

🖋️ شهیدمطهری (ره)

 چرا حضرت فاطمه زهرا(س) با چنان مقام قدسی برای بازپس‌گیری فدک اقدام کردند؟

چرا حضرت فاطمه زهرا(س) با چنان مقام قدسی برای بازپس‌گیری فدک اقدام کردند؟ (از اندک فیلم‌های باقی‌مانده از شهید مطهری)

◾️سالروز شهادت پاره تن رسول‌الله(ص) حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها تسلیت باد...

فيلم این سخنرانی کوتاه را از طریق لینک ذیل مشاهده کنید و مبسوط آن را به صورت متنی در ادامه مطلب مطالعه کنید

دانلود فایل با لینک مستقیم

ادامه نوشته

و الله ما رایت‌ مکثورا قط (روضه شهید مطهری درباره لحاظ آخر سید الشهداء علیه السلام

و الله ما رایت‌ مکثورا قط قد قتل ولده و اهل بیته و اصحاب اربط جاشا منه

دانلود فایل با لینک مستقیم

بدعتهای عزاداران در ماه محرم - شهید مطهری

بدعت های عزاداران در ماه محرم

استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری

تصویری+مشاهده آنلاین

دانلود فایل با لینک مستقیم

پاسخ شهید مطهری به یکی از مهم‌ترین شبهات درباره دلیل عزاداری در محرم

می‌گویند مگر امام حسین تو بهشت نیست و یزیدیان تو جهنم؟

پس چرا هرسال برای سیدالشهدا عزاداری راه می‌اندازید؟

این چهار دقیقه پاسخ فوق العاده مرحوم شهید مطهری رو حتما تا آخر گوش بدید. و برای دیگر ارسال کنید.

دانلود فایل با لینک مستقیم

حدیث برای روز معلم (حَقُّ سائسِكَ بِالعِلمِ التَّعظيمُ لَهُ و التَّوقيرُ لِمَجلِسِهِ)

قال الإمام زين العابدين عليه السلام:

حَقُّ سائسِكَ بِالعِلمِ: التَّعظيمُ لَهُ، و التَّوقيرُ لِمَجلِسِهِ، و حُسنُ الاستِماعِ إلَيهِ، و الإقبالُ عَلَيهِ، و أن لا تَرفَعَ عَلَيهِ صَوتَكَ، و أن لا تُجيبَ أحَدا يَسألُهُ عَن شَيءٍ حَتّى يَكونَ هُوَ الّذي يُجيبُ، و لا تُحَدِّثَ في مَجلسِهِ أحَدا، و لا تَغتابَ عِندَهُ أحَدا، و أن تَدفَعَ عَنهُ إذا ذُكِرَ عِندَكَ بِسُوءٍ، و أن تَستُرَ عُيوبَهُ، و تُظهِرَ مَناقِبَهُ، و لا تُجالِسَ لَهُ عَدُوّا، و لا تُعادِيَ لَهُ وَلِيّا، فإذا فَعَلتَ ذلكَ شَهِدَ لَكَ مَلائكَةُ اللّه ِبِأنَّكَ قَصَدتَهُ و تَعَلَّمتَ عِلْمَهُ للّه ِ جَلَّ اسمُهُ لا لِلنّاسِ.

امام زين العابدين عليه السلام می‌فرمایند:

حق استاد تو اين است كه به او احترام گذارى، محضرش را مُوَقَّر دارى، با دقت به سخنانش گوش بسپارى، رويت به او باشد و به او توجه نمايى، صدايت را بر صداى او بلندتر نكنى، هرگاه كسى از او سؤالى كند تو جواب ندهى، بلكه بگذارى خودش جواب دهد. در محضر او با كسى سخن نگويى، در حضور او از كسى غيبت نكنى، اگر پيش تو از او بدگويى شود، از وى دفاع كنى. عيبهايش را بپوشانى، خوبيها و صفات نيكش را آشكار سازى، با دشمن او همنشينى نكنى و با دوستش دشمنى نورزى. هر گاه اين كارها را كردى فرشتگان خدا درباره‌ات گواهى دهند كه تو براى رضاى خداى بلندنام، نه براى مردم، نزد آن استاد رفته‌اى و دانش او را فرا گرفته‌اى.

فرا رسیدن ۱۲ اردیبهشت سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری(ره) و آغاز هفته معلم که یادآور جایگاه والای علم و معرفت و مقام والای معلم در حریم مقدس دانشگاه، مدرسه و فضای آسمانی تعلیم و تربیت می‌باشد و زیباترین جلوه‌های عشق و ایثار به تصویر کشیده‌ شده است را محضر اساتید گران‌قدر و ارجمند تبریک و تهنیت عرض می‌کنم.

سیزده بدر واقعی از دیدگاه شهید مطهری

سیزده بدر واقعی ما این است که از خودمان بیرون بیاییم، از خانه‌های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم، از ملَکات پست خودمان خارج شویم، از اعمال زشت خودمان که مانند تار عنکبوت دور ما تنیده است خارج شویم.

یادداشت‏های استاد مطهری، ج۶، ص۱۳۱

دانلود کتاب انقلاب مهدی عج نوشته شهید مطهری (زبان انگلیسی)

دانلود کتاب انقلاب مهدی عج نوشته شهید مطهری (زبان انگلیسی)

دانلود فایل با لینک مستقیم

قاعده ما مِنْ عامٍّ اِلاّ وَ قَدْ خُصَّ

«ما مِنْ عامٍّ الّا وَ قَدْ خُصَّ»

یعنی هیچ قانونی نیست مگر اینکه یک نوع استثنا برمیدارد.

هيچ عامي نيست که تخصيص نخورده باشد.

قاعده ما مِنْ عامٍّ الّا وَ قَدْ خُصَّ (ما من عام الا وقد خص)

قاعده «ما مِنْ عامٍّ الّا وَ قَدْ خُصَّ» یعنی هیچ قانونی نیست مگر اینکه یک نوع استثنا برمیدارد. راست هم هست. به ما میگویند روزه بگیرید و می‌گویند مسافر شدی روزه نگیر، مریض شدی روزه نگیر. در نماز همین جور، در غیر نماز همین جور. میگویند هیچ عامّی نیست مگر اینکه استثنا دارد. به خود همین قاعده هم که هیچ عامّی نیست مگر اینکه استثنا خورده، استثنا خورده، یعنی بعضی از عامهاست که واقعاً استثنا نخورده و استثنا نمیپذیرد.

مقصود این است که بعضی از امور است که ابا دارد از تخصیص، یعنی ابا دارد از استثنا، آهنگ این عموم آهنگی است که نمی تواند استثنا بپذیرد. مثلا در قرآن آمده است: وَ انْ تَشْکروا یرْضَهُ لَکمْ [1] اگر شاکر الهی باشید خدا میپسندد. این کلی استثنا نمیپذیرد، یعنی ممکن نیست یک وقت انسانی واقعاً شاکر باشد ولی خدا نپسندد؛ نه، این دیگر چیزی نیست که در یک مورد بالخصوص طور دیگر باشد مگر اینکه شکر نباشد.

حال در باب ناسخ و منسوخ هم همین جور است. بعضی از آهنگهاست که اساساً نسخ پذیر نیست، چون نسخ معنایش این است که منسوخ یک امر موقت است، در حالی که آهنگ آهنگی است که موقت بودن را نمیپذیرد؛ این اگر باشد باید همیشگی باشد، چطور؟ حال برایتان مثالی میزنم.

مثلًا اگر در قرآن وارد شده که: لاتَعْتَدوا انَّ اللَّهَ لایحِبُّ الْمُعْتَدینَ [2] یعنی متجاوز نباشید که خدا تجاوزکاران را دوست نمیدارد، اینجا یک عمومی دارد از نظر افراد و یک استمراری دارد از نظر زمان. آیا ما میتوانیم برای این عام استثنا قائل شویم، بگوییم خدا ظالم را دوست نمیدارد مگر بعضی از ظالمان را؟! یعنی قدوسیت الوهیت از یک طرف و پلیدی و ظلم از طرف دیگر چیزی نیست که قابل جوش خوردن باشد که بگوییم خدا تجاوز کنندگان را دوست نمیدارد مگر آقای فلان کس و آقای فلان کس را. این عام «مگر» نمیپذیرد. این مثل روزه گرفتن نیست که میگویند آقا روزه بگیر «مگر» اینکه اینچنین باشی. ممکن است در یک شرایطی انسان روزه نگیرد، اما ظلم چیزی نیست که بگوییم در یک شرایطی ظلم بکن در یک شرایطی ظلم نکن. هرجا که ظلم باشد نباید کرد. از هرکه میخواهد باشد، از پیغمبر خدا هم ظلم ناستوده است، مثل معصیت و نافرمانی است. خدا هیچ معصیتکاری را دوست نمیدارد، نمیشود گفت مگر پیغمبرانش. اگر پیغمبران هم العیاذباللَّه معصیت کنند خدا آنها را هم دوست نمیدارد. فرق پیغمبر و غیر پیغمبر در این است که او معصیت نمی‌کند و دیگری معصیت میکند نه آنکه او معصیت میکند و خدا در عین اینکه او معصیت میکند باز هم دوستش دارد. این را میگوییم عامّی که تخصیص و استثنا نمیپذیرد.

از نظر زمان هم همین جور است. آیا میشود گفت که این یک قانونی است که مخصوص یک زمان است، در یک زمان معین خدا متجاوزان را دوست ندارد ولی ده سالی که بگذرد خدا این حکم را لغو میکند و میگوید ما از این به بعد متجاوزان را دوست میداریم؟ این آهنگ آهنگی نیست که نسخ بپذیرد.

ما در آیات جهاد میبینیم قرآن با چه آهنگی وارد شده است: وَ قاتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ الَّذینَ یقاتِلونَکمْ وَ لاتَعْتَدوا انَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْمُعْتَدینَ [1] با آنان که با شما میجنگند، با آنان که به نوعی تجاوز دست زده‌اند بجنگید، ولی شما متجاوز نباشید. با متجاوز جنگیدن تجاوز نیست، ولی با غیر متجاوز جنگیدن تجاوز است و جایز نیست. با متجاوز بجنگید تا تجاوز به وجود نیاید اما اگر با غیر متجاوز بجنگید خودتان متجاوزید. این دیگر امری نیست که نسخ پذیر باشد. مثلا میشود در یک مدتی اجازه جهاد و دفاع ندهد و بگوید به خاطر مصلحتی مدتی صبر کنید، تحمل کنید، بعد دستور جهاد بدهد، یعنی دستور صبر را لغو کند برای اینکه برای مدت موقت بوده. این دستور را که لغو میکند معنایش این است که آن را از اول موقت قرار داده است.

وبلاگ علوم قرآن و حدیث

نظر شهید مطهری درباره نمادین بودن زبان قرآن-Shahid Motahari's opinion about the symbolism of the

نظر شهید مطهری درباره نمادین بودن زبان قرآن

Morteza Motahhari (1659).jpg

Shahid Motahari's opinion about the symbolism of the language of the Quran

شهيد مرتضی مطهری در رد نظریه نمادین بودن قصص قرآن می­ گوید: «بعضی خواسته‌اند العیاذ بالله بگویند که اصلا ضرورتی ندارد ما در باب قصص قرآن، راجع به این جهتش فکر بکنیم که آیا قصص قرآن تاریخ است یا تمثیل است برای پند و اندرز. ولی این حرف، بسیار حرف مفتی است. محال است که انبیاء، در منطق‌ نبوت، برای یک حقیقت، العیاذ بالله یک امر واقع نشده و یک دروغ را ولو به صورت تمثیل بیان بکنند».

تعریف مناط صدق در قضایا

مناط صدق در قضایا

1. مناط صدق در قضایا

صدق و کذب یا حقیقت و خطا

در این بحث که تحت عنوان «مناط صدق و کذب در قضایا» مطرح می شود مسأله، مسأله «حقیقت» است. بحث روی حقیقت است که ملاک حقیقی بودن یک اندیشه چیست.

انسان در ابتدا فرقی میان اندیشه و عین نمی گذارد. برای یک کودک اصلا ذهن و عین مطرح نیست. وقتی که متوجه عالم عین است و مثلا مادر خودش را می بیند او فکر نمی کند که یک ذهنی دارد و در ذهن خودش صورتی از این مادر دارد. او در عالم خودش گویی مخلوط با واقعیت است، یعنی گویی که الآن ذهنی در کار نیست و خود همان واقعیت مادر با او یکی است. ولی انسان نمی تواند همیشه در این مرحله باقی بماند. خواه ناخواه برخورد می کند به اینکه نه، ذهن عین واقع نیست؛ واقع چیزی است و ذهن چیزی. این توجه و التفاتی که برای انسان پیدا می شود ریشه اش از خطاهاست، یعنی موقع خطا متوجه می شود که نه، ذهن غیر از عین است. (مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 9، ص 583)

و اینها دو حساب است. پس قهرا برای انسان دو اندیشه مطرح می شود:

اندیشه های راست و اندیشه های دروغ، که این از تجربه هایی است که خیلی زود انسان به آن می رسد، به طوری که یک کودک شاید در سن سه سالگی فرق راست و دروغ را می فهمد، که اگر از مادرش بپرسد که مثلا بابا کجاست و او به دروغ بگوید که فلان جا رفته است، به مادرش می گوید تو دروغ می گویی؛ یعنی این قدر ادراک دارد که اگر راست باشد می فهمد و اگر دروغ هم باشد می فهمد. این تشخیص راست از دروغ و صحیح از غلط در مسائل عادی و روزمره است؛ قهرا این تشخیص در مرحله بالاتر در مسائل علمی و در مسائل فلسفی مطرح می شود که یک طرح، یک فکر، یک تشخیص، یک معرفت درباره جهان و درباره اشیاء ممکن است راست باشد و ممکن است راست نباشد. ضرورت منطق هم از همین جا کشف شده است که حال که اندیشه های ما گاهی خطاست و گاهی خطا نیست، آیا معیاری می توان کشف کرد که با آن معیار بتوان اندیشه راست را از اندیشه ناراست و صواب را از ناصواب تمییز داد یا نه. منطق برای این کار به وجود آمده است؛ حالا اینکه از عهده برآمده یا برنیامده است مسأله دیگری است که فعلا به بحث ما مربوط نیست.

تعریف حقیقت

دیدیم که تشخیص راست از دروغ، صحیح از غلط و حقیقت از خطا یکی از ابتدائی ترین تجربیاتی است که انسان به آن پی می برد. ولی عمده مسأله- و یا به تعبیر صحیح تر، یکی از مسائل عمده- خود تعریف حقیقت است که وقتی ما می گوییم یک اندیشه حقیقت است و یک اندیشه خطا و یا یک اندیشه را می گوییم صحیح و یکی را می گوییم غلط، ملاک صحت و غلط بودن چیست؟ باید توجه داشت که آنچه مورد نظر است این است که ملاک صحت و غلط بودن چیست، نه اینکه ملاک تشخیص صحیح از غلط چیست. اینها دو مسأله و دو مطلب است.

ملاک تشخیص، یک مطلب است و ملاک صحیح و غلط بودن مطلب دیگر. آنچه مورد نظر ماست این است که ما به چه اندیشه ای می گوییم «صحیح» و تعریفش چیست؟ این کلمه «حقیقت»- که قدر مسلّم از زمان افلاطون مطرح است که وی در باب اخلاق می گوید انسان در جستجوی سه چیز است: خیر و حقیقت و زیبایی، یا نیکی و راستی و زیبایی- به چه معنی است؟ اصلا خود راستی و حقیقت که یک فیلسوف همیشه خودش را دنبال حقیقت می داند ملاکش چیست؟ تعریف حقیقت بودن چیست؟ این غیر از مسأله منطق است که معیار تشخیص صحیح از غلط را به ما ارائه می دهد.

تعریف حقیقت از نظر قدما

از نظر قدما در اینکه تعریف حقیقت مطابقت با واقع و نفس الامر است تردیدی وجود نداشته است؛ یعنی در پاسخ این سؤال که حقیقت یعنی چه؟ می گفته اند حقیقت یعنی اندیشه مطابق با واقع و نفس الامر. پس تعریف حقیقت این بوده است و از این جهت هیچ شک و تردیدی وجود نداشته است، مشکلی اگر بوده در انواع قضایا بوده است که دیده اند این تعریف در انواع قضایا به یک نحو نیست، که آن وقت این سؤال مطرح می شود که آیا واقعا این تعریف اشکال دارد؟ یا نه، تعریف اشکال ندارد ولی باید دید که این تعریف در مورد هر یک از انواع قضایا چگونه انطباق پیدا می کند؟

قبلا هم گفته ایم که قدما- البته از زمان بوعلی به این طرف- به یک نوع تقسیم در باب قضایا برخورد کرده اند که این تقسیم بسیار نافع و مفید بوده و همان تقسیم هم سبب اشکال در باب این قضایا و چگونگی انطباق تعریف حقیقت بر آنها شده است و آن، تقسیم قضایا به خارجیه و حقیقیه و ذهنیه است.

در مورد قضایای خارجیه و یا قضایای شخصیه مثل «زید قائم» مطلب خیلی ساده است و اشکالی پیش نمی آید. وقتی ما می گوییم مثلا تمام مردم تهران بیمه شده اند، واضح است که اگر این قضیه با عالم واقع و خارج منطبق بود حقیقت است و الّا خطاست.

اما در قضایای ذهنیه چه می گویید؟ وقتی که شما می گویید حقیقت، مطابق بودن قضیه با واقع و نفس الامر است، آیا در قضایای ذهنیه هم این حرف درست است؟

قضایای ذهنیه که اصلا از ذهن بیرون نیست، مربوط به خود عالم ذهن است. مثلا وقتی که می گوییم: «انسان کلی است» انسان در ظرف ذهن کلی است؛ انسان در ظرف خارج که کلی نیست. پس کلیت در ذهن عارض انسان می شود و لذا قضیه «انسان کلی است» یک قضیه ذهنیه است. آیا قضیه «انسان کلی است» حقیقت است یا حقیقت نیست؟ اگر حقیقت است، که این قضیه اصلا با واقع و نفس الامر و با عالم عین ارتباط ندارد. پس چگونه می توان گفت حقیقت یعنی مطابقت قضیه با واقع و نفس الامر؟ البته جواب این اشکال را اینها به یک شکل ساده ای می دهند که واقع و نفس الامر که می گوییم شامل این هم می شود. حال اینکه به چه شکلی جواب اشکال را می دهند بعدا عرض می کنیم. اکنون فقط صورت اشکال را بیان می کنیم.

حتی انطباق این تعریف در مورد قضایای حقیقیه هم خالی از اشکال نیست چون قضایای حقیقیه قضایایی است که ذهن حکم را می برد روی افراد، روی افراد واقعی و نفس الامری؛ یعنی دایره اش اوسع است از آنچه که وجود دارد، یعنی روی افراد مفروض الوجود هم می رود. می گویند قضایای علوم از نظر اینها چنین است؛ یعنی از نظر قدمای فلاسفه ما قضایایی که در علوم به کار می رود از نوع قضایای حقیقیه است. اگر بگویید: «هر آتشی سوزنده ی پنبه است» درست است. آتش هایی در عالم وجود داشته و دارد و خواهد داشت که مشمول این حکم می شوند. ولی اگر از شما بپرسند که آیا این حکم منحصر است به آتشهای گذشته و حال و آینده یا منحصر به اینها نیست، چه خواهید گفت؟ اگر ما فرض کنیم آتشی علاوه بر اینها وجود پیدا کند آن هم سوزنده است یا نه؟ می گوییم: بله، اگر فرض کنیم آتش دیگری هم غیر از آنچه که وجود دارد و وجود خواهد داشت در عالم وجود پیدا کند باز هم سوزنده است؛ یعنی حکم می رود روی موضوعی که اوسع است از افراد محققة الوجود در ظرف زمان. اینجاست که اشکال به وجود می آید؛ می گویند شما گفتید قضیه ای حقیقت است که مطابق با واقع و نفس الامر باشد، در حالی که این قضیه مفادش اوسع از واقع و نفس الامر و اوسع از واقعیت است، پس تعریف چگونه بر آن صدق می کند؟ این تعریفی که شما می گویید حقیقت عبارت است از اندیشه ای و قضیه ای که مطابق با واقع باشد، در اینجا دچار اشکال می شود، زیرا مفاد قضیه شما اوسع از واقع است. پس این تعریف در اینجا درست نیست.

اشکالی که برای قدمای ما در این باب پیش آمده است همین اشکال بوده است که دیده اند انطباق این تعریف در مورد قضایای ذهنیه و حقیقیه با اشکال مواجه می شود. و اما اشکالاتی که برای علمای جدید در این باب پیش آمده است.

تعریف حقیقت از نظر علمای جدید

از مجموع حرف هایی که ما در کلمات امروزی ها دیده ایم معلوم می شود که برای آنها باز یک سلسله اشکالات دیگر به وجود آمده و همان ها سبب شده است که این تعریف را برای حقیقت نارسا بدانند و به دنبال تعریفهای دیگری برای حقیقت بروند که در همین کتاب معروف فیلیسین شاله این اشکالات به طور متفرق ذکر شده است.

یکی از اشکالات این است که می گویند این تعریف در باب ریاضیات صادق نیست؛ حداکثر در باب تجربیات صادق است، برای اینکه معانی ریاضی در خارج لزوما وجود ندارند. اگر شما مثلا برای دایره یا برای خط حکمی ذکر می کنید این خط یا دایره چیزی است که شما در ذهن آن را فرض کرده اید، حکمی هم برایش می آورید، و الّا خط به آن مفهوم ریاضی اش شاید در طبیعت وجود نداشته باشد.

دایره به مفهوم ریاضی اش شاید در خارج وجود نداشته باشد. پس این تعریف در آنجا صدق نمی کند.

دیگر اینکه گفته اند این تعریف درباره قضایای تاریخی هم صدق نمی کند، چون قضایای تاریخی مربوط به گذشته است و گذشته معدوم است، پس این با تعریف حقیقت که گفته می شود حقیقت عبارت است از مطابقت با واقع و نفس الامر جور در نمی آید. وقتی که من می گویم ارسطو شاگرد افلاطون بوده است، الآن این در عالم ذهن من یک معنی ای هست، شاگردی ارسطو برای افلاطون هم واقعه ای بوده است در ظرف گذشته و معدوم است. اما تطابق، دو چیز می خواهد، باید ذهنی باشد و واقعیتی تا بگوییم ایندو بر یکدیگر منطبق هستند، وقتی که واقعیت معدوم شده است دیگر تطابق معنی ندارد.

بعضی گفته اند حتی در امور تجربی هم این اشکال هست، برای اینکه ما در باب امور تجربی هم نمی توانیم بگوییم که این صوری که ذهن ما در تجربیات دارد عین اینها در خارج وجود دارد. همین قدر می دانیم که اینها نماینده یک چیزی هست در خارج، اما اینکه خود همینها در خارج هستند مسأله ای است که به راحتی نمی توان اثبات کرد. مخصوصا با اصولی که اخیرا آمده اند در علم امروز گفته اند مسأله تطابق ذهن با خارج کارش خیلی مشکل می شود.

مسأله دیگری که باز سبب شده است که علمای جدید از آن تعریف دست بردارند مسأله به اصطلاح تکامل علوم است. ما می بینیم در علوم در هر زمان یک نظریاتی می آید- نظریات علمی- و این نظریات به ثبوت می رسد ولی این نظریات در زمان بعد نقض می شود و نظریه دیگری جای آن را می گیرد. در اینجا ما نمی توانیم بگوییم هر دو نظریه درست است، اگر می گوییم حقیقت یعنی آنچه که مطابق با واقع و نفس الامر باشد، این معنی ندارد که هم آن نظریه درست و مطابق با واقع و نفس الامر باشد و هم این نظریه، چون «واقع» که دو جور نیست. از طرفی هم نمی توانیم بگوییم که آن نظریه گذشته اصلا چرند و باطل بود و با حقیقت سر و کار نداشت، ناچار باید آن را حقیقت بدانیم، این را هم حقیقت بدانیم. ولی این با تعریف حقیقت که مطابقت با واقع است جور در نمی آید، پس تعریف حقیقت را باید عوض کنیم تا با آن جور در بیاید. از جمله تعریفهایی که بجای این تعریف از حقیقت آورده اند یکی همین است که حقیقت آن چیزی است که مفید فایده باشد. آن نظریه در زمان خودش مفید فایده بود، این نظر هم در زمان خودش مفید فایده است.

بنابراین ما می توانیم بگوییم هیئت بطلمیوس حقیقت است، هیئت کپرنیک هم حقیقت است، چون هیئت بطلمیوس مفید فایده بود و همه خسوف و کسوف ها را می توانست برای ما توجیه کند، هیئت کپرنیک هم مفید فایده است و همه خسوف و کسوف ها را می تواند برای ما توجیه کند.

اینها اشکالاتی است که برای علمای جدید مطرح شده است. آن، اشکالهای قدمای ما بود و این هم اشکالهای علمای جدید. ما اول وارد بحث علمای جدید بشویم و سپس به اشکالات قدمای خود بپردازیم.

قدمای ما تعریف را قبول کرده اند و در صدد حل اشکال برآمده اند، یعنی بر اساس همان تعریف می خواهند اشکال را حل کنند، ولی علمای جدید تعریف را عوض کرده اند؛ از اول خودشان را اینجور نجات داده اند که باید از این تعریف که حقیقت عبارت است از اندیشه مطابق با واقع دست برداشت «1»؛ یعنی اینها خواسته اند اشکال را با رفع ید از آن تعریف و دست زدن به تعریفهای دیگر حل کنند.

مثلا پراگماتیستها در باب حقیقت گفته اند حقیقت آن چیزی است که مفید فایده باشد. این را دو گونه می شود تعبیر کرد: یکی اینکه بگوییم آنچه که حقیقت است (یعنی مطابق با واقع است) مفید فایده است. اگر چنین بگوییم اثر حقیقت را گفته ایم. یک وقت می گوییم: نه، اصلا معنی حقیقت بودن این است که مفید فایده است؛ تعریف حقیقت این است که حقیقت یعنی آنچه که مفید فایده باشد. اشکال علیحده ای که فروغی هم از ویلیام جیمز نقل می کند همین است که می گوید آنچه که قدما گفته اند که حقیقت اندیشه مطابق با واقع است، با فلسفه «بودن» جور در می آید نه با فلسفه «شدن» و تغییر (البته این تعبیر به این نحو از من است). در فلسفه «بودن» چون اشیاء را ثابت می انگارند می توانند یک اندیشه ای را بگویند با آنچه که در عالم واقع ثابت است تطابق دارد، ولی در فلسفه «شدن» هیچ چیزی در دو لحظه ثبات ندارد. وقتی که در دو لحظه ثبات ندارد، شما نمی توانید اندیشه خودتان را با آن مطابق بدانید. این اندیشه اصلا نمی تواند با آن مطابق داشته باشد، چون واقعیت اصلا هیچ ثباتی ندارد. وقتی که واقعیت ثابت نیست چیزی نمی تواند با آن انطباق پیدا کند.

تعریف دیگری که برای حقیقت کرده اند این است که گفته اند حقیقت آن است که همه اذهان در یک زمان بر روی آن توافق داشته باشند. این را به عنوان حقیقت گفته اند نه اینکه توافق اذهان علامت حقیقت باشد. می گویند به این ترتیب مشکل حل می شود. آن نظریه علمی قرن گذشته، اذهان قرن گذشته در آن توافق داشتند پس حقیقت است؛ یعنی آنچه را که اصولیون اهل تسنن در باب اجماع گفته اند اینها در باب حقیقت گفته اند. اصولیون اهل تسنن می گویند توافق اذهان در یک مسأله شرعی حکم وحی را دارد، منتها وحی اختصاص به زمان یک فرد دارد، اینجا جمع جانشین فرد می شود. می گویند اگر همه علما در یک زمانی بر یک مسأله توافق کنند، در اینجا دیگر یک نوع عصمتی در کار است، امکان خطا در آن نیست و حکم وحی را دارد.

نقد شهید مطهری بر شعر بسازم خنجری نیشش ز فولادزنم بر دیده تا دل گردد آزاد - باباطاهر

نقد شهید مطهری بر شعر بسازم خنجری نیشش ز فولادزنم بر دیده تا دل گردد آزاد - باباطاهر

مطهری.jpg

مكتب ضعف : همان گونه كه مكتب عقل نقطه مقابلی داشت كه منكر آن بود و مكتب عشق هم نقطه ی مقابلی داشت كه یك عده اساساً این حرفها را از خیالات و اوهام می دانستند، مكتب قدرت هم نقطه مقابل دارد. بعضی در حد افراط، قدرت را تحقیر كرده اند و اساسا كمال انسان را در ضعف او دانسته اند. از نظر اینها انسان كامل یعنی انسانی كه قدرت ندارد، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می كند. سعدی خودمان در یک رُباعی چنین اشتباه بزرگی كرده است، می گوید:

من آن مورم كه در پایم بمالندنه زنبورم كه از نیشم بنالند

می گوید من آن مورچه ای هستم كه زیر پا لگدم می كنند، زنبور نیستم كه نیش بزنم و از نیشم ناله كنند. (مجموعه آثار شهید مطهری: ج23، ص 173)

كجا خود شكر این نعمت گزارمكه زور مردم آزاری ندارم [1]

نه آقای سعدی! مگر امر دایر است كه انسان یا باید مور باشد و یا زنبور كه می گویی من از میان مور بودن یا زنبور بودن، مور بودن را انتخاب می كنم؟ تو نه مور باش كه زیر دست و پا له شوی و نه زنبور باش كه به كسی نیش بزنی. سعدی این طور باید می گفت:

نه آن مورم كه در پایم بمالندنه زنبورم كه از نیشم بنالند
چگونه شكر این نعمت گزارمكه دارم زور و آزاری ندارم

اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد، جای شكر دارد و الاّ اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد، مثل این می شود كه شاخ ندارد و شاخ هم نمی زند. اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی، آن وقت هنر كرده ای.
سعدی در جای دیگر می گوید:

بدیدم عابدی در كوهساریقناعت كرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیاییكه باری، بند از دل برگشایی

عابدی را كه به كوهی پناه برده و آنجا مشغول عبادت است، توصیف و تمجید می كند. می گوید: من به او گفتم كه تو چرا به شهر نمی آیی كه به مردم خدمت كنی؟ عابد یك عذری می آورد. سعدی هم سكوت می كند، مثل اینكه عذر عابد را قبول كرده است. می گوید:

بگفت آنجا پری رویان نغزندچو گِل بسیار شد پیلان بلغزند

پری رویان نغز در شهر هستند؛ اگر چشمم به آنها بیفتد، اختیار خودم را ندارم و نمی توام خودم را ضبط كنم، آمده ام خودم را در دامن غار حبس كرده ام [2] ماشاء اللّه به این كمال! آدم برود خودش را یك جا حبس كند [كه به كمال برسد؟ ] این كه كمال نشد. آقای سعدی! قرآن احسن القصص را برای شما نقل كرده. (مجموعه آثار شهید مطهری: ج23، ص174)

است. احسن القصص قرآن داستان یوسف ع است. داستان یوسف داستان إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ [3]است؛ یعنی قرآن می گوید: تو هم یوسف باش. تمام امكانات و شرایط برای كامجویی فراهم شده و حتی راه فرار بسته است ولی در عین حال، عفت خود را حفظ می كند و درهای بسته را به روی خود باز می كند. یوسف جوانی عزب و بدون زن و در نهایت درجه زیبایی است. بجای اینكه او سراغ زنها برود، زنها سراغ او می آیند. روزی نیست كه صدها نامه و پیغام برای او نیاید و از همه بالاتر اینكه متشخّص ترین زنان مصر عاشقِ صددرصد عاشق او شده است؛ شرایط را فراهم كرده و خطر جانی برای او ایجاد كرده كه یا كام می دهی و یا تو را به كشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ریخت. اما یوسف چه می كند؟ دست به سوی خدا برمی دارد و می گوید: رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ [4]پروردگارا! زندان برای من از آنچه این زنها مرا به سوی آن دعوت می كنند بهتر است؛ خدایا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال این زنها گرفتار مكن؛ امكان و قدرت اِعمال شهوت دارم، ولی نمی كنم. قرآن این طور تعلیم می دهد.

بنابراین، كمال انسان در ضعف انسان نیست، گرچه گاهی در ادبیات ما از این نوع حرفها دیده می شود كه كمال انسان را در ضعف انسان معرفی می كنند. حتی باباطاهر در یكی از اشعار خودش همین را می گوید:

ز دست دیده و دل هر دو فریادهرآنچه دیده بیند دل كند یاد

تا اینجا درست است، ولی بعد می گوید:

بسازم خنجری نیشش ز فولادزنم بر دیده تا دل گردد آزاد

هرچه می بینم، دلم می خواهد. برای اینكه دل را راحت كنم، یک خنجر می خواهم كه با آن خود را كور كنم تا دلم راحت شود. خوب، یك چیزهایی را هم می شنوی و باز دلت می خواهد. پس یك خنجر هم باید در گوشهایت فرو كنی! اخته هم كه قطعاً باید بشوی تا خودت را راحتِ راحت كرده باشی! بعد می شوی شیر بی دم و سر و اشكمی كه مولوی در مثنوی نقل می كند [5]. عجب انسان كاملی باباطاهر درست كرده! انسان كامل باباطاهر، دیگر خیلی عالی می شود! انسانی كه نه دست دارد، نه پا. (مجموعه آثار شهید مطهری: ج23، ص175)

دارد، نه چشم دارد، نه گوش دارد و هیچ چیز دیگری هم ندارد!

ما از این نوع دستورالعمل ها و اخلاقهای ضعیف پرور و دنی پرور در گوشه و كنار ادبیات خودمان زیاد داریم، ولی باید توجه داشته باشیم كه بشر اشتباه می كند و همیشه در حال افراط و تفریط است. از اینجا انسان می فهمد كه واقعاً اسلام نمی تواند جز از ناحیه ی خدا باشد. اگر آدم سقراط باشد یك گوشه را می گیرد و اشتباه می كند، افلاطون یك گوشه را می گیرد و اشتباه می كند، بوعلی سینا یك گوشه را می گیرد، محیی الدین عربی و مولوی یك گوشه را می گیرند، نیچه یك گوشه را می گیرد، كارل ماركس یك گوشه ی دیگر را می گیرد، ژان پل سارتر یک گوشه دیگر را می گیرد. آنوقت چطور می تواند پیغمبر یك بشر باشد و این گونه مكتبش جامع و عالی و مترقی باشد؟! گویی اینها همه یك عده بچه هستند، حرفهایشان را زده اند و در نهایت امر یك معلم حرف خود را می گوید، آنهم چقدر راقی و عالی!

[1] گلستان ، باب سوم، حكایت دوم
[2] البته سعدی ضد این مطلب را هم در جای دیگر گفته است:
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه.
بشكست عهد صحبت اهل طریق را.
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود.
تا اختیار كردی از آن، این فریق را.
گفت آن گلیم خویش برون می برد ز موج.
وین سعی می كند كه بگیرد غریق را.
كه در فرق عالم و عابد، حرف درستی گفته است.
[3] یوسف/90
[4] یوسف/33
[5]
[شیر بی دُمّ و سر و اشكم كه دیداینچنین شیری خدا كی آفرید]

کتاب کلیات اصول فقه

کتاب کلیات اصول فقه شهید مرتضی مطهری
برای فقیه، تسلط بر علوم زیادی مقدمتا لازم است. آن علوم عبارت است از:

1. ادبیات عرب، یعنی نحو، صرف، لغت، معانی، بیان، بدیع. زیرا قرآن و حدیث به زبان عربی است و بدون دانستن - لا اقل در حدود متعارف - زبان و ادبیات عربی استفاده از قرآن و حدیث میسر نیست.

2. تفسیر قرآن مجید. نظر به اینکه فقیه باید به قرآن مجید مراجعه کند آگاهی اجمالی به علم تفسیر برای فقیه ضروری است.

3. منطق. هر علمی که در آن استدلال به کار رفته باشد نیازمند به منطق است. از این رو فقیه نیز باید کم و بیش وارد در علم منطق باشد.

4. علم حدیث. فقیه باید حدیث شناس باشد و اقسام احادیث را بشناسد و در اثر ممارست زیاد با زبان حدیث آشنا بوده باشد.

5. علم رجال. علم رجال یعنی راوی شناسی. بعدها بیان خواهیم کرد که احادیث را در بست از کتب حدیث نمی توان قبول کرد، بلکه باید مورد نقادی قرار گیرد. علم رجال برای نقادی اسناد احادیث است.

ادامه نوشته

قرآن و مسئله ای از حیات (شهید مرتضی مطهری)

قرآن و مسئله ای از حیات (شهید مرتضی مطهری)

در نشریهء سالیانهء مکتب تشیع،بحثی فلسفی در اطراف مسئلهء روح و حیات کردیم.آن بحث در اطراف این مطلب بود که آیا روح و حیات خاصیت و اثر و طفیلی ماده است،مانند سایر خواص و اعراض و آثار ماده و یا آنکه ماده در ذات خود فاقد حیات و آثار حیات است و حیات به نوبهء خود حقیقتی است دارای آثار و خواص مخصوص،و تا آن حقیقت با ماده توأم نشود آثاری که آنها را آثار حیاتی می نامیم پیدا نمیشود؟

ادامه نوشته