شعری زیبا درباره حضرت زهرا سلام الله علیها (ای آنکه وجود تو گلِ طاها بود)

ای آنکه وجود تو گلِ طاها بود!

جان تو چراغِ خانۀ مولا بود

باغِ رخ زیبای تو طرحی ز بهشت

در قابِ نگاه تو، خدا پیدا بود!

«عطر گل ياس»

آن روز شكوفه، باغِ جان را پر كرد

صد هودجِ نور، كهكشان را پر كرد

با آمدنِ شميمي از كوثرِ عشق...

عطر گل ياس، آسمان را پر كرد!

«باغ وحی»

سر زد گلِ وحی و عرش پيراسته شد

از سينه نوای شوق برخاسته شد

با آمدن فاطمه(س)، باغ نبَوی(ص)...

«گل بود به سبزه نيز آراسته شد»!

مصطفی جلیلیان مصلحی، گروه فرهنگ و هنر بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی

▪️ در آستانهٔ تشییع شهدای خدمت تا آستان ربوبی حضرت ثامن الائمه علیه السلام، استاد مصطفی جلیلیان مصلحی، عضو گروه فرهنگ و هنر بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی غزلی را به روان مطهر و گرامی آن شهیدانِ شاهد پیشکش کرد:

(هو النّور)

غزل: «نفسِ ابراهیم»

خرّم آن دل که به جز دوست، حیاتش ندهند!

شاد آن کس که به جز حق، عرفاتش ندهند!

می رسد هر نفسِ از قافلهٔ عشق ندا:

مرده است آن که از ایثار، نشاطش ندهند!

تن اگر نیست به خدمت، به چه ارزد یارب؟!

دل اگر نیست دعاگو، برکاتش ندهند!

چیست آیینهٔ توفیق؟ شکوهِ خدمت

در مقامی که به جز حُسنِ صفاتش ندهند!

هر که را نیست سرِ پیروی از حکمِ خدا

در دلِ حادثه ها، صبروثباتش ندهند!

فتنه بسیار و بلایا همه دامنگیر است

آن که بی نوح، از این دام نجاتش ندهند!

هُرم آتش شکند با نفسِ ابراهیم

غیرِ «بَرْداً...» به سلام و صلواتش ندهند!

باز بر شانهٔ شهر است غمِ سنگینی

که به جز اشکِ صبوری، سکناتش ندهند!

سیدِ خادمی از خیلِ خداجویان رفت...

آن شهیدی که به جز نور، براتش ندهند!

می رود تا که بدانند عطش نوشان، هان!

نگذرد هر که ز سر، آبِ حیاتش ندهند!

استاد مصطفی جلیلیان مصلحی، گروه فرهنگ و هنر بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی

پهپاد اگر در نفسش چهچهه است این پاسخِ تنبیهیِ چندین دهه است

پهپاد اگر در نفسش چهچهه است

این پاسخِ تنبیهیِ چندین دهه است

هان! وعدهٔ صادق خدا را بنگر:

سجّیل جوابِ مستیِ ابرهه است!

قسم به پرپرِ صبحِ نگاهِ هر کودک به دادخواهیِ خورشید و ماه محکوم اید

خطاب به رژیم کودک کُشِ صهیون
غزل: «حرفِ حق...»

به خشمِ عالم و قهر اله محکوم اید
به دوزخی که پر است از گناه محکوم اید

به آهِ سینهٔ مظلوم، آن کسی که خدا
حمایتش کند از هر جناح محکوم اید

قسم به پرپرِ صبحِ نگاهِ هر کودک
به دادخواهیِ خورشید و ماه محکوم اید

به روشنای شبِ بمب های خشم مناز
قسم به شب! که به روز سیاه محکوم اید

سپر اگر که بچرخاند آتشِ این ایل
به رعشه در کفنِ رزمگاه محکوم اید

رسد مهابتِ طوفانِ شعله ها تا نیل
به محوِ هرچه ستاره، به چاه محکوم اید

قسم به مسجدِ اقصی! که حرفِ حق این است
سرانِ غصب! به حالی تباه محکوم اید

چگونه شرح دهم داغِ زخمِ دیرین را چقدر گریه کنم کودکانِ غمگین را

چگونه شرح دهم داغِ زخمِ دیرین را؟!
چقدر گریه کنم کودکانِ غمگین را؟!

شعاعِ غیرتِ این شهر، عطر خون دارد
که با غرور نوشتند خطّ آیین را

بگو به عاطفه بانان و حافظانِ خرَد
برون کنند از این مهدِ جان، مَجانین را!

به مردمی که گواهانِ رنجِ بسیارند
چو کوه های صبوری، عزای سنگین را!

هماره کاخ ستیزند، اگرچه کوخ نشین...
به خوانِ خویش نبردند قوتِ ننگین را

به آفتابِ دلِ شاهدان قسم! که شبی
به روی شانه ببینند مرغِ آمین را!

به پاره های تنِ کودکانِ زخمْ آجین!
بگو که فتح و ظفر می رسد فسطین را...

به خطّه ای که پر است از خروشِ شب شکنان
به برقِ صاعقه کوبند خصمِ دیرین را!

چه مانده از نفست غزّهٔ نشسته به غم؟!
سزاست تازه هوایی، دیارِ «وَالتّین» را

مصطفی جلیلیان مصلحی، مشهد الرضا علیه السلام