ریشۀ سامی پشر/ فسر در كهنترین كاربردهای خود، به معنای گداختن، و در کاربرد پسین، به معنای گزاردن (خواب) و تعبیر كردن اطلاق شده است. این كاربردها را افزون بر عربی میتوان در زبان های باستانی اكدی و آشوری، در عبری و در اشکال مختلف آرامی از آرامی كتاب مقدس، سریانی و مندایی بازیافت (نك : گزنیوس، ۱۱۰۹؛ جفری، ۹۲؛ مشكور، ۲/ ۶۴۵؛ زامیت، ۳۲۲). در فرایند انتقال از معنای گداختن به گزاردن (خواب) استعارهای رخ داده که مبنای آن همسانگیری گداختن سنگ معدن برای دستیابی به فلزناب با گداختن سخن برای دستیابی به معنای نهفتۀ آن است. بازگرداندن تفسیر به معنای تسفیر و «روشن كردن» كه در برخی منابع آمده است (مثلاً سورآبادی، ۱/ ۴) مؤیدی ندارد. این واژه در آیهای از قرآن کریم آمده (فرقان/ ۲۵/ ۳۳) که در آن گفته شده است: آنچه خداوند به پیامبر خود میدهد، «احسن تفسیرا» است. راغب اصفهانی که به معنای ریشهای واژه توجه داشته، مادۀ «فسر» را به معنای «اظهار معنای معقول» گرفته است (ص ۳۹۴).
در قرآن کریم برای گزاردن خواب، افعال «عَبْر» (یوسف/ ۱۲/ ۴۳) و «تأویل» (یوسف/ ۱۲/ ۶، ۲۱، جم ) به کار رفته است و کاربرد تفسیر در این معنا مربوط به عربی پس از قرآن است (ابن هشام، ۵/ ۱۵۶؛ ابوهلال، ۲۵؛ ابن ندیم، ۱۶۹؛ نجاشی، ۳۷۵). دربارۀ آیات قرآنی و برخی امور پیچیده و رمزآمیز، واژۀ تأویل بارها به کار رفته (مثلاً آل عمران/ ۳/ ۷؛ کهف/ ۱۸/ ۸۲) و گاه برای قرآن تعبیر «بیان» آمده است (قیامت/ ۷۵/ ۱۹).
نمونههایی در اخبار وجود دارد حاکی از آنکه در عصر صحابه واژۀ تفسیر، به معنای بیان مفاهیم قرآنی به کار میرفته است (نک : مسلم، ۴/ ۲۱۵۶؛ احمد بن حنبل، مسند، ۱/ ۳۸۰؛ ابویعلى، ۸/ ۲۳؛ ابنابیعاصم، ۳۱). اما حجم روایات مربوط به عصر تابعین به اندازهای است که میتوان با اطمینان دربارۀ این کاربرد سخن گفت. چنین کاربردهایی از مجاهد (طبری، تفسیر، ۵/ ۷)، زهری (همان، ۹/ ۱۸۳)، زید بن اسلم (ابن ابی حاتم، الجرح...، ۱(۲)/ ۵۵۵)، عامر شعبی (ابونعیم، حلیة...، ۴/ ۳۲۱) و ابراهیم نخعی (احمد بن حنبل، العلل...، ۱/ ۲۰۱) در حجاز و عراق نقل شده است (نیز نک : ابن سعد، ۵/ ۱۸۷، ۲۰۰؛ طبری، همان، ۲۷/ ۱۵۵، جم ؛ لالکایی، شرح...، ۳/ ۵۵۵).
با ورود به سدۀ ۲ق، تفسیر در تعابیر تابعین حتى به معنای شرح کلام پیامبر (ص) نیز به کار رفته است (مثلاً نک : مسلم، ۴/ ۱۷۴۵؛ احمد بن حنبل، مسند، ۳/ ۳۸۲؛ ابوداوود، ۴/ ۲۳۰؛ طحاوی، ۴/ ۳۰۱). در تبیین رابطۀ میان سنت و قرآن کریم، یحیی ابن ابی کثیر در اوایل سدۀ ۲ق، تعبیر «السُنّة قاضیة علی کتاب الله» را به کار برده است (دارمی، ۱/ ۱۵۳؛ ابن قتیبه، تأویل مختلف...، ۱۹۹)، نیم سده بعد شافعی از تبیین کتاب توسط سنت سخن آورده است ( الرسالة، ۹۱، ۲۱۲، ۲۲۲). در اوایل سدۀ ۳ق، احمد بن حنبل، از مفسر بودن سنت نسبت به کتاب بحث کرده (خطیب، الکفایة، ۱۵؛ ابن ابی یعلى، ۱/ ۲۵۲؛ حازمی، ۲۷؛ برای پیشینۀ آن از ابن مبارک، نک : قرطبی، ۱/ ۳۹)، و پس از او مورد تأیید دیگر عالمان نیز قرار گرفته است (مثلاً مروزی، السنة، ۵۲، ۱۰۹). اما چنانکه از توضیح احمد بن حنبل آشکارا برمیآید، او تعبیر «قاضیة» را جسارتآمیز میشمرده، و تعبیر «تُفَسِّر» را به جای آن و به همان معنا به کار برده است.
همپا با این اندیشه که آیات قرآن برخی دیگری را تفسیر میکند (سیوطی، الدر ...، ۷/ ۲۲۱)، این باور نیز وجود داشت که اخبار پیامبر (ص) نیز برخی، دیگری را تفسیر میکند (نک : ابنمنذر، ۱/ ۳۵۱؛ ابن حزم، حجة الوداع، ۳۱۹؛ خطیب، الجامع، ۲/ ۲۱۲). رابطۀ تفسیری کتاب و کتاب، کتاب و سنت، و سنت و سنت، کاربرد ویژهای را برای اصطلاح تفسیر در سدۀ ۲ق/ ۸م شکل داد که در آن تفسیر در تضاد با اجمال قرار گرفت (مثلاً شافعی، الرسالة، ۲۱۲، اختلاف...، ۱۳۲، جم ، الام، ۲/ ۱۱۹، جم ). زوج مجمل و مفسَّر در تبیین رابطۀ میان دو دلیل شرعی، در سدههای ۳ و ۴ق نیز بسیار به کار رفته (مثلاً مروزی، السنة، ۹۲؛ ابوهلال، ۴۳؛ طبری، همان، ۱/ ۵۰۵، ۵/ ۲۸۶؛ طحاوی، ۲/ ۳۷؛ ابن خزیمه، ۲/ ۱۴۸، جم ؛ ابن حبان، الصحیح، ۴/ ۴۳۵، جم ؛ نحاس، اعراب...، ۱/ ۷۹) و در سدۀ ۳ق، عنوان دو اثر اصولی از عیسی ابن ابان حنفی (د ۲۲۰ق، جصاص، الفصول، ۳/ ۱۴۶) و داوود ظاهری (د ۲۷۰ق، ابن ندیم، ۲۷۲) قرار گرفته است.
در کتب اصولی مدون از سدۀ ۵ق/ ۱۱م به بعد، این زوج به نفع زوج مجمل و مبین به حاشیه رفته است (مثلاً ابوالحسین بصری، ۱/ ۲۹۲؛ طوسی، العدة، ۱/ ۹؛ ابواسحاق، ۴۸؛ غزالی، المستصفى، ۱۸۷؛ محقق حلی، ۱۰۴) و کاربرد آن در کتب فقهی و اصولی، با توجه به رواج مجمل و مبین، محدودتر شده است (طوسی، المبسوط، ۸/ ۹۹؛ ابن حزم، الاحکام، ۱/ ۸۱؛ کاسانی، ۵/ ۱۱۰؛ یحیی بن سعید، ۵۲۹؛ ابن قدامه، ۵/ ۱۰۵؛ ابن رشد، ۱/ ۱۹۰، جم ). طی سدههای میانه و متأخر بیشتر در منابع علوم قرآن و حدیث از تعبیر مجمل و مفسر استفاده شده است (مثلاً ابن عبدالبر، التمهید، ۲/ ۲۴۵؛ بغوی، ۱/ ۴۳۵؛ راوندی، ۱/ ۷؛ قرطبی، ۲/ ۱۰۵، جم ؛ زرکشی، ۱/ ۲۲۵؛ ابن حجر، فتح ...، ۲/ ۲۹، جم ؛ سیوطی، تدریب، ۲/ ۱۹۰؛ زرقانی، محمد بن عبدالباقی، ۱/ ۲۳۳؛ قس: سیوطی، الاتقان، ۳/ ۵۹).
افزون بر آنچه گفته شد، در خلال نهضت ترجمه از سدۀ ۲ق، اصطلاح تفسیر به عنوان تعبیری معادل ترجمه دربارۀ متونی که از یونانی و دیگر زبانها به عربی برگردانده میشدند، به کار رفت (مثلاً نک: ابن ندیم، ۳۰۵، ۳۰۹، جم )، اما کاربرد آن در همان سدههای متقدم متروک گردید.
از جمله اصطلاحاتی که همواره در عرض هم به کار رفتهاند، دو اصطلاح تفسیر و تأویل است. آن اندازه که واژۀ تفسیر برای قرآن به کار رفته است، در سدههای نخستین مرز میان آن با اصطلاح تأویل چندان روشن نیست و به خصوص عالمانی چون ابوالعباس مبرد که گرایش ادبی داشتند، به یکی بودن معنای آن تصریح کردهاند (نک : طبرسی، مجمع ...، ۱/ ۳۹؛ ابن جوزی، زاد...، ۱/ ۲). در همان سدههای نخست، آن گروه از عالمان که نگاهی فقهی ـ اصولی داشتند، تفسیر را به معنای شرح معنا مبتنی بر ظاهر، و تأویل را به معنای شرح ناظر به باطن مختص میدانستند (نک : ابوهلال، ۴۳؛ ابن جوزی، همانجا؛ ابن حجر، فتح، ۸/ ۱۵۵؛ حاجی خلیفه، ۱/ ۳۳۴، به نقل از ابوطالب تغلبی). گاه نیز تفسیر به معنای بیان مراد از لفظ مشکل و تأویل بازگرداندن یکی از دو معنای محتمل به معنای دیگر دانسته شده است (طبرسی، همانجا؛ ابن حجر، همان، ۱۳/ ۵۲۶؛ قاموس، ذیل فسر؛ حاجی خلیفه، همانجا، به نقل از ماتریدی).
برخی از محققان لغت، تفسیر را به شرح مبتنی بر تجزیۀ کلام، و تأویل را به شرح مبتنی بر ترکیب و کلیت کلام بازگرداندهاند (نک : ابوهلال، همانجا؛ راغب، ۲۷، ۳۹۴)، اما این دیدگاه با وجود ابتنا بر تحلیل لغوی، بیشتر ناظر به ارزش لغوی و نه ارزش اصطلاحی تفسیر و تأویل است (نیز نک : ه د، ۱۴/ ۳۷۶).
منبع:
https://www.cgie.org.ir/fa/article/224325/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1#cd9f82dfc-7d47-4095-8ec1-b92bd8b9e495