آه از آن شب آخر شعر شهادت حضرت امیرالمومنین علیه السلام از سیدحمیدرضا برقعی

آه از آن شب آخر...

سهل تر ساده تر از قافیه ای باختی اش
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختی اش

چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی

سهمش از خاک فقط کفش پر از پینه اوست
در عرق ریز زمین جامه پشمینه اوست

باغ می ساخت و در سایه آن باغ نبود
یک نفس قافله اش در پی اطراق نبود

درد باید که بفهمیم چه گفته ست علی
که شبی با شکم سیر نخفته ست علی

از سر سفره اسلام چه برداشت امیر
نان دندان شکنی را که نمی خورد فقیر

آه از آن شب آخر که علی غمگین بود
سفره دخترش از شیر و نمک رنگین بود

شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
می شنیدند فقط از علی انّا لله

باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار به پایش افتاد

مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب فقط امشب به اذان گوش مکن

شب آخر، شب آخر، شب بی خوابی ها
سینه زن در پی او دسته مرغابی ها

از قدم های علی ارض و سما جا می ماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا می ماند

با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش

بی شک این لحظه کم از لحظه پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست

زودتر می رسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا

تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی

عرش محراب شد از فُزت و ربّ الکعبه
کعبه بی تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه

آه از مردم بی درد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا

می رود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

شاعر :سیدحمیدرضا برقعی

گزارشی از شب ضربت خوردن حضرت امیرالمومنین‌ علیه‌السلام

گزارشی از شب ضربت خوردن حضرت امیرالمومنین‌ علیه‌السلام

عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ دِينَارٍ عَنِ اَلْحَسَنِ اَلْبَصْرِيِّ قَالَ:

سَهِرَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اَللَّيْلَةِ اَلَّتِي قُتِلَ فِي صَبِيحَتِهَا وَ لَمْ يَخْرُجْ إِلَى اَلْمَسْجِدِ لِصَلاَةِ اَللَّيْلِ عَلَى عَادَتِهِ.

فَقَالَتْ لَهُ اِبْنَتُهُ أُمُّ كُلْثُومٍ رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهَا مَا هَذَا اَلَّذِي قَدْ أَسْهَرَكَ؟

فَقَالَ: إِنِّي مَقْتُولٌ لَوْ قَدْ أَصْبَحْتُ.

وَ أَتَاهُ اِبْنُ اَلنَّبَّاحِ فَآذَنَهُ بِالصَّلاَةِ فَمَشَى غَيْرَ بَعِيدٍ ثُمَّ رَجَعَ.

فَقَالَتْ لَهُ اِبْنَتُهُ أُمُّ كُلْثُومٍ: مُرْ جَعْدَةَ فَلْيُصَلِّ بِالنَّاسِ.

قَالَ: نَعَمْ مُرُوا جَعْدَةَ فَلْيُصَلِّ.

ثُمَّ قَالَ: لاَ مَفَرَّ مِنَ اَلْأَجَلِ فَخَرَجَ إِلَى اَلْمَسْجِدِ وَ إِذَا هُوَ بِالرَّجُلِ قَدْ سَهِرَ لَيْلَتَهُ كُلَّهَا يَرْصُدُهُ.

فَلَمَّا بَرَدَ اَلسَّحَرُ نَامَ فَحَرَّكَهُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ: اَلصَّلاَةَ فَقَامَ إِلَيْهِ فَضَرَبَهُ.


از حسن بصرى نقل است كه گفت:

امير المؤمنين على عليه‌السّلام آن شبى كه در صبحش كشته شد (همۀ شب را) بيدار بود و بر خلاف عادتى كه داشت آن شب براى نماز شب بمسجد نرفت.

دخترش ام كلثوم به‌ وى عرض‌كرد:

اين چيست كه (امشب) خواب را از شما گرفته‌؟

فرمود: اگر امشب را به‌ صبح برسانم كشته خواهم شد (تا اينكه) ابن نباح (اذان گوى آن حضرت آمد) و اذان نماز(صبح را) گفت.

حضرت كمى راه (به طرف مسجد) رفت و برگشت، ام كلثوم به وى عرض‌كرد:

دستور فرما جعدة (كه خواهرزادۀ آن حضرت بود) با مردم نماز بخواند؟

فرمود: آرى دستور دهيد (امروز) جعده با مردم نماز بخواند.

سپس فرمود: اما از مرگ گريزى نيست و خود به‌مسجد رفت.

اما آن مرد (يعنى ابن ملجم) تمام شب را در مسجد بيدار بود و چشم به‌ راه و مترصد آن حضرت بود، و چون نسيم سحر گه وزيد خوابش برد.

أمير المؤمنين (وارد مسجد شد) و با پاى خود او را تکان داده فرمود: نماز، پس بر خواست و آن حضرت را ضربت زد.

الإرشاد ج ۱، ص ۱۶

لرزه بر مسجد کوفه پس از ضربت خوردن حضرت امیرالمومنین علیه السلام

لرزه بر مسجد کوفه پس از ضربت خوردن حضرت امیرالمومنین علیه السلام

قَالَ الرَّاوِی فَاصْطَفَقَتْ أَبْوَابُ الْجَامِعِ وَ ضَجَّتِ الْمَلَائِکَةُ فِی السَّمَاءِ بِالدُّعَاءِ وَ هَبَّتْ رِیحٌ عَاصِفٌ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ وَ نَادَی جَبْرَئِیلُ علیه السلام بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ بِصَوْتٍ یَسْمَعُهُ کُلُّ مُسْتَیْقِظٍ تَهَدَّمَتْ وَ اللَّهِ أَرْکَانُ الْهُدَی وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَّهِ نُجُومُ السَّمَاءِ وَ أَعْلَامُ التُّقَی وَ انْفَصَمَتْ وَ اللَّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی قُتِلَ الْوَصِیُّ الْمُجْتَبَی قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَی قُتِلَ وَ اللَّهِ سَیِّدُ الْأَوْصِیَاءِ قَتَلَهُ أَشْقَی الْأَشْقِیَاءِ.

راوی گفت: پس درهای مسجد تکان خورد و فرشتگان در آسمان ضجه به دعا سر دادند و طوفان سیاه و تندی شروع به وزیدن کرد و جبرئیل علیه السلام بین آسمان و زمین با صدایی که هر انسان بیداری می شنید ندا برآورد «به خدا سوگند پایه های هدایت منهدم شد و به خدا سوگند ستارگان آسمان و پرچم های تقوا، محو و ناپدید شد و به خدا سوگند ریسمان محکم پاره شد. پسر عموی محمد مصطفی کشته شد، جانشین و وصی مجتبی (برگزیده) کشته شد، علی مرتضی کشته شد، به خدا سوگند سید اوصیا کشته شد. او را شقی ترین شقی ها کشت».

بحارالانوار، ج 42، ص281