گفتم رضا و دلم تا حرم رسید از سوی او نسیمی به چشم ترم رسید

گفتم رضا و دلم تا حرم رسید
از سوی او نسیمی به چشم ترم رسید

دست ادب به سینه و لبریز التماس
گفتم ابالجواد و مراد دلم رسید


شهادت امام الرئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام تسلیت باد

شعر شهادت امام رضا ع (وقتی عصای پیری آدم نباشد باید به زیر منت دیوار و در بود)

آهسته می آمد ولی بی بال و پر بود
یک دست بر پهلو و دستی بر جگر بود

زیر سرِ مهمانی اجباری اش بود
وقتی که می آمد عبایش روی سر بود

از بس میان کوچه ها افتاد بر خاک
روی لباسش رد پای هر گذر بود

با آه می افتاد و بر می خواست اما
آهش زمان راه رفتن بیشتر بود

وقتی عصای پیری آدم نباشد
باید به زیر منت دیوار و در بود

آری شبیه قصه آن کوچه تنگ
فرسنگ‌ها انگار خانه دورتر بود

بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد
هر جای حجره رد و پاهای جگر بود

سختی کشید اما چقدر آرام جان داد
آخر سرش بر رو پاهای پسر بود

باید که اهل کشف باشی بین روضه
باید میان روضه ها اهل نظر بود

وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد
پا روی زخم سینه اش پر دردسر بود

وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند
وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود

موسی علیمرادی

ابری سیاه چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود
زهری توان مختصرش را گرفته بود

معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است
یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود

از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین
در انتهای کوچه سرش را گرفته بود

تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت
از درد بی امان، کمرش را گرفته بود

چشم انتظار دیدن روی جواد بود
خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود

بر روی خاک بود که پیچید بر خودش
آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود

افتاد یاد جدّ غریبی که خواهرش...
... در بین قتلگه خبرش را گرفته بود

دیگر توان دیدن اهل حرم نداشت
از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود

وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخال دختری نظرش را گرفته بود

محمد فردوسی