قصه شهیدی که از روز شهادتش با خبر بود

روایت خواهر شهید سید مجید شوشتری از واپسین روزهای زندگی مجید، روایتی تلخ اما پر از نور است. او می‌گوید: «از شمال که برگشتیم، هنوز خستگی راه از تنش در نرفته بود که دوباره آماده رفتن شد. دو سه روز بیشتر نگذشته بود. آن‌روز که می‌خواست برود، کلید کمدش را آورد و به دستم داد. تعجب کردم؛ همیشه کلیدش را با خودش می‌برد. نگاهم کرد و انگار از چشم‌هایم سوالم را خواند. گفت: نگران نباشید... می‌آیند به شما سر می‌زنند، کلید را به شما دادم شاید یک زمانی لازم باشد.

شهید سید مجید شوشتری: شهیدی که از روز شهادتش با خبر بود

خواهرش در ادامه بیان می‌کند: " به برادرم گفتم: داداش کی برمی‌گردی؟ گفت: دوازده روز دیگر. با تعجب گفتم: تو همیشه سه ماه می‌روی، این دفعه چی شده است که اینقدر زود می‌خواهی برگردی؟ نگاهم نکرد... فقط لبخند زد.»

شهید شوشتری ۱۲ روز بعد، وعده‌اش را وفا کرد... اما نه با کوله‌پشتی خاکی، بلکه با تابوتی پیچیده در پرچم سه‌رنگ ایران. او همان‌طور که گفته بود، ۱۲ روزه برگشت... اما این بار برای همیشه.