خاطره ای از مرحوم علاّمه طباطبایی

خاطره ای از علاّمه طباطبایی "رضوان الله تعالی عليه" ‌‌

آيت الله العظمی جوادی آملی:

«در زمستان سال ۱۳۵۰ شمسی، وقتی عازم بيت الله الحرام بودم، روزی در هوايی سرد و برفی برای عرض سلام و توديع به منزل ايشان رفتم و عرض كردم كه عازم بيت الله هستم و برای خداحافظی خدمت رسيدم. نصيحتی بفرماييد كه در اين سفر، ره توشه من باشد و به كارم آيد. معظّمٌ له آيه مباركه «فَاذكُروني اَذكُركُم» را به عنوان پند و زاد راه قرائت كرد و فرمود:

خدای سبحان مي فرمايد: به ياد من باشيد تا من هم به ياد شما باشم؛ شما نيز به ياد خدا باش تا خدا به يادت باشد.

آنچه علاّمه ديگران را بدان توصيه فرمود، دقيقاً در وی متجلّی بود. ذكر وی (ياد خدا در قلب) دائمی بود و در اذكار الهی مستغرق شده بود، از همين رو ياد او در دلها زنده است، چون كسی كه خداوند را به ياد داشته باشد، هرگز نخواهد مُرد و فراموش نخواهد گشت.»

شمس الوحی تبریزی، سیره علمی علامه طباطبایی(ره) ص۳۰۴

خاطره ای درباره مرحوم آیت‌ الله فاطمی نیا

مرحوم آیت‌الله فاطمی نیا، در سیزده سالگی حافظ کل قرآن بود!

قبل از اینکه موی صورتش بروید، مجتهد شده بود! (اکثراً وقتی موی صورتشان سفید شود، مجتهد می شوند)

در جوانی برخی حاشیه هایش به «اسفار» ملاصدرا را نزد استادش علامه طباطبایی برده بود و این حواشی، در بیان و تعبیر آنقدر شبیه متن بوده که استاد به سختی توانسته بود حواشی ایشان را از متن صدرا تشخیص دهد!

این درحالی بود که سن استاد در آن زمان به ۱۹ سالگی هم نرسیده بود!

صاحب بزرگترین کتابخانه شخصی ایران بود و اکثر کتاب هایش را خوانده بود!

فارغ از همه اینها، تربیت یافته و فرزند علمی و معنوی گوهر گمنام و گنجینه مخفی اسرار الهی؛ علامه «میرزا حسن مصطفوی»

(صاحب کتاب نفیس و ارزشمند «التحقیق فی ألفاظ القرآن الکریم» و از شاگردان خاص‌الخاصِ استاد العرفاء و الربانیین: «سید علی قاضی») بود و برای کسی که مصطفوی را می‌شناسد و بداند که فاطمی نیا ۳۰ سال تمام شب و روز در محضر او، درک فیض می کرده است؛ همین کافی است تا به منزلت فاطمی نیا پی ببرد!

همه این فضایل در حضرت استاد فاطمی نیا (با اینکه اینها را هیچ وقت از زبان خود استاد نمی شنیدیم و خیلی‌ از دوستداران نزدیک ایشان هم از این فضایل بی خبر بودند!) اما در برابر روحیه لطیف و اخلاق حسنه ایشان، هیچ است!

فضیلت واقعی ایشان این بود که همسرشان گفته بودند:

«در طول زندگی مان من حتی یکبار هم از ایشان تندخویی ندیدم!»

و وقتی که یکی از دوستان در مورد این مسأله از خود استاد سوال کرده بود، ایشان گفته بودند: «خدا به من توفیق داده و من مالک غضبم هستم!»

به طرز عجیبی مسلط بر وجود خود و رفتار و احوالش بود!

روزی خانمی عبای استاد را از پشت به قصد تبرک کشید و به گونه ای شد که عبای ایشان به شدت از استاد جدا شد و همه اطرافیان بصورت طبیعی و ناخودآگاه به سمت آن زن برگشتند و خود آن زن هم کمی خجالت زده شد ولی خود استاد چنان بر خودش مسلط بود که بدون اینکه بخواهد عکس العمل طبیعی نشان دهد و به عقب رو برگرداند؛ سریع عبا را به دوش کشید تا آن خانم خجالت زده نشود!

فضیلت فاطمی نیا این حد از استیلاء بر نفس و توجه به جزییات اخلاقی بود!

به هرحال، اولین سالگرد رحلت این استاد برجسته معارف اسلامی را پشت سر میگذاریم و جلوی تمام ذکریات و خاطراتی که از وجود ایشان در خاطر ما است؛ یک علامت سؤال جدی قرار دارد که؛ آیا در این باقیمانده عمر هم این توفیق را خواهیم داشت که دوباره انسانی به لطافت و زلالیِ فاطمی نیا را ببینیم یا خیر؟!

خاطره شهید عبدالمهدی کاظمی از آیت الله بهجت

آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسید:

جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم.

آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️

دوباره پرسید: اسم شما چیست؟
گفت: فرهاد

آقای بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید.

شهید عبدالمهدی کاظمی در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید.

خاطره ای از امام خمینى (ره) به‌ نقل از آیت اللّه شیخ على‌پناه اشتهاردى (ره)

خاطره ای از امام خمینى (ره) به‌ نقل از آیت اللّه شیخ على‌پناه اشتهاردى (ره)

راننده نزدیک صندلى ما که در وسط هاى ماشین بود، آمد، به من (امام خمینی) چون سیّد بودم حرفى نزد. ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى(ره) و گفت: اگر مى‌دانستم، تو را اصلاً سوار نمى‌کردم...

خورشید خود را بالاى سر ماشین کشیده بود و باران گرما بر سرمان مى‌ریخت. بیابان سوزان و بى‌انتها در چشمهایمان رنگ مى‌باخت و به کبودى مى‌گرایید، از دور هم چیزى دیده نمى‌شد.

ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت ایستاد، راننده که مردى بلند و سیاه‌چرده بود با عجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت:

بله پنچر شد. آنگاه به صندلى ما که در وسط هاى ماشین بود، آمد، به من چون سیّد بودم حرفى نزد. ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى(ره) و گفت:

اگر مى‌دانستم، تو را اصلاً سوار نمى‌کردم، از نحسى قدم تو بود که ماشین، ما را در این وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت، یااللّه برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى.

مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچکترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد.

من هم بلند شدم که با شیخ عباس پیاده شوم اما او مانع شد، ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمى‌کرد که با او باشم، هرچه من پافشارى مى‌کردم، او نهى مى‌کرد.

دست آخر گفت: فلانى، راضى نیستم تو هم مثل من اینجا بمانى. وقتى این حرف را از او شنیدم دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت مى‌کنم تا خوشحال کرده باشم، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده سوار ماشین شدم ...

بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم، گفت: وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم، براى هر ماشینى دست بلند مى‌کردم نگه نمى‌داشت، تا اینکه یک ماشین کامیونى که بارش آجر بود برایم نگه داشت.

وقتى سوار شدم، راننده آدم خوب و خونگرمى بود و به‌گرمى پذیرایم شد و تحویلم گرفت.

خیلى زود با هم گرم شدیم. قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ارمنی است و مسیرش همدان است. از دست قضا من هم مى‌خواستم به همدان بروم، چون مدتها بود که دنبال یک سرى مطالب مى‌گشتم و در جایى نیافته بودم فقط مى‌دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مى‌توانم آنها را به‌دست آورم، به این خاطر مى‌خواستم به همدان بروم.

راننده با آنکه ارمنى بودآدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام، حقانیت دین مبین اسلام و مذهب تشیع و... برایش گفتم.

وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند دیدم، بیشتر برایش خواندم، سعى مى‌کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم.

تا این که به نزدیک هاى همدان رسیدیم، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه مى‌کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکمفرما شد. هنوز چند لحظه‌اى نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک‌آلود گفت:

فلانى، این‌طور که تو مى‌گویى و من از حرفهایت برداشت کردم، پس اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم. شاهد باش، من همین الآن پیش تو مسلمان مى‌شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیل‌هایى را که از من حرف‌شنوى دارند مسلمان مى‌کنم.

بعد هم شهدتین را گفت.

بله، خدا را بنگرید که چه مى‌کند، ماشین پنچر مى‌شود، راننده پیاده‌اش مى‌کند، کامیونى مى‌رسد که مسیرش همان جایى است که او مى‌خواهد برود و از همه مهمتر آن ثواب را خداوند نصیبش مى‌کند که از آن زمان به بعد از نسل و ذرّیّه آن مرد هرکس به دنیا بیاید مسلمان است و ثواب و حسنه‌اش براى مرحوم حاج شیخ عباس قمى (ره) مى‌باشد.

این روح بلند و مطیع این بزرگان است که آنها را این‌چنین مطیع در برابر قضای الهی نموده است که تمام وجودشان را در راه خدا فدا کرده‌اند و این‌گونه است که خدا این‌چنین به آنها عنایت می‌کند.

شاید هرکدام از ما انسان‌های کوتاه‌بین بودیم، همان موقع عصبانی شده و کلی با راننده ماشین دعوا می‌کردیم که تقصیر ما چیست؟!

و حاضر به پیاده شدن نبودیم، غافل از آنکه این مشیت الهی است که می‌خواهد به این وسیله انسانی را به‌دست ما به دین حق دعوت کند، این ثواب بزرگ را در برابر صبر و شکیبایی که به‌خاطر خدا و دین او تحمل کرده‌ایم عنایت فرموده است و در آن شرایط بد جامعه که افکار عمومی بر علیه روحانیت است، به‌خاطر خدا و حفظ دین، تمام مشکلات و سختی‌ها را به جان می خرند.

خاطراتی از حضرت آیت الله حاج میرزا حسنعلی مروارید(ره)

خاطراتی از حضرت آیت الله حاج میرزا حسنعلی مروارید(ره)

به مناسبت ۱۹ شعبان سالروز ارتحال آن عالم ربانی

به قلم: حجت الاسلام شیخ حسن طالبیان شریف

خاطره اول:
دکتر علی شاکری طوسی، برایم تعریف کردند که:
از مرحوم آیت الله میرزا حسنعلی مروارید پرسیدم:
به نظر شما بهترین شاگرد آقا میرزا مهدی اصفهانی چه کسی است؟
ایشان پاسخ دادند:
به نظرم من آقا شیخ مجتبی قزوینی، بهترین شاگرد میرزا مهدی اصفهانی است.
این نه تنها نظر من است بلکه نظر خود میرزا مهدی اصفهانی نیز همین بود.

خاطره دوم:
آیت‌الله مروارید برادر کوچک‌تری داشت به نام حاج‌آقا جلال مروارید که حدود ۹سال از ایشان کوچک‌تر بود.
حاج‌آقا جلال مروارید؛ عالمی ربانی و مجتهدی با تقوا و به مکارم اخلاق مزین بود.
ایشان تحصیلات حوزوی خود را در مشهد زیر نظر اخوی معظم خود آغاز کرد؛ و طبق گفتگویی که با ایشان داشتم، فرمودند:
برخی دروس سطوح عالیه را نزد اخوی خواندم و سال‌ها در درس خارج فقه و اصول و معارف آیت‌الله میرزا مهدی اصفهانی شرکت نمودم و پس از چند سال تحصیل نزد ایشان، مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، به طور شفاهی به اجتهاد من تصریح فرمودند.
حاج‌آقا جلال مروارید برادر خود را مجتهد دانسته و می‌فرمودند:
(آیت‌الله شیخ هاشم قزوینی به اخوی فرمودند:
شما اگر در نجف اقامت نمایید، زمینه مرجعیت شما فراهم می‌شود که اخوی فرمودند:
«من به دنبال مرجعیت نیستم.»)
حاج‌آقا جلال مروارید خیلی از اخوی خود تجلیل نموده و در حالی که منقلب شده بودند، فرمودند:
«ایشان برای من هم برادر بود؛ هم پدر و هم استاد.
من کوچک بودم که پدرم فوت نمود. طعم محبت پدر را نچشیدم. ایشان بجای پدر من بود و نمی‌گذاشت احساس کمبودی در زندگی بنمایم.
در تحصیلات حوزوی و اساتید من نیز مراقب بود و از هیچ تلاشی برای رشد علمی من کوتاهی نمی‌نمود.»

خاطره سوم:
در اوایل طلبگی، که ادبیات عرب می خواندم،خدمت مرحوم آیت الله میرزا حسنعلی مروارید رسیدم و از ایشان برای امور علمی و معنوی، توصیه و راهنمایی خواستم، فرمودند:
تجزیه و ترکیب (در ادبیات عرب) خوب کار کنید. من با آقای میرزا جواد اقا تهرانی، دروس سطح و خارج را مباحثه می کردم و در مباحثه سطح ، مقید بودیم عبارات متن درسی را با یکدیگر تجزیه و ترکیب نماییم، تا وقتی که به درس خارج رسیدیم و چون در درس خارج، دیگر متن نداشتیم، در مباحثه، این قسمتش را ترک کردیم.

خاطره چهارم:
از راهنمایی های معنوی مرحوم حضرت آیت الله میرزا حسنعلی مروارید به اینجانب این بود که:
نماز شب بخوانید و بر خواندن نماز شب، تاکید فرمودند و آثار و فواید و برکاتی برای نماز شب بیان نمودند.
خود ایشان،به شدت، مقید بودند به نماز شب

خاطره پنجم:
از جمله راهنمایی های معنوی که به اینجانب فرمودند، این بود که
فرمودند:
حواریون به حضرت عیسی علیه السلام گفتند :
با چه کسی مجالست و همنشینی نماییم، حضرت فرمودند:
من یذکرکم الله رویته و یزید فی علمکم منطقه و یرغبکم فی الاخره عمله:
با کسی مجالست و همنشینی و رفت آمد کنید که:
دیدن او ، شما را به یاد خدا بیاندازد. صحبت کردنش بر علم شما بیافزاید.
و عملش، شما را به یاد آخرت بیاندازد.
پس از اتمام حدیث و ترجمه آن توسط ایشان، شوخی با آیت الله مروارید کردم و به ایشان عرض کردم:
چنین افرادی را که فرمودید، از کجا پیدا کنم؟ اگر چنین کسانی را دیدید، سلام من را هم به ایشان برسانید،
آیت الله مروارید، خندیدند و فرمودند:
حالا اگر دیدید، به این حدیث عمل کنید.

خاطره ششم:
از سیدنا الاستاد آیت الله سید جعفر سیدان دامت برکاته شنیدم که از قول آیت الله میرزا حسنعلی مروارید نقل کردند که آقای حلبی، سه سال در درس آقا میرزا مهدی اصفهانی شرکت کرده بودند.

خاطره هفتم:
آیت الله میرزا حسنعلی مروارید، مقید بودند به خواندن نماز اول وقت و به جماعت،
ایشان در مسجد ملاحیدر، خیابان خسروی،جنب حرم مطهر امام رضا علیه السلام، نزدیک منزل خودشان، سالیان بسیار امام جماعت بودند.حتی هنگامی که به سنین کهولت رسیده بودند، خود را به مسجد ملاحیدر رسانیده و امام جماعت می کردند و با صدای رسا و قوی نماز جماعت می خواندند و من بارها در نماز جماعت ایشان شرکت کرده بودم. یک بار منزل ایشان بودم و مشغول استفاده معنوی و ایشان در سنین کهولت بودند و به تنهایی، قادر به رفتن مسجد نبودند، ایشان، با سختی و مشقت، به ماشینم سوار شدند و این بزرگوار را به مسجد بردم تا از فیض نماز اول وقت و جماعت که توسط فرزند ایشان خوانده می شد، محروم نمانند. آری اینگونه نسبت به نماز اول وقت و نماز جماعت، مقید بودند و این درسی است برای همه مومنین بالاخص جوانان
.

خاطره ای جالب از رهبر انقلاب (ایران مقتدر)

رهبر انقلاب:‌ یک نفری برای من نقل می‌کرد، می‌‍گفت رفته بودیم یونان؛ ما را به مراکز گردشگری گوناگون می‌بردند و آنها را به ما نشان می‌دادند؛ از جمله به نقطه‌ای بردند، گفتند اینجا همان‌ جایی است که سپاهیان ایرانی آمدند اینجا، از ما شکست خوردند. ‌

مردم را به یک بیابان خالی می‌برند و نشان می‌دهند که اینجا آنجایی است که ایرانی‌ها در آن دوره لشکرکشی کردند و در اینجا شکست خوردند. یک فضای خالی را نشان می‌دهند، یک مدعای تاریخی را با یک فضای خالی اثبات می‌کنند. ‌

خب، اینجا نزدیکی کازرون - آن طوری که شنیدم - مجسمه‌ی والرین است، امپراتور روم، که زانو زده در مقابل پادشاه ایران. خیلی خوب، اینجا را بروید نشان بدهید؛ این به آن در!
۱۳۸۷/۲/۱۸‌

دانلود پادکست تأثیر علامه طباطبایی بر کمونیست ها

دانلود پادکست تأثیر علامه طباطبایی بر کمونیست ها

۲۲۰px

گروه چندرسانه‌ای ایکنا به مناسبت سالروز بزرگداشت علامه طباطبایی در گفت‌وگوی تلفنی با بدرالسادات دختر علامه طباطبایی خاطره شنیدنی از علامه درباره برخورد عالمانه ایشان با کمونیست‌ها بازگو کرده است که با هم می‌شنویم.