شعر دکتر قاسم کاکایی
شعر دکتر قاسم کاکایی
بعد سی سال رجب کرده دگر پر مِحَنم
از «تقی» زنده شده داغ فراق «حَسَنم»
گفتم ای جان به کجا میروی بیمن به کجا؟
از فراق گُلِ رویت چو گِلی مردهتنم
گفت دیری است در این دِیر غریب افتادم
خود بیاید ز حبیبان دَعَوات از وطنم
«مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم»
گفتمش چشم ترم بین و دل سوختهام
من هم آخر ز همان باغ و همان انجمنم
من هم اینجا به همین دیر خرابم حیران
گاه در بند ز دنیا و گهی در رسنم
رفت و خوش رفت تقیّ و به هَزاران پیوست
من در این سجن گرفتار به زاغ و زغنم
«ای غریبی که لب تشنه بریدند سرت»
یا حسینا تو ببین سوز دل از این سخنم
آتش هجر رفیقان بنگر شعله زده است
هم ز اعماق دلم بر تن و بر پیرهنم
بین که مُردم ز فراق تقی آن مونس جان
دل گرفت آتش و برخاسته دود از کفنم
داده قاسم قَسَمت جانِ علیّ اکبر
برَهانم برسان هم به همان صفشکنم
راهنمای آزمون ارشد و دکتری رشته علوم قرآن و حدیث+مطالب آموزنده قرآنی و حدیثی+علایق شخصی