شهید مدافع وطن روح الله نوری
همسر شهید: روحالله اجر نان حلال را گرفت

همسر شهید مدافع وطن «روحالله نوری» با بیان خاطراتی از زندگی مشترک با این شهید، گفت: به او میگفتم سنت بالا رفته، این همه فشار برای چیست؟ اما گوش نمیکرد. برای او «نان حلال» اهمیت زیادی داشت. میگفت: «نان باید حلال باشد، سمیه. نمیخواهم از کار کم بگذارم یا از زیرش در بروم
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، شهید مدافع وطن «روحالله نوری» اهل سگزآباد شهرستان بوئینزهرا در استان قزوین بود که در یکسالگی به همراه خانوادهاش به مهرشهر کرج مهاجرت کرد.او فرزند اول خانواده بود و مسوولیتپذیریاش از کودکی نمایان بود. با وجود بیماری پدر، از همان سنین کم برای تأمین معاش خانواده تلاش میکرد؛ از ساخت خانه گرفته تا تأمین هزینههای زندگی و سر و سامان دادن به خواهر و برادرانش. روحالله چهار برادر و دو خواهر داشت و همواره حامی خانواده بود؛ بیهیچ گلهای. «سمیه رشادت» همسر شهید نوری در ابتدای گفتوگوی خود به نحوه آشنایی با شهید اشاره کرد و گفت: ما دخترخاله و پسرخاله بودیم. سال ۱۳۸۳ زمانی که من ۲۰ ساله و ایشان ۲۵ ساله بود، نامزد شدیم. سال ۱۳۸۴ عقد و در سال ۱۳۸۵ ازدواج کردیم.او پس از پایان خدمت سربازی، به استخدام سپاه درآمد و تا زمان شهادت، به مدت ۲۶ سال در این نهاد خدمت کرد. ابتدا ۷ سال در کرج مستأجر بودیم، سپس ۸ سال در خانه سازمانی سپاه کرج زندگی کردیم. در نهایت، در چیتگر تهران صاحبخانه شدیم و حدود سه سال و نیم در آنجا ساکن بودیم. محل کارش پادگان بیدگنه ملارد بود. از خانم رشادت درباره ویژگیهای اخلاقی شهید پرسیدیم که پاسخ داد: ما زندگی ساده و بیریایی داشتیم. روحالله در جمع فامیل، فردی ساکت و مظلوم بود و زیاد حرف نمیزد، اما همیشه لبخند بر لب داشت. در جمع خانوادهی خودش شوخطبع و خوشاخلاق بود. احترام زیادی برای والدینش قائل بود و سبک زندگیاش واقعاً شهیدوار بود. با وجود اینکه همه خواهر و برادرهایش ازدواج کرده بودند، مدام پیگیر حال پدر و مادرش بود و میگفت: اگر آنها در رفاه باشند، من هم آرامش دارم.
خستگی را به جان میخرید تا نان حلال ببرد
روحالله مأموریتهای متعددی داشت و گاه دچار خستگی میشد. به او میگفتم سنت بالا رفته، این همه فشار برای چیست؟ اما گوش نمیکرد. برای او «نان حلال» اهمیت زیادی داشت. میگفت: «نان باید حلال باشد، سمیه. نمیخواهم از کار کم بگذارم یا از زیرش در بروم.» اگر بدهی داشت، تا زمان پرداخت آن، آرام نمیگرفت.از دوران سخت خدمت او و مأموریتهای پرتنش پرسیدم. همسر شهید پاسخ داد: در عملیات «وعدۀ صادق ۲» که سال گذشته در حوزه موشکی انجام شد، حدود ۶ یا ۷ روز به خانه نیامد. من با دخترانم ستایش (۱۶ ساله) و فاطمهزهرا (۸ ساله) تنها بودم. او فقط در تماسهای کوتاه، از سلامتی خود خبر میداد.آرزوی شهادت داشت و دائم میگفت برایم دعا کن شهید شوم. من میگفتم إن شاء الله در پیری شهید شوی، میگفت: «شهادت در پیری فایدهای ندارد.»زیارت عاشورا را هر روز صبح میخواندیم. خودش معتقد بود همه شهدا این زیارت را میخواندهاند، پس من هم باید بخوانم تا شهید شوم. اهل نماز، روزه و بسیار مؤمن بود. عاشق رهبر انقلاب بود و همیشه صبحها صدقهای به نیت سلامتی امام زمان (عج) و رهبر معظم انقلاب کنار میگذاشت.
تمام زندگیاش دخترهایش بودند
همه دنیای روحالله دخترانش بودند. علاقه زیادی به آنها داشت. دخترها هم وابسته پدر بودند؛ بهویژه دختر کوچکم که بیتابی میکند. همسر یکی از همکارانش تعریف میکرد زمانی که شهید با دوستی درد دل میکرد، نگران تربیت دخترانش در این وضعیت اجتماعی بود و اینکه در مسیر درست قرار بگیرند و خوشبخت شوند.همسر شهید گفت: همیشه میگفت برای شهادتم دعا کن، تو هم همسر شهید خواهی شد. اما من میگفتم حالا زود است، نمیتوانم کاری بکنم. میگفت: خدای تو بزرگ است. به او میگفتم إن شاء الله در ۱۰۰ سالگی و پیری شهید شوی، میگفت: «شهادت در پیری چه فایدهای دارد؟»
نحوه اطلاع از شهادت روحالله
ساعت ۲:۳۰ بامداد یکشنبه ۲۵ خرداد، پادگان بیدگنه هدف حمله جنگندههای رژیم صهیونیستی قرار گرفت. ترکشهای اصابت کرده به بدن همسرم در همان لحظه منجر به شهادتش شد. اما پیکر او ۳۰ خرداد به قزوین منتقل شد. 5 روز پیش از آن، با پایان امتحانات دخترانم به سگزآباد رفته بودم تا پدر و مادرم را ببینم. در آن مدت فقط تلفنی از حالش خبر داشتم. قرار بود جمعه ۲۳ خرداد دنبالم بیاید، اما گفت که به دلیل وضعیت جنگی نمیتواند. تلویزیون را روشن کردم و دیدم سردارانمان به شهادت رسیدهاند. او سه شب در حالت آمادهباش کامل بود و شب سوم به شهادت رسید. صبح یکشنبه با من تماس گرفت، حالش خوب بود. گفتم زود زود زنگ بزن، دلنگرانیم. دیگر تماس نگرفت... تا اینکه دوشنبه شب، همسر یکی از همکارانش تماس گرفت و گفت از روح الله خبر داری؟ گفتم نه، دو روز است تماس نگرفته. گفت به پادگان حمله شده... همین جمله مثل آب سردی بود روی تنم.
تشییع پیکر شهید
صبح فردای آن شب، برادرم و یکی از برادرشوهرهایم به تهران رفتند. به بیمارستان بقیهالله و پادگان ملارد سر زدند اما خبری نبود. صبح روز بعد، متوجه شدیم نام روحالله در فهرست شهداست. پیکر او را در معراج شهدای بهشت زهرا یافتند.جمعه ۳۰ خرداد، ابتدا پیکرش را به خانه پدری بردند و سپس در نماز جمعه تشییع شد. عصر همان روز نیز با حضور گسترده مردم در قزوین تشییع صورت گرفت.وقتی پیکر مطهرش را دیدم که در تابوتی با پرچم جمهوری اسلامی پوشیده شده بود، از ته دل به وجودش افتخار کردم. گفتم: مرا حلال کن و در آن دنیا شفاعتم کن. خوشحال بودم که به آرزویش رسید، اما دلتنگی و بیپدری فرزندان، قلبم را آتش میزد.
دختران شهید و رؤیاهای پدرانه
دختر بزرگترمان ابتدا شوکه شده بود و حتی گریه نمیکرد، اما چند روز بعد خواب شهید را دید. در رؤیایی، شهید پس از خاکسپاری به خانه آمده بود، او را در آغوش گرفته و گفته بود: «نه بابا، من شهید نشدم، پیش شما هستم.»خانم رشادت در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران و شهادت فرماندهان سپاه، با قاطعیت گفت: صهیونیستها و آمریکا هرگز نخواهند توانست نظام جمهوری اسلامی را از میان بردارند. ملت ایران با ایمان به امام زمان (عج) و پیروی از رهبری، متحد و مقاوم است. روحالله هم همیشه میگفت اسرائیل قطعا نابود میشود.
پیام پایانی همسر شهید
«از مردم ایران میخواهم با هم همدل باشند. هر چه همدلی و وابستگی بیشتر باشد، هیچ رژیم و دشمنی نمیتواند به کشور ما آسیبی وارد کند. انشاءالله به دست صاحبالزمان (عج)، ایران ما همیشه سرافراز و پیروز خواهد بود.»شهادت، آخرین نامه عاشقانهی روحالله به زندگی بود؛ نامهای که با خون نوشته شد و با اشک خوانده شد.
راهنمای آزمون ارشد و دکتری رشته علوم قرآن و حدیث+مطالب آموزنده قرآنی و حدیثی+علایق شخصی