تفسیر آیه 87 سوره انبیاء (ترجمه فارسی تفسیر المیزان)

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ

ترجمه: و ذو النون را ياد كن آن دم كه خشمناك برفت و گمان كرد بر او سخت نمى گيريم، پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو گويم كه من از ستمگران بودم (87).

معانی کلمات آیه
ذا النون: راغب گويد: نون به معنى ماهى بزرگ است . امّا مجمع و صحاح و قاموس مطلق ماهى گفته ‏اند . منظور از ذو النون حضرت يونس است كه ماهى او را بلعيد.

نقدر: قدر: به معنى توانايى و تنگ گرفتن است. در آيه معنى دوم مراد است. به معنى اندازه گيرى نيز آيد.[۱]

تفسیر المیزان

کلمه (نون ) به معناى ماهى است و ذوالنون (صاحب ماهى ) يونس پيغمبر فرزند متى است كه صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نينوى شد و ايشان را دعوت كرد ولى ايمان نياوردند پس نفرينشان كرد و از خدا خواست تا عذابشان كند همين كه نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند. پس خدا عذاب را از ايشان برداشت و يونس از ميانشان بيرون شد و خداوند صحنه اى به وجود آورد كه در نتيجه يونس به شكم يك ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنكه خدا آن بليه را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.

(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) - يعنى به ياد آر ذوالنون را آن زمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى گيريم (نقدر عليه ) بطورى كه گفته اند به معناى تنگ گرفتن است.

ممكن هم هست جمله (اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) در مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه : رفتن او و جدائى اش از قومش مانند رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمى يابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى تواند او را سياست كند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس ‍ شانش اجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر نيست و او مى تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنين پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.

پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى. در جمله (فنادى فى الظلمات...) ايجاز به حذف به كار رفته يعنى جزئياتى كه خواننده خود مى داند چيست از وسط افتاده، و تقدير كلام اين است كه : (پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى كرد، و ماهى او را بلعيد پس در شكم ماهى پروردگار خود را بخواند). و ظاهرا مراد از ظلمات - به طورى كه ديگران هم گفته اند - ظلمت دريا، و ظلمت شكم ماهى، و ظلمت شب است.

(ان لا اله الا انت سبحانك ) - در اين جمله يونس (عليه السلام) از آنچه كه عملش نمايش مى داد بيزارى مى جويد، چون عمل او كه راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اينكه از ناحيه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنين قصدى نداشت - اين معنا را ممثل مى كرد كه غير از خدا مرجع ديگرى هست كه بتوان به او پناه برد. و چون عملش بيانگر چنين معنايى بود از اين معنا بيزارى جست و عرضه داشت (لا اله الا انت - جز تو معبودى نيست ) و نيز چون اين معنا را ممثل مى كرد كه ممكن است به كارهاى او اعتراض نمايد، و بر او خشم گيرد، و نيز اين تصور را به وجود مى آورد كه ممكن است كسى از تحت قدرت خدا بيرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت : (سبحانك ).

(انى كنت من الظالمين ) - در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلم را ممثل مى كرد، هر چند كه فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت، چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيشامد پيغمبرش را تاءديب و تربيت كرد تا با گامى پاك و مبراى از تمثيل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شايسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.


تفسیر روان جاوید

مصاحب ماهى حضرت يونس بن متّى است كه شرح احوال آن بزرگوار در سوره خودش گذشت و در اينجا اشاره‌ئى بگرفتارى و سبب نجات او شده بمناسبت ذكر الطاف الهيّه نسبت بانبياء عظام كه سابقا بيان شد باين تقريب كه چون آنحضرت از دعوت قومش خسته و ملول و از ايمانشان براى طول مدّت مأيوس شد بر آنها غضبناك و خشمگين گرديد و از ميان آنها بيرون رفت با آنكه مأمور نبود باعراض از آنها و از آنجا هجرت نمود چون تصوّر ميكرد خداوند تنگ نميگيرد در روزى بر او چنانچه در عيون از امام رضا عليه السّلام نقل نموده يا گمان ميكرد كه خداوند عقوبت نميكند او را بهجرت و اعراض از قوم چنانچه قمّى ره از حضرت باقر عليه السّلام نقل نموده و گفته‌اند مقصود خداوند تشبيه حال او است بكسيكه اين گمان را داشته باشد چون بدون اذن الهى خارج شده بود و كسيكه چنين كارى ميكند مانند آنستكه چنين گمانى داشته باشد و الّا شأن او اجلّ از آنستكه اعتقاد باطلى داشته باشد ولى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام صادق عليه السّلام نقل شده كه خداوند يك‌ چشم بهمزدن او را بحال خود واگذاشت و اين قضيّه براى او روى داد و بنظر حقير مانعى ندارد كه خروج، ترك اولى بوده و از او سر زده باشد مانند بعضى از انبياء كه ترك اولى نمودند و موجب آن حسن ظنّ بخداوند و اميد بكرم او بوده كه ممدوح است نه مذموم و خداوند هم از او مذمّت نفرموده و ابتلائش در شكم ماهى بعنوان عقوبت نبوده بلكه بمقتضاى حكم و مصالحى بوده كه در ابتلائات انبياء و اوليا است مانند حضرت ايّوب كه ذكر شد و غير او بلى اگر تصوّر فرموده باشد خدا قدرت بر او پيدا نميكند چنانچه بعضى توهم اينمعنى را نموده‌اند تصحيح آن محتاج بتشبيه مرقوم است ولى اينمعنى از اصل درست نيست چون هيچ موحّدى چنين تصوّرى را نميكند چه رسد به پيغمبر و در روايات مفسّره بر خلاف آن تصريح شده كه بيان شد و چون آنحضرت در كشتى نشست و ماهى مأمور، او را بلعيد و در شكم او جاى گرفت و ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهى كه مراد از ظلمات است بر او احاطه نمود و چندى توقف كرد كه سه روز يا هفت روز بود و تسبيح حيوانات دريا را شنيد متذكر شد كه بايد خدا را بخواند و خداوند را خواند و تسبيح و تقديس نمود و اقرار بگناه خود كرد و خداى متعال اجابت فرمود دعاى او را و نجات دادش از همّ و غم و اندوه چون ماهى او را بساحل انداخت و درخت كدو بر سر او سايه افكند چنانچه تفصيلش بيايد در سوره صافات انشاء اللّه تعالى و گناهش كه اقرار بآن نمود و گفت انّى كنت من الظّالمين ظاهرا همان هجرت بدون اذن بوده ولى در روايت عيون از حضرت رضا عليه السّلام بترك عبادتى كه عبارت از تسبيح او در شكم ماهى باشد تفسير شده يعنى من بخود ستم نمودم كه چندى در شكم ماهى بودم و تو فارغ نموده بودى مرا براى عبادت و ذكر خود و مشغول بآن نشدم و انصاف آنستكه جز امام نميتواند اين طور انبياء عليهم السلام را تنزيه و تقديس نمايد لذا بعد از اين بيان مأمون آنحضرت را دعا نمود و خداوند اين طور اهل ايمان را از همّ و غم نجات ميدهد كه بدل ايشان مى‌اندازد كه رو بخدا آورند و دعا كنند و تسبيح و تقديس نمايند پروردگار را با تضرّع و زارى و اقرار بمعصيت و گناهكارى چنانچه روايت شده از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام صادق عليه السّلام با تفاوت الفاظ كه هر مهموم و مغمومى كه خدا را بخواند باين ذكر و تسبيح نجات مى‌يابد انشاء اللّه تعالى و مقصود لا اله الا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين است كه بذكر يونسيّه معروف شده و ياد كن اى پيغمبر خاتم حضرت زكريّاى پيغمبر را وقتى كه از خداوند مسئلت نمود كه او را در دنيا منفرد يعنى بدون ولد نگذارد و پسرى باو عطا فرمايد كه وارث او باشد چنانچه در سوره مريم عليها السّلام ذكر شد با اشاره بآنكه اگر مصلحت نباشد كه چنين فرزندى باو عطا شود باكى ندارد چون خداوند بهترين وارثان است و اجابت فرمود دعاى او را خدا و باو بخشيد حضرت يحيى را و اصلاح فرمود حال زوجه‌اش را كه بروايت قمّى ره تا آن تاريخ حيض نميديد و آنزمان حائض شد و بگفته ديگران عقيم بود و ولود گرديد و اين پدر و مادر و پسر يا كليّه انبياء سابق- الذكر براى آن مشمول عواطف الهى شدند كه مبادرت ميجستند در اعمال خير و سبقت مينمودند در ابواب برّ و كارهاى شايسته و ميخواندند خدا را از روى رغبت در طاعت و ترس از معصيت نه براى رغبت در ثواب و ترس از عقاب چون اين قبيل عبادت مناسب شأن انبياء و لايق مدح خدا نيست زيرا از آن بعبادت اجيران و غلامان در بعضى از روايات تعبير شده چنانچه فيض ره تقريب نموده ولى بنظر حقير مناسب است چون خانواده حضرت زكريّا يا ساير انبياء مقامشان برتر و بالاتر از خانواده حضرت ختمى مرتبت كه اهل بيت عصمت و طهارت بودند نيست و خداوند در سوره هل اتى عمل ايشانرا تقدير فرموده با تصريح بآنكه از ترس عذاب قيامت بوده چون در مقام بيان داعى ايشان فرموده انّا نخاف من ربّنا يوما عبوسا قمطريرا فوقيهم اللّه شرّ ذالك اليوم و لقّيهم نضرة و سرورا و در اخبار و آثار، عمل بعضى از ائمه اطهار معلّل بدرك ثواب و خوف عقاب خدا شده خود ايشان هم نقل فرموده‌اند با توجيه آن به اين كه اتيان عمل براى نيل ببهشت و امن از عذاب محبوب حبيب ايشان بوده پس عمل براى محبت بخدا بوده و آنچه مناسب مقام انبيا و اوليا است آنستكه عملشان براى محبت بخدا و اهليّت او براى عبادت و اطاعت باشد و بنابراين ممكن است گفته شود عمل انبيا و اوليا براى رغبت در ثواب و ترس از عقاب بوده و غير مناسب با مقام ايشان نيست و اينكه در بعضى از روايات از آن تعبير بعبادت اجيران و غلامان شده وقتى است كه بهيچ وجه براى خدا نباشد بلكه فقط باميد پاداش و ترس از عقوبت انجام شود مانند كسيكه معامله‌اى بنمايد براى جلب‌ نفع يا دفع ضرر و نظرى بطرف معامله نداشته باشد و اگر مقصود پاداش خدا باشد كه كاشف از مقام قرب است منتهاى مقصود اولياء حقّ است و اگر اتيان عمل براى شوق ببهشت و خوف از جهنم محبوب خدا نبود اينهمه در قرآن اوصاف بهشت و اهوال جهنم را ذكر نميفرمود و وظيفه انبيا و اوصيا را بشارت و انذار قرار نميداد با آنكه معلوم است فائده ذكر اينها آنستكه بندگان باين اميد و ترس كارهاى خوب را بجا آورند و از كارهاى بد بپرهيزند پس معلوم ميشود كه آوردن عمل باين اميد و ترس محبوب حقّ است و خدا ميخواهد باين جهت و غرض مردم كار كنند و بثمرات آن برسند در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه رغبت آنستكه استقبال نمائى بباطن دو كف دست خود بجانب آسمان و رهبت آنستكه قرار دهى پشت دو دست خود را بجانب آسمان و قمى ره نقل فرموده يعنى ميخوانند ما را در حاليكه راغبان و راهبانند و بنابراين جمله و يدعوننا رغبا و رهبا در مقام بيان ادب دعا است و مستقلّ در معناى خود ميباشد نه آنكه بيان براى جمله سابقه باشد و ناظر بوجه عمل تا محتاج بتحقيقات سابقه شود و مؤيّد اينمعنى است آنكه رغبا بتحريك در لغت بمعناى طلب با سوز و گداز است كه مناسب با دعا است نه غرض از اتيان عمل كه بدوا ذكر شد و اين تنبّه براى حقير اخيرا از بركت روايت كافى از امام صادق عليه السّلام كه نقل شد حاصل گرديد خلاصه آنكه مراد ظاهرا آنستكه خانواده حضرت زكريا ميخواندند خدا را با سوز و گداز و ترس و بيم و در پيشگاه الهى خاضع و خاشع بودند و همه بايد اينطور باشند تا بسعادت نائل شوند و اين خصوصيّت در ايشان غير از سبقت در امور خيريه بود كه ذكر شد و از روايت منقوله ممكن است استفاده شود كه از آداب دعا آنستكه در موقع طلب عطا و رحمت كف دو دست بطرف آسمان باشد و در وقت خواهش دفع بلا و آفت پشت دو دست چون رغبت مناسب با عطا و رحمت، و رهبت ملايم با بلا و آفت است و در هر حال تذلّل و زارى لازم است.