ابوزید انصاری (215ق)
ابوزید سعید بن اوس انصاری [د 215ق] یکی دیگر از لغویان و راویان اخبار غرب در دوره متقدم است. به عکس ابوعمرو شیبانی، او فردی برآمده از مکتب بصره بود که برای دانش اندوزی به محافل کوفه نیز درآمد و همین امر موجب اعتدال او در گرایش بصری اش بود؛ در واقع وی نخستین فرد از مکتب بصره بود که به آموختن از مکتب کوفه علاقه نشان داد (سیرافی 1936م، ص 56- 57؛ ابن انباری 1959م، ص 86). یونس بن حبیب و کیسان نحوی، مهم ترین استادان او در ادب بودند، ولی نزد کسانی چون ابن عون، سعید بن ابی عروبه، اسرائیل به یونس وابن جریج حدیث نیز فرا گرفت (مبرد 1406ق، ج1، ص 453- 454؛ ابن انباری، همانجا؛ مزی، تهذیب، ج10، ص 330). ابوزید نیز از جمله کسانی است که برای گرد آوری داده ها مدت مدیدی را در میان اعراب بادیه زندگی کرد و با دو قبیله بدوی عقیل و قشیر که در همان زمان، در حاشیه بصره سکنا گزیده بودند، نیز مراوده مستمر داشت (ابوالطیب 1375ق، ص 41؛ زبیدی 1392ق، ص 182). از همین روست که استناد به استعمالات عرب بادیه نزد او مکرر دیده می شود (مثلاً نک: ابن قتیبه 1408ق، ج1، ص 178؛ مبرد 1421ق، ص 78).
ابوزید انصاری به خصوص در حیطه لغت، نویسنده مجموعه ای از تک نگاشت ها مانند کتاب خلق الانسان، کتاب نعت الغنم، کتاب الشجر، کتاب المطر و امثال آن است (ابن ندیم 1350 ش، ص 60) که شماری از آنها به چاپ رسیده است (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج5، ص 501 - 502) و اقوال لغوی اش به طور گسترده در جوامع لغوی بعدی مورد استناد قرار گرفته است. در این میان کتاب غریب الحدیث که ابن درستویه در گزارش پیشتر یاد شده از آن نام برده و ابن ندیم نیز در سیاهه آثار او آورده (ابن ندیم 1350ش، ص 96) در شمار آثار از دست رفته است.
در مروری بر روش او در غریب الحدیث، مانند دیگر همگنانش استناد به شواهد شعری در مستندات او دیده می شود (مثلاً درباره ی ماده خفر: ابن قتیبه 1408 ق، ج1، ص 224)، اما جالب توجه استفاده او از احادیث به عنوان شاهد لغوی است. از جمله وی در تبیین معنای " صبة " ، به حدیث عمر با مضمون " ادخل صاحب الصبة والصرمة " تمسک کرده است (همان اثر، ج1، ص 189) و مورد دیگر از این گونه استناد در خصوص حدیث عقبة بن عامر با مضمون " من تعلق تمیمة فقد أشرک " دیده می شود (همان اثر، ج1، ص 183).
موضوع اشتقاق و استفاده از آن در تبیین معنای واژگان نزد ابوزید ابعادی جالب توجه دارد؛ از جمله وی به فعل هایی که عرب از اسم ها می سازند و تفاوت معنایی این نوع افعال منحوت در مقایسه با اصل ریشه توجه نشان داده است؛ از جمله وی در توضیح " أسقیت فلانا إهابا " اشاره دارد که چگونه اسقیته نه از ماده سقی، بلکه از اسم " سقاء " ساخته شده و معنای اسقاء اهاب، آن است که یک پوست برای استفاده به عنوان آبکش به کسی بخشیده شود (ابن قتیبه 1408ق، ج1، ص 281). مورد دیگر توضیح آن درباره ی ترکیب " عرف علی قومه " است که آن را نه از ماده عرف به معنای شناختن، بلکه فعلی ساخته شده از اسم " عریف " دانسته و ترکیب یاد شده را به معنای تعیین کردن عریفی بر یک قوم شمرده است (حربی 1405ق، ج1، ص 191).
به سان معاصران، موضوع اشتقاق کبیر مورد توجه ابوزید انصاری نیز بوده است؛ در این میان به خصوص اشتقاق به ابدال حروف یا به تعبیری اشتقاق اکبر بارها در نظرات لغوی او تکرار شده است (ابن سکیت 1903 م، ص 23، 28، 30، 40، 44، 47، 159، 186) و در تفسیر غریب احادیث نیز بارها از اشتقاق کبیر استفاده کرده است. در برخی موارد مانند آنچه درباره ی نقب و نکب گفته، سخن از ابدال حروف متقارب است (ابن قتیبه 1408ق، ج2، ص 9)، اما ابوزید فراتر نیز رفته و در اشتقاق کبیر، به ابدال هایی اشاره دارد که چندان هم مبتنی بر تقارب در صفات و مخارج نیست. از جمله می توان به برابر انگاری زوّر و زوّق (ابوعبید 1384ق، ج3، ص 242؛ ابن قتیبه 1408ق، ج2، ص 342) و ألبة و جلبة (ابن قتیبه 1408ق، ج2، ص 121) اشاره کرد.
نگاه ابوزید به اشتقاق کبیر، همواره در راستای برابر انگاری نیست، بلکه موارد متعددی دیده می شود که وی در عین قائل بودن به رابطه اشتقاقی دو کلمه، برای کاربرد هر یک به خصوصیتی قائل شده است؛ رخدادی که در زبان شناسی تاریخی تغییر جداساز(2) نامیده می شود. به عنوان نمونه می توان به رابطه بین فاخ و فاح اشاره کرد که فاخ را به معنای وزیدن باد با صدا و فاح را وزیدن باد بدون صدا دانسته است (ابوعبید 1384ق، ج1، ص 272). درباره ی رابطه میان لمق و نمق، وی یادآور می شود که در زبان قبیله عقیل این دو ریشه به یک معناست، اما نزد بسیاری از قبیله قیس، لمق به معنای محو کردن نوشته و نمق به معنای نوشتن است (نک: ابن سکیت 1903م، ص 9- 10).
دیگر آنچه در مباحث غریب الحدیث ابوزید جلب توجه می کند، رویکرد او به روابط معنایی است. ابوزید مکرراً در مواردی که برخی دیگر قائل به برابری دو واژه شده اند، به خصوصیت تمایزی میان آنها گراییده است؛ این خصوصیت در مواردی صرفاً برآمده از عقل عرفی و نه سماع است، مانند آنچه وی درباره ی حدیث " نهی عن قتل شیء من الدواب صبرا " و معنای صبر در آن گفته است (ابوعبید 1384ق، ج1، ص 254)، اما در مواردی مانند خصاء و وجاء (همان اثر، ج4، ص 45)، لجبة و جدود (ابن قتیبه 1408ق، ج2، ص 199، 244)، ربی و رغوث (همان اثر، ج2، ص 199) مبنای او کاملاً سماع است. ظاهراً در اثر یافت نشده او با عنوان کتاب الفرق است که وی به طور مبسوط به مطالعه فرق میان واژگان نزدیک پرداخته است (ابن ندیم 1350ش، ص 60).
چه بر مبنای اشتقاق و چه سماع، وی گاه در دامنه شمول یک واژه با لغویان دیگر اختلاف نظر دارد؛ به عنوان نمونه ای از اشتقاق - ظاهراً با تکیه بر اشتقاق از جمره - ابوزید استجمار را اخص از استنجاء شمرده است، حال آنکه کسانی مانند مالک بن انس و محمد بن حسن شیبانی از فقها، و کسایی و ابوعمرو شیبانی از اهل لغت آنها را برابر انگاشته اند (ابوعبید 1384ق، ج1، ص 102). نمونه ای از قول مشابه با تکیه بر سماع را نیز می توان در رأی ابوزید درباره ی معنای اهالة جست و جو کرد که برخلاف تخصیص اهالة نزد دیگران به روغن ذوب شده حیوان، ابوزید آن را اعم گرفته و به معنای هر نوع روغن اعم از حیوانی و گیاهی دانسته است (همان اثر، ج4، ص 346؛ قس: ابن قتیبه 1408ق، ج2، ص 191). نمونه هایی از الغاء خصوصیت بر مبنای شما را می توان درباره ی معنای قتین (ابوعبید 1384ق، ج1، ص 103) و ظعن (ابن قتیبه 1408ق، ج1، ص 286) هم بازجست. در مواردی هم ابوزید اشاره دارد که یک واژه در عین آنکه در کاربرد معنایی اخص یافته است، همچنان می تواند به معنای اعم خود نیز به کار رود؛ مانند واژه قُدم که در کاربرد خاص به معنای خاص و در کاربرد عام به معنای تقدم و متقدم به کار می رود (ابن قتیبه 1408 ق، ج1، ص 375).
نمونه های بسیار محدودی در مباحث غریب الحدیث، از پرداختن به اضداد هم نزد ابوزید دیده می شود، مانند بیع به معنای هم فروش و هم خرید (ابوعبید 1384ق، ج2، ص 3)، و بسل به معنای حرام و حلال (مبرد 1421ق، ص 79). نمونه های محدودی هم از تحلیل بر مبنای استعاره و مجاز قابل مشاهده است؛ چنانکه درباره ی ساخت واژه منافق (ابن قتیبه 1408ق، ج1، ص 59) و استفاده از وصف آدم برای ظبی (آهو) به استعاره گراییده است (حربی 1405ق، ج3، ص 1141).
ابوزید به سبب حضور طولانی در بادیه با گویش های مختلف عربی آشنا بود و در مباحث لغوی و فقه الحدیثی خود در حد گسترده ای از گویش ها استفاده کرده است (مثلاً ابن سکیت 1903م، ص 29). همین موضوع، مبنای تألیف اثری با عنوان کتاب اللغات از سوی وی نیز بوده است. (ابن ندیم 1350ش، ص 60). وی در مواردی با استفاده از گویش های خاص عربی مانند گویش تمیم، قیس، اهل حجاز و اهل یمن کوشیده است تا مشتقات واژه ای را که در حدیث به کار برده شده، بیابد و تحلیل کند (مثلاً ابوعبید 1384ق، ج4، ص 464؛ ابن قتیبه 1408ق، ج2، ص 313؛ حربی 1405ق، ج1، ص 137)، و گاه کوشیده است واژه های مترادف از گویش های مختلف عربی را نشان دهد و از این ترادف برای تبیین معنا بهره گیرد (مثلاً ابن قتیبه 1408ق، ج1، ص 354، ج2، ص 9، 200).