آن نه عشق است که بِتوان بَرِ غمخوارش بُرد
آن نه عشق است که بِتوان بَرِ غمخوارش بُرد
یا توان طبل زنان بر سر بازارش بُرد
عشق می خواهم از آن سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور سر دارش بُرد
عاشقی باش که گویند: به دریا زد و رفت
نه که گویند: خسی بود که جوبارش بُرد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حق دار
نه که کالاش کنی، گویی: طرّارش بُرد
شوکتی بود در این شیوهی شیرین، روزی
عشق ِ بازاری ما رونق بازارش بُرد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش بُرد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک«آرش» برد
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۱۲ ق.ظ توسط دکتر سید مهدی مصطفوی
|