سخنرانی دکتر میثم مطیعی (پی‌جویی ریشه‌های تکفیر در تاریخ اسلام با تأکید بر جریان ناصبی‌گری معاویه)

پی‌جویی ریشه‌های تکفیر در تاریخ اسلام با تأکید بر جریان ناصبی‌گری تشکیلاتی معاویه

مدت زمان سخنرانی : ۱ ساعت و ۲۷ دقیقه

از طریق لینک ذیل می توانید این سخنرانی را بصورت برخط گوش کنید یا آنرا دانلود نمایید

دانلود فایل با لینک مستقیم

لینک پشتیبان

فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام درباره میزان سیاستمداری معاویه

وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ؛ وَ لَوْ لَا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ، وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ،...

سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست، امّا معاويه حيله گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيرك ترين افراد بودم، ولى هر نيرنگى گناه، و هر گناهى نوعى كفر و انكار است، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى شود. به خدا سوگند، من با فريب كارى غافلگير نمى شوم، و با سخت گيرى ناتوان نخواهم شد.

اشاره به اين نکته مهم مى کند که سياست بر دو گونه است: سياست بى قيد و شرط و آميخته با انواع گناه و در يک کلمه سياست شيطانى، و سياست و تدبير آميخته با تقوا و پرهيزکارى و در يک کلمه سياست رحمانى. راه اين دو با هم متفاوت است و نتيجه هاى آن مختلف. گونه اوّل هيچ حدّ و مرز اخلاقى و دينى و انسانى و وجدانى را به رسميت نمى شناسد و هر اصل و قانون و ضابطه و فضيلتى مزاحم آن شود، بى رحمانه آن را از سر راه بر مى دارد، همان گونه که در شرق و غرب عالم سياست امروز ديده مى شود.اما قسم دوم سياستى است که در چهارچوبه ارزشهاى الهى و وجدانى و انسانى قرار دارد؛ هرگز متوسّل به گناه و ظلم و ستم، مخصوصاً بر افراد بى گناه و بى دفاع، نمى شود; غدر و خيانت و فجور و پيمان شکنى را مجاز نمى داند، زياده خواهى و زياده طلبى را نمى پسندد و خطوط قرمزى براى خود قائل است که از آن فراتر نمى رود.

خطبه 200

معاویه سیاستمدار از امام علی علیه السلام بود خطبه 200 نهج البلاغه

بعضى از ناآگاهان و بى خبران در عصر اميرمؤمنان علیه السلام بودند که مى گفتند معاويه سياستمدارتر است. امام به اين گونه افراد مى فرمايد:

•┈••✾◆🔸✧🔸◆✾••┈•

و اللّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَ لکِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لاَ کَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ

به خدا سوگند معاويه از من سياستمدارتر و زيرک تر نيست; ولى او نيرنگ مى زند و مرتکب انواع گناه مى شود اگر غدر و خيانت ناپسند نبود من سياستمدارترين مردم بودم

در واقع امام(عليه السلام) اشاره به اين نکته مهم مى کند که سياست بر دو گونه است: سياست بى قيد و شرط و آميخته با انواع گناه و در يک کلمه سياست شيطانى، و سياست و تدبير آميخته با تقوا و پرهيزکارى و در يک کلمه سياست رحمانى. راه اين دو با هم متفاوت است و نتيجه هاى آن مختلف.گونه اوّل هيچ حدّ و مرز اخلاقى و دينى و انسانى و وجدانى را به رسميت نمى شناسد و هر اصل و قانون و ضابطه و فضيلتى مزاحم آن شود، بى رحمانه آن را از سر راه بر مى دارد، همان گونه که در شرق و غرب عالم سياست امروز ديده مى شود. اما قسم دوم سياستى است که در چهارچوبه ارزشهاى الهى و وجدانى و انسانى قرار دارد; هرگز متوسّل به گناه و ظلم و ستم، مخصوصاً بر افراد بى گناه و بى دفاع، نمى شود; غدر و خيانت و فجور و پيمان شکنى را مجاز نمى داند، زياده خواهى و زياده طلبى را نمى پسندد و خطوط قرمزى براى خود قائل است که از آن فراتر نمى رود.

خطبه 200

چرا امام حسن علیه‌السلام با معاویه صلح کرد ولی امام حسین علیه‌السلام با یزید جنگید

چرا امام حسن علیه‌السلام با معاویه صلح کرد ولی امام حسین علیه‌السلام با یزید جنگید؟!

🔶 اول: تمام ائمه در هر زمانی که بودند همان کاری را انجام می‌دادند که امام آن زمان انجام داده است، مثلا اگر امام حسن علیه‌السلام در زمان امام حسین علیه‌السلام بود همان کار امام حسین علیه‌السلام را انجام می‌داد و برعکس.

🔻 یا اگر امام باقر علیه‌السلام در زمان امام حسن علیه‌السلام بود همان کار امام حسن علیه‌السلام را انجام می‌داد و برعکس، چون تمام امامان علیهم‌السلام نور واحد هستند و طبق دستور خدا عمل می‌کنند.

🔷 دوم: در شجاعت امام حسن علیه‌السلام حرفی نیست و اگر شجاعت او بیشتر از امام حسین‌ علیه‌السلام نباشد کمتر هم نیست. شجاعت او آنقدر زیاد بود که در برخی جنگ‌ها امیرالمؤمنین علیه‌السلام دستور می‌داد جلوی او را بگیرند که آسیبی به او نرسد.

🔶 سوم: زمان امام حسن علیه‌السلام دشمن او معاویه است که مردم هنوز ذات او را نشناخته‌اند چون ظاهر را رعایت می‌کرد و مردم او را دایی مؤمنین می‌دانستند، به خاطر خواهرش که همسر پیامبر بود. مردم قبول نمی‌کردند با او بجنگند و این کار را برادرکشی می‌دانستند.

🔷 چهارم: در زمان امام حسن علیه‌السلام مردم به خاطر جنگ‌های گذشته از جنگ خسته شده بودند. وقتی امام حسن علیه‌السلام از مردم درباره جنگ و کشته شدن با افتخار یا صلح و زنده‌ماندن، نظرخواهی می‌کند مردم صدا زدند صلح را امضا کن.

🔶 پنجم: مردم در زمان امام حسین علیه‌السلام معاویه را به خوبی شناخته بودند و جنایات او را چشیده بودند و از از جنایات او خسته شده بودند. به طوری که حکومت معاویه شیعیان و هر دوستار اهل بیت علیهم‌السلام را زندانی می‌کرد یا می‌کشت. فقط سمره بن جندب در مدتی که حاکم بصره بود هشت هزار شیعه را به قتل رساند.

🔻 به این خاطر مردم از ظلم و ستم بنی‌امیه خسته شده بودند و ۱۸ هزار نامه برای امام حسین‌ علیه‌السلام نوشتند و حاضر شدند در رکاب او با یزید بجنگند هرچند که به خاطر ترس و نقشه‌های دشمن امام را تنها گذاشتند، ولی حداقل قلبشان با امام بود، ولی در زمان امام حسن علیه‌السلام مردم هنوز معاویه را نشناخته بودند و نه تنها میل به جنگ علیه معاویه نداشتند، بلکه حتی قلبشان با امام حسن علیه‌السلام هم نبود به طوری که یاران خود امام، به او حمله کردند و او را زخمی کردند و برای معاویه نامه نوشتند که حاضرند امام را دست بسته به معاویه تحویل دهند.

🔷 ششم: عبیدالله بن عباس، فرمانده‌ سپاه امام حسن علیه‌السلام که از نزدیکان امام بود با هشت هزار نیرو خیانت کرد و به معاویه پیوست.

◀️ و بقیه لشکر امام هم دچارسردرگمی شدند. در حالی که یاران امام حسین علیه‌السلام به امام می‌گویند: اگر هزاربار هم در راه تو کشته شویم و باز زنده شویم دست از شما نمی‌کشیم.

◀️ و امام حسن علیه‌السلام از بی‌یار و یاوری گله می‌کنند و می‌فرمایند: «والله ما سلمت الامر الیه الا انی لم اجد انصارا ولو وجدت انصارا لقاتلته لیلی ونهاری حتی یحکم الله بینی وبینه؛ به خدا سوگند من حکومت را به معاویه واگذار نکرم مگر بخاطر نداشتن یاران و اگر انصار و یارانی می‌داشتم، شبانه روز با او می‌جنگیدم تا اینکه خداوند بین من و او حکم کند».

🔶 هفتم: یکی از نقشه‌های معاویه این بود که قبل از اینکه امام حسن علیه‌السلام صلح را بپذیرد شایعه کرد که امام صلح را قبول کرده است و تعداد کمی از لشگریان امام که مانده بودند با این شایعه پراکنده شدند و آن‌هایی هم که دشمن معاویه بودند و قصد جنگ داشتند در مقابل امام ایستادند و به او توهین کردند و به او ذلیل کننده مؤمنین گفتند.

🔷 هشتم: اگر امام حسن علیه‌السلام با این شرایط می‌جنگید مسلما کشته می‌شد ولی شهادت او مثل شهادت امام حسین علیه‌السلام اثر نداشت، چون هنوز مردم ذات معاویه را نشناخته بودند و شهادت امام مردم را آگاه و بیدار نمی‌کرد و بعد از او امامان بعدی هم کشته می‌شدند و باز مردم آگاه نمی‌شدند و در واقع امام حسن علیه‌السلام با این کارش معاویه و ذات بنی‌امیه را به مردم شناخت و با امام حسین علیه‌السلام این شناخت آشکار شد.

دلیل لعنت شدن معاویه توسط رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم

بسیاری از بزرگان اهل سنت نقل کرده اند: که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) معاویه را بارها مورد نفرین خویش قرار داد.

که در اینجا به چند مورد اشاره می کنیم:

فخر رازی در کتاب معجم الکبیر ـ به نقل از ابن عبّاس ـ می نویسد: پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)، صداى دو مرد را شنید که آواز مى خوانند.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) پرسید: « آن دو نفر کیستند؟». گفته شد: معاویه و عمرو بن عاص.

ادامه نوشته

استفاده معاویه از جنگ روانی برای تخریب چهره حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

امام سجاد (ع) در خطابه خویش در مسجد جامع اموی بعد از معرفی خود به عنوان فرزند پیامبر به توصیف مناقب علی (ع) پرداخت؛ چرا که افکار مردم شام به مدت بیست سال علیه علی (ع) تربیت شده بود. معاویه ملعون تمام مناقب علی (ع) را برای افرادی که صلاحیت آن را نداشتند، جعل کرده بود و صفات نادرست ناشایستی را به جانشین پیامبر نسبت داده بود.

معاویه در این جنایات تا بدان جا پستی کرده بود که بزغاله‌هایی را به کودکان قبایل شام هدیه می‌کرد و پس از گذشت زمانی که کودکان با حیوانات انس گرفته بودند، عوامل حکومتی خود را روانه قبایل می‌کرد تا با معرفی خود از سوی علی (ع) آن حیوانات را غصب کرده و ذبح کنند. معاویه این چنین بغض به علی را در مردم شام نهادینه کرده بود؛ لذا نماز جمعه مسجد اموی بهترین فرصت برای بیان حقیقتی بود که سال‌ها پوشانده شده بود و با ناجوانمردی آن را کتمان کرده بودند.

ادامه نوشته

‌‌‌‌‌‌لعن معاویه برای برآورده شدن حاجات اللهم العن معاویه بن ابی سفیان

‌‌‌‌‌‌لعن معاویه برای برآورده شدن حاجات

آیت الله سید عبدالکریم کشمیری قدس سره می‏ فرمودند:

هزار مرتبه لعن بر معاویه برای برآورده شدن حاجات خیلی مجرب است.

با این عبارت که «اللهم العن معاویه بن ابی سفیان».

می فرمودند: این کار دل امیرالمؤمنین علیه السلام را شاد می‏ شود.

چون که خیلی خیلی امیرالمؤمنین علیه‏ السلام را در جامعه آن روز اذیت کرد. بعد که در ظاهر امیرالمؤمنین علیه ‏السلام را تنزل داد، در روایت دارد خود حضرت می‏ فرمایند «انزلنی ثم انزلنی ثم انزلنی حتی قالوا معاویة و علی».

​​​​یعنی روزگار من را پایین آورد و پایین آورد که مردم من را با معاویه مقایسه می کردند.

منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج‏10، ص9

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری

مسلم بن عقبه مری لعنت الله علیه

مسلم بن عقبة مرّي لعنت الله علیه

Abu Uqba Muslim bin Uqba Marri, may God’s curse be upon him

ابوعقبه مسلم بن عقبه مری، از فرماندهان سنگدل دولت بنی‌امیه و از حاضران در جنگ صفین بود. او فرماندهی سپاه یزید بن معاویه در را در واقعه حرّه بر عهده داشت. مسلم بن عقبه، سرانجام به سال ۶۴ قمری در مسیر حمله به مکه درگذشت.

ابوعقبه، مسلم بن عقبة بن رباح مرّی، سردار زیرک عصر اموی است که به سنگدلی شهره بود. او پیامبراکرم (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌آله) را درک نمود و همراه معاویه در جنگ صفین حضور یافت. وقتی مردم مدینه از اطاعت یزید بن معاویه سرباز زدند و کارگزارش را از آن‌جا بیرون راندند، یزید، مسلم بن عقبه را به فرماندهیِ سپاهی گماشت و او را برای انتقام از مردمِ آن‌جا گُسیل داشت. مسلم نیز به مدینه حمله کرد و تا آن‌جا که توانست به قتل و چپاول مردم پرداخت و از بازماندگان برای یزید بیعت گرفت. این رویداد، به «واقعه حَرّه» شهرت یافت. او سپس رهسپار مکه شد تا با ابن زبیر که از بیعت با یزید سر باز زده بود، بجنگند. اما در راه، در محلی موسوم به «مشلل» مرد. بعدها قبرش نبش و در همان محل به صلیب کشیده شد.[۱][۲][۳][۴]

پانویس

۱. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۲۲۲.

۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۵.

۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۹۶.

۴. ابن حبیب، محمد بن حبیب، المحبّر، ص۳۰۳.


منبع: عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۱، ص۲۱۴.

فلسفه صلح امام حسن ع با معاویه - دکتر مجید معارف

سلسله کرسی‌های آزاد اندیشی

نشست اول: مقام قرآنی امام حسن مجتبی علیه السلام و فلسفه صلح ایشان با معاویه

سخنران: دکتر مجید معارف

زمان: یازدهم مهرماه 1401

دانلود

علت صلح امام حسن علیه السلام با معاویه لعنت الله علیه

دوره زندگانی امام حسن مجتبی(ع) همانند زندگانی پدر بزرگوارشان توأم با فراز و نشیب‌های بسیاری بود. بعد از شهادت امام علی(ع) به دست منافقان و مزدوران، نوبت به امامت آن حضرت رسید، ولی معاویه با توطئه، تهدید و تطمیع توانست ورق را به نفع خود برگرداند و امام را مجبور به پذیرش صلح کند، آن هم به خاطر خیانت نزدیک‌ترین افراد به ایشان.

البته امام(ع) در عین پذیرش صلح، مفاد آن را به گونه‌ای تنظیم کردند که منافع شیعیان تأمین شود. برای بررسی بیشتر چرایی صلح از سوی امام حسن(ع)، خبرنگار ایکنا با حجت‌الاسلام والمسلمین حسین اشهد، پژوهشگر و مدرس بنیاد بین‌المللی امامت، گفت‌وگو کرده که در ادامه می‌خوانید.

امام مجتبی(ع) در دوره‌ای زندگی کردند که مردم تجربه حکومت پدر بزرگوارشان و همراهی ایشان با امام علی(ع) را داشتند، ولی حوادث ناگواری رخ داد. تحلیل شما از شخصیت امام و شرایط امامتشان چیست؟

زندگی امام مجتبی(ع) به سه بخش تقسیم می‌شود؛ بخش اول از زمان ولادت تا هفت سالگی ایشان است که محضر رسول الله(ص) را درک کردند، بخش دوم از سال ۱۱ هجری قمری تا سال ۴۰ است که در محضر امام علی(ع) بودند و بخش سوم دوره امامت ایشان تا شهادت حضرت است و در هر دوره‌ای با مسائل متناسب با شرایطشان مواجه بودند.

قبل از اینکه به بحث در مورد مهمترین حادثه زمان امام حسن(ع) یعنی آتش‌بس ذکر کنم، اجازه دهید نکاتی درباره جایگاه امام مجتبی(ع) نزد خداوند متعال و پیامبر(ص) طبق آیات و به پشتوانه روایات صحیح تفسیری بیان کنم که در شأن وجود مقدس اهل بیت(ع) و طبیعتاً امام مجتبی(ع) هم هست. قرآن کریم در آیات متعدد فرموده که ای پیامبر(ص)، بابت زحماتی که برای این مردم کشیده‌ای و از مردم بت‌پرست و بی‌ایمان افراد دیندار و مؤمن تربیت کردی که در راه خدا به شهادت رسیدند _ مانند سمیه و یاسر، والدین عماریاسر، که اولین شهدای راه اسلام بودند و هدایت و رستگار شدند - ما می‌خواهیم که تو هیچ اجر و مزدی از مردم طلب نکنی، بلکه فقط «مودت فی القربی» مزد این زحمات باشد و این موضوع مهم در آیه مودت مورد تاکید قرار گرفته است.

اگر بخواهیم مودت را به فارسی ترجمه کنیم، معنای آن محبت است. البته زبان قاصر از ترجمه دقیق معنای یک واژه از زبان دیگر است و احتمال دارد که دشمن از برخی ویژگی‌های ما خوشش بیاید، ولی نمی‌توان آن را نشانه مودت او دانست. مودتی که در آیات مودت از ما خواسته شده، مودت از روی ولایت است، مثلا دو نفر دوست هستند و به هم علاقه دارند، ولی ممکن است گاهی همدیگر را مسخره کنند. یک نوع دوستی هم دوستی پدر و مادر با فرزند و نیز محبت والدین از روی مودت است. لذا فرزند الفاظی را که برای دوستش به کار می‌برد در برابر والدینش به کار نمی‌برد.

مصادیق بارز ذی‌القربی

آنچه از ما در مورد مودت به اهل بیت(ع) خواسته شده محبت از روی ولایت است؛ یعنی چون اهل بیت(ع) نسبت به ما ولایت دارند ما باید نسبت به آنها محبت و مودت داشته باشیم و هرچه می‌گویند بپذیریم و اطاعت کنیم. خدا ولایت را در آیات قرآن از جمله آیه معروف به ولایت «انما ولیکم الله...» در سوره مبارکه مائده بر ما عرضه کرده و فرموده است که خدا و رسولش و اولی‌الامری که در حال رکوع زکات می‌دهند بر شما ولایت دارند. قرآن تاکید می‌کند که ای مردم، همه‌کاره شما خداوند متعال، رسول خدا، امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) هستند و نیز فرموده است که اگر این ولایت را بپذیرید دو اتفاق می‌افتد؛ اول از طاغوت فاصله گرفته و وارد جبهه حق و خداوند متعال می‌شوید و دوم همه پیروز و غالب خواهید بود. اگر این ولایت را بپذیریم، در دنیا و آخرت مؤمن، پیروز و سربلند خواهیم بود. این پیروزی به معنای جنگ و پیروز شدن در آن نیست، بلکه انسان با مودت اهل بیت(ع) از دنیا می‌رود و به سعادت می‌رسد و این مودت با دوستی و اطاعت توأم است. بنابراین یکی از مصادیق بارز ذی‌القربی، امام مجتبی(ع) هستند. همچنین طبق روایات صحیحه ذیل آیه تطهیر، اهل بیت(ع) و خمسه طیبه مصداق اصلی آیه شریفه هستند که امام مجتبی(ع) هم جزء خمسه طیبه هستند.

نگاه پیامبر(ص) به آن امام چگونه بود؟ در روایاتی که به ما رسیده چیزی در این‌باره داریم؟

وقتی به روایات صحیح و موثق نزد فریقین مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که رسول‌الله(ص) روایاتی را در شأن امام مجتبی(ع) و امام حسین(ع) فرموده‌اند که مضامین بسیار والایی دارد؛ از جمله فرموده‌اند: «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه»؛ این روایت زمانی صادر شد که این دو آقازاده نهایت سنشان شش یا هفت سال بود و با این حال فرمودند که این دو آقایان اهل بهشت هستند و ای مردم بدانید تا آخر عمر رفتار و گفتار این دو بزرگوار پسندیده است و زندگی آنها به بهشت ختم می‌شود و پیامبر(ص) تشریع فرموده که اگر ایشان فرمانی داشتند، شما باید اطاعت کنید، زیرا آقایان اهل بهشت هستند.

امام حسن(ع)، عقل مجسم

در روایت دیگری فرمودند که اگر شما عقل را مجسم کنید و بخواهید آن را به انسان تشبیه کنید، امام حسن(ع) خواهد شد، یعنی امام(ع) عقل مجسم هستند. قرآن کریم هم بر عقل تاکید می‌کند و وجه تمایز انسان بر دیگر موجودات قوه عاقله است و طبق روایات صحیح، عقل دشمنی به نام جهل دارد که امام خمینی(ره) در شرح جنود عقل و جهل به صورت مفصل به آن پرداخته‌اند. براساس شرح امام خمینی(ره)، ۷۵ لشکر عقل در برابر ۷۵ لشکر جهل صف‌آرایی می‌کنند و امام صادق(ع) آن را برشمرده‌ و تشریح کرده‌‎اند. پیامبر فرمودند که اگر عقل را مجسم کنیم، امام حسن(ع) خواهد شد، یعنی هر عملکرد امام مجتبی(ع) و هر تصمیم او در مقابل جهل و نادانی در برابر ۷۵ لشکر جهل است.

بر مبنای این روایتی که گفتید، اساس تصمیم امام مجتبی(ع) برای صلح با معاویه عقلانی است.

بله، یکی از تصمیمات ایشان که نماد عقلانیت است، جریان معروف به صلح است که بنده از آن تعبیر به آتش‌بس می‌کنم، زیرا صلح زمانی است که انسان شرایط دشمن را بپذیرد و عقب‌نشینی کند، ولی امام مجتبی(ع) برای دشمن شرط تعیین کرد. زمانی که حیله‌ها و ترفندهای دشمن به سمت امام مجتبی(ع) سرازیر شد و معاویه برخی از سران لشکر امام را با پول تطمیع کرد و خیانت خواص رخ داد، امام مجبور به آتش‌بس شدند. رهبر معظم انقلاب در کتاب انسان ۲۵۰ ساله فرمودند که صلح امام مجتبی(ع) باشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه تاریخ بود.

شخصیتی مانند عبیدالله بن عباس، که از خواص و اقوام امام و از سران لشکر بود، با پول خریده شد. فرمانده لشکری که بیش از ده هزار نفر تحت فرمان او بودند، خیانت و صحنه را خالی کرد. تصور کنید این مسئله چه بر سر یاران امام آورد. البته کسانی مانند قیس بن سعد هم در تمام عمر از اهل بیت(ع) تبعیت کردند.

آنچه از ما براساس آیه مودت خواسته شده، تبعیت از ‌ذی‌القربای رسول‌الله است و یک انسان مؤمن باید ببیند کاری که می‌کند و سخنی که می‌گوید در راستای تبعیت از حجت خدا و دستورات الهی است یا خیر و این از نشانه‌های ایمان و انسان مؤمن است. لذا امام صادق(ع) فرمودند که من سلمان را خیلی دوست دارم، زیرا همیشه مطابق میل امیرالمؤمنین(ع) رفتار می‌کرد و حرف می‌زد.

ضعف اعتقادی لشکریان امام حسن(ع)

همان‌طور که اشاره کردم، یکی از افراد وفادار در لشکر امام حسن(ع) هم قیس بن سعد بود که بعد از وفات پیامبر(ص) به حمایت از امام علی(ع) پرداخت و همیشه همراه ایشان و بعد از امیرالمؤمنین(ع) در محضر امام مجتبی(ع) بود و در آتش‌بس هم برخلاف عبیدالله بن عباس که خیانت کرد وفادار ماند و تابع امام بود. بنابراین مهمترین دلیلی که ترفند دشمن به هدف نشست، خیانت یاران بود.

مسئله دوم که سبب پذیرش آتش‌بس شد، ضعف اعتقادی بخشی از لشکریان امام مجتبی(ع) بود. هنوز یاران ایشان تابع امام زمان و آیات قرآن نبودند و در برابر ایشان ایستادند و از لفظ زشت «مذل‌ المؤمنین» استفاده کردند؛ اینان فروعات فقهی را هم رعایت می‌کردند و به ظاهر اهل نماز و روزه بودند، ولی در مودت و ولایت مشکل و اعتقادات ضعیفی داشتند. بنابراین ما در هر سن و شرایطی هستیم باید به تصحیح اعتقاداتمان بپردازیم.

حضرت عبدالعظیم حسنی در پیری و با محاسن سفید محضر امام هادی(ع) رسید و گفت که من می‌خواهم اعتقادات و دینم را به شما بگویم و شما آن را اصلاح کنید. آیت‌الله صافی گلپایگانی هم شرح مختصری بر این حدیث با عنوان حدیث عرض دین دارند. عبدالعظیم اعتقادات خود را عرضه کرد و امام هادی(ع) فرمودند: «انت ولینا حقا؛ تو حقیقتا جزء مؤمنان و گروه ما هستی»؛ بنابراین گام اول مؤمن تثبیت اعتقادات و دین خود است تا بتواند در دنیا و آخرت سعادتمند و سربلند باشد. متاسفانه این ضعف در لشکر امام حسن(ع) فراگیر بود و این بصیرت را نداشتند که اگر امام معصوم(ع) تصمیمی می‌گیرد، بقیه تابع آن باشند.

همیشه در جامعه افراد مقدس‌مآبی هستند که درک درستی از حوادث اجتماعی ندارند و خود را به جای امام و رهبر، محور امور می‌دانند یا جلوتر از امام جامعه حرکت می‌کنند. این مسئله در دوره امام حسن(ع) چگونه رخ نمود؟

این موضوع در دوره امام علی(ع) و امام مجتبی(ع) از سوی خوارج رخ داد. مسئله‌ای که سبب شد تا لشکر امام مجتبی(ع) از هم بپاشد دخالت‌های بی‌مورد خوارج و ضربه زدن آنها به لشکر امام(ع) بود و کسی که تیر به پای مبارک حضرت زد از خوارج بود. باقیمانده این گروه که روزی در مقابل امام علی(ع) ایستادند بعدها در برابر امام مجتبی(ع) ایستادند و ضربه خود را به ایشان زدند.

وظیفه امروز ما در دوره غیبت امام زمان چیست؟

در همه دوره‌ها از انسان مؤمن خواسته می‌شود که تابع امام معصوم باشد و الان همه ما در محضر امام زمان(عج) هستیم، ولی اینقدر می‌فهمیم که کدام عمل ما مورد رضایت آن حضرت است و کدام نیست. ما منسوب به امام زمان(عج) و شیعه اثنی‌عشری هستیم و باید اعمال و گفتارمان مورد رضایت ایشان باشد. به مسجد جمکران برویم و استغاثه و دعا کنیم تا انقلاب ما به دست ایشان سپرده شود. اگر می‌خواهیم تابع حضرت باشیم، باید بصیرت داشته باشیم و به دستورات ولی فقیه توجه کنیم تا از فتنه‌ و تفرقه‌ فاصله بگیریم.

و الله إلا دفنا دفنا - گفته های معاویه لعنت الله علیه درباره آرزویش برای نابودی اسلام

معاويه در پاسخ من گفت: هيهات هيهات!! ملك أخو تيم فعدل و فعل ما فعل، فو الله ما عدا أن هلك، فهلك ذكره إلاّ أن يقول قائل: أبو بكر. ثمّ ملك أخو عدىّ فاجتهد و شمّر عشر سنين، فو الله ما عدا أن هلك فهلك ذكره إلاّ أن يقول قائل: عمر. ثمّ ملك أخونا عثمان فملك رجل لم يكن أحد فى مثل نسبه، فعمل ما عمل [و عمل به]، فو الله ما عدا أن هلك فهلك ذكره و ذكر ما فعل به.

و إنّ أخا هاشم يصرخ به فى كلّ يوم خمس مرّات: أشهد أنّ محمّدا رسول الله. فأىّ عمل يبقى مع هذا؟ لا امّ لك! و الله إلاّ دفنا دفنا.

«دور است، دور است (باقى ماندن نام من در اين حال و يا صلۀ رحم كردن با بنى هاشم). برادر تيمىّ ما: أبو بكر حكومت كرد و در بين مردم به عدالت رفتار كرد و بجا آورد آنچه را بجا آورد، و سوگند به خدا همين كه مرد ياد او و نام او هم مرد مگر اينكه گوينده‌اى در وقتى نام او را ببرد و أبوبكرى بگويد. و پس از آن برادر بنى عدىّ ما: عمر حكومت كرد، كوشش كرد و ده سال كمر بست. و سوگند به خدا همين كه مرد ياد او و نام او هم مرد مگر اينكه گوينده‌اى در وقتى نام او را ببرد و لفظ عمرى بر زبان آرد. و سپس برادر ما عثمان حكومت كرد و هيچكس در نسب همطراز و همانند او نبود و كرد آنچه را كه كرد (و نيز گذشت آنچه كه ديگران با او كردند) و سوگند به خدا همين كه مرد ياد او و نام او هم مرد و ياد آنچه بر او بجاى آوردند نيز مرد.

ولى اين برادر هاشمى ما (مراد رسول الله است) در هر روز پنج مرتبه با صداى بلند نامش را به أشهد أنّ محمّدا رسول الله مى‌برند. كدام عملى من انجام دهم كه با وجود اين إعلان و اين بانگ محمّد رسول الله، براى من باقى بماند؟ اى بى‌مادر! سوگند به خداى كه من از پاى نمى‌نشينم تا اين نام را در أعماق زمين دفن كنم» (يعنى با وجود اين صدا و اين بانگ، هر عمل خيرى من انجام دهم نامم نمى‌ماند و با مردن من مى‌ميرد. من تمام كوشش و همّت خود را مصروف داشته‌ام كه: نام محمّد را از روى زمين بردارم و با وجود بقاء نام او براى كسى در دنيا أرج و ارزشى نيست و در برابر اين ندا هيچ كردار خيرى ظهور ندارد. و برداشتن اين نام از فراز مأذنه‌هاى مساجد، متوقف است بر سخت‌گيرى بر بنى هاشم و آنها را از قيد حيات ساقط كردن و از حسّ و نفس انداختن).

مسعودى گويد: چون مأمون عبّاسى اين داستان را شنيد، اين أمر باعث شد كه همان طور كه گفتيم: در بلاد مسلمين ندا در دهند كه: از ذمّۀ خليفه خارج است كسى كه دربارۀ معاويه خوبى بگويد و يا او را بر أحدى از صحابه مقدّم شمرد. مأمون به آفاق ممالك اسلام نامه نوشت كه معاويه را بر بالاى منبرها لعنت كنند. اين أمر بر مردم سنگين آمد و آن را بزرگ شمردند و در عامّۀ مردم هيجان و شورشى پديدار شد. فلهذا به مأمون گفتند: اين لعن معاويه صلاح حكومت تو نيست. و مأمون از تصميمى كه داشت صرف نظر نمود. (1)

ابن أبى الحديد پس از بيان صلح إمام حسن عليه السّلام با معاويه گويد: أعمش، از عمرو بن مرّه، از سعيد بن سويد، روايت كرده است كه: معاويه در نخيله نماز جمعه خواند و در خطبه چنين گفت: إنّى و الله ما قاتلتكم لتصلّوا و لا لتصوموا و لا لتحجّوا و لا لتزكّوا! إنّكم لتفعلون ذلك! إنّما قاتلتكم لأتأمّر عليكم و قد أعطانى الله ذلك و أنتم كارهون.

«سوگند به خدا: من با شما جنگ نكردم براى اينكه نماز بخوانيد و نه براى اينكه روزه بگيريد و نه براى اينكه حجّ كنيد و نه براى اينكه زكات دهيد، شما اينها را انجام مى‌دهيد، فقط و فقط من با شما جنگ كردم براى آنكه امارت و حكومت شما را داشته باشم، أمير شما باشم. و خداوند با وجودى كه شما اين را مكروه داشتيد، به من عطا كرد» .

عبد الرّحمن بن شريک، هر وقت اين قضيّه را بيان مى‌كرد، مى‌گفت: و الله هذا هو التّهتك 2. «سوگند به خدا اين كلمات، پرده درى حجاب خداست».

معاويه در روزى كه مردى به او جملات تندى گفت و او در مقام تلافى بر نيامد چون به او ايراد كردند، گفت: ما با مردم كارى نداريم، تا زمانى كه آنها با رياست و إمارات ما كارى ندارند. از آنچه گفته شد بدست آمد كه معاويه بر اساس سنّت عمر، نبوّت رسول الله را به حكومت و امارت تبديل كرد و تمام مقدّسات را به ديدۀ تمسخر نگريست و بعد از آن طبق رويّۀ پادشاهان، يزيد را به إمارت نشانده و براى او از مردم بيعت گرفت. و إسلامى را كه با جهاد رسول الله و افرادى همانند حمزه و جعفر و علىّ بن أبي طالب عليه السّلام بر پا ايستاده بود منهدم و مضمحلّ كرد و بكلّى آئين محمّدى و سنّت أحمدى را بر أنداخت. و طبق گفتار خودش روزه و نماز و حجّ و زكات را براى مردم دانست، و سياست امپراطورى و كسرائى را بر عرب و عموم مسلمين جارى ساخت. و حتّى كار به جائى رسيد كه نه تنها مردم شرف و فضل على را نمى‌شناختند و سوابق او را در إسلام نمى‌دانستند بلكه او را يك مرد متجاوز و متعدّى تلقّى كرده به ديدۀ منكر بر او مى‌نگريستند. حقيقت نبوّت كه در ولايت متجلّى بود دستخوش نسيان شد و از إسلام جز اسمى و از قرآن جز رسمى و درسى باقى نماند. يعنى در واقع أمر، زمينه اين‌طور پيش مى‌رفت كه اسلام به صورت يك پديده و حادثۀ تاريخى آمده و به مرور زمان محو شده و أثر خود را از دست داده است.

1) 1- «مروج الذّهب» طبع استقامت، ج 4، ص 40 و ص 41. و طبع دار الأندلس، ج 3، ص 454 و ص 455.

2) 2- «بحار الأنوار» طبع كمپانى، ج 10، ص 112.

حکایتی بسیار زیبا و خواندنی - أحنف بن قیس

أحنف بن قیس نقل می کند:

روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم طعام‌های مختلفی برای او آوردند که حتی نام برخی را نمی‌دانستم.

پرسیدم:

این چه طعامی است؟

معاویه جواب داد: مرغابی است،

که شکم آن‌را با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‌‏اند.

بی إختیار گریه‏‌ام گرفت.

معاویه با شگفتی پرسید: علّت گریه‏‌ات چیست؟

گفتم: به یاد علی‌بن‌ابیطالب عليه‌السلام افتادم.

روزی در خانه ایشان میهمان بودم.‌

آنگاه سفره‌‏ای مُهر و موم شده آوردند.

از حضرت پرسیدم: در این سفره چیست؟

پاسخ دادند : نان جو

گفتم: شما أهل سخاوت می‏‌باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می‏‌کنید؟

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ترسم حسن و حسین‏، نان‌ مرا با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند.

گفتم: مگر این کار حرام است؟

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد تا فقر مردم، باعث کافر شدن آنها نگردد و هر وقت که فقر به مردم فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین عليه‌السلام نیز مانند ماست.

معاویه گفت: ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی‌توان انکار کرد.

الفصول العلیه ، صفحه ۵۱

اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج

وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ

شرح نامه 28 نهج البلاغه

وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ، فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ: "وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا". وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ؛ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ، وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ، وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا، وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا.

بررسی لغات:

شَكَاةٌ: نقيصه، و در اصل به معناى مرض است.

ظَاهِرٌ عَنْكَ: از تو بعيد و دور است.

الْجَمَلُ الْمَخْشُوش: شترى كه چوب كوچكى در بينى اش مى كنند و ريسمان به آن مى بندند، شتر مهار زده شده.

الْغَضَاضَة: خوارى، نقص.

سَنَحَ: بروز كرد، رخ داد، پيش آمد.

ادامه نوشته

و هو قائم في محرابه قابض على لحيته، يتململ تململ السليم

توصیف ضرار علیّ بن ابیطالب(ع) را برای معاویه

باز آن حضرت در کلام دیگرش چنین می‌فرماید:

و من خبر ضرار بن ضمرة الضبابي عند دخوله على معاوية و مسالته له عن امير المؤمنين، قال: فاشهد لقد رايته في بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله، و هو قائم في محرابه قابض على لحيته، يتململ تململ السليم، و يبكي بكاء الحزين و يقول: يا دنيا يا دنيا اليك عني، ابي تعرضت، ام الي تشوقت: لا حان حينك هيهات غري غيري. لا حاجة لي فيك. قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها. فعيشك قصير، و خطرك يسير، و املك حقير. اه من قلة الزاد، و طول الطريق، و بعد السفر، و عظيم المورد. [332]

ترجمه به طور خلاصه: هنگامی که ضرار بن ضمره وارد بر معاویه شد معاویه درباره امیرالمؤمنین(ع) از او جویا گردید، ضرار می‌گوید: گواهی می‌دهم علی(ع) را دیدم وقتی که شب پرده تاریکی خود را گسترده بود، در محراب عبادت ایستاده و محاسن خویش را در دست گرفته مانند مارگزیده به خود می‌پیچید و گریه می‌کند و می‌گوید ای دنیا ای دنیا از من دور شو، آیا خودت را به من عرضه می‌کنی و می‌نمایانی؟ یا به من اشتیاق داری و مرا خواهانی، وقت آن نیست که مرا بفریبی، هیهات، غیر مرا بفریب که من نیاز به تو ندارم و تو را سه طلاقه کرده‌ام طلاقی که رجوع در آن نیست، (ای دنیا) زندگانی تو کوتاه و اهمیّت تو ناچیز و آرزوی تو پست است (سپس فرمود:) آه از کمی توشه و درازی راه و دوری سفر آخرت و سختی ورودگاه (که قبر و برزخ و قیامت باشد).

شیخ محمد نصرت‌آبادی: آقای بابویهی راستی اگر کسی در این گفتارهای امیرالمؤمنین(ع) دقت کند از کثرت تعجّب انگشت عبرت به دندان خواهد گرفت، که یک چنین شخصیتی با تمام قدرتی که در دست داشته است، چگونه به دنیا بی‌اعتنا بوده و به آن زخارف و لذائذی که افراد بشر بر سر آن نزاع‌ها و جدال‌ها می‌کنند، پشت کرده و همه آن‌ها را نادیده گرفته است.

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی نه فقط زهد امیرالمؤمنین(ع) همه را در شگفت انداخته است بلکه هر صفتی از صفات آن حضرت را که شخص بررسی می‌کند می‌بیند تمام آن‌ها در درجه اعلای از اوج و رفعت می‌باشند و هیچ کنجکاو و پژوهشگری نمی‌تواند به قعر دریای اوصاف حضرتش برسد.

بکنه ذاتش خرد برد پی              اگر رسد خس به قعر دریا

6. و نیز درباره شرح این صفت «ترک الامل» «نداشتن آرزو» چنین می‌گویند:

قال: قلنا: فما ترك الامل؟ قالوا: قيل له: هذا قد قطعت ما خلف انا ملك، فما لك لا تلفّ كمّك؟ قال: الامر اسرع من ذلك، فاجتمعت اليه بنو هاشم قاطبة و سألوه و طلبوا اليه لما وهب لهم لباسه، و لبس لباس الناس، و انتقل عمّا هو عليه من ذلك، فكان جوابه لهم البكاء و الشهيق، قال: بابي و امّي من لم يشبع من خبز البرّ حتى لقي الله، و قال لهم: هذا لباس هدىً، يقنع به الفقير، و يستر به المؤمن.

عده‌ای از مردم به علی بن ابیطالب(ع) عرض کردند شما زیادی آستین را بریده‌اید، پس چرا لبه آن را نمی‌دوزید؟ آن حضرت در جواب آنان فرمود: امر از این سریع‌تر است «یعنی مرگ ناگهانی می‌آید و حیات مجال آن را ندارد که به این امور بپردازم».

باز گروهی از بنی هاشم گرد آن حضرت اجتماع و از او درخواست کردند که لباست را به ما بده و از لباس اختصاصی خود دست بردار و مانند مردم لباس بر تن نما، امیرالمؤمنین(ع) گریست به طوری که گریه گلوی او را بگرفت سپس فرمود: پدر و مادرم فدای آن کسی «پیغمبر» که از نان گندم سیر نشد تا آن‌که از دنیا برفت باز فرمود این لباس لباس هدایت است که هم فقیر به آن قناعت می‌کند و هم مؤمن خود را با آن می‌پوشاند.

7. و نیز درباره شرح این صفت «الحیاء» «شرم نمودن» چنین می‌گویند:

قال: فما الحياء؟ قالوا: لم يهجم على احد قطّ اراد قتله، فأبدأ عورته الاّ انكفاء عنه حياءً منه.

هر کسی را که علی بن ابیطالب(ع) اراده کشتن او را می‌نمود چنان‌چه هنگام یورش عورت او مکشوف می‌شد، آن حضرت به واسطه حیائش روی از او برمی‌گردانید و از کشتنش صرف‌نظر می‌کرد.

نوبختی: آقای بابویهی چگونه در میدان جنگ عورت کسی مکشوف می‌شده؟

بابویهی: آقای نوبختی چون پیراهن عربی لباس سرتاسریست برخی از مردم لباس زیرین «شلوار» را بر تن نمی‌کردند، پس بعضی از اوقات نسبت به پاره‌آی از افراد یک چنین وضعی رخ می‌داده است.

8. و نیز درباره معنای این صفت «فما الکرم»: «بخشش» چنین می‌گویند:

قال: فما الكرم؟ قالوا: قال له سعد بن معاذ و كان نازلا عليه في العزّاب في اوّل الهجره: ما منعك ان تخطب الى رسول الله ابنته؟ فقال(عليه السلام): انا اجترئ ان اخطب الى رسول الله؟ و الله لو كانت امة له ما اجترات عليه. فحكى سعد مقالته لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: قل له يفعل فانّي سافعل، قال: فبكى حيث قال له سعد، قال: ثمّ قال عليه السلام: لقد سعدت اذن ان جمع الله لي صهره مع قرابته. فالذي يعرف من الكرم هو: الوضع لنفسه، و ترك الشرف على غيره، و شرف ابي طالب ما قد علمه الناس، و هو ابن عمّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لابيه و امّه، ابوه ابو طالب بن عبد المطلب بن هاشم، و امّه فاطمة بنت اسد بن هاشم، التي خاطبها رسول الله(صلى الله عليه و اله و سلم) في لحدها، و كفّنها في قميصه، و لفّها في ردائه، و ضمن لها على الله ان لا تبلى اكفانها، و ان لا تبدي لها عورة، و ان لا يسلّط عليها ملكي القبر، و اثنى عليها عند موتها، و ذكر حسن صنيعها به و تربيتها له، و هو عند عمّه ابي طالب، و قال(صلى الله عليه و اله و سلم): ما نفعني نفعها احد.

یعنی علی بن ابیطالب(ع) پسرعموی پدر و مادری پیغمبر(ص) است و شرافت دو جانبه داشته، یعنی از طرف پدر و از طرف مادر هاشمی می‌باشد، زیرا پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب و او فرزند هاشم بوده و مادرش فاطمه دختر اسد و اسد پسر هاشم است.

فاطمه بنت اسد کسی است که بعد از فوتش شخص پیغمبر(ص) او را در پیراهن خود کفن نمود و در عبای خویش او را پیچیده و پس از دفنش او را تلقین نمود، و ضامن شد برای او که کفنش هرگز نپوسد تا عورتش عریان گردد و نیز ضامن شد که دو ملک قبر بر او مسلّط نشوند، سپس او را مدح و ستایش کرد به واسطه نیکی‌هایی که درباره حضرتش نموده بوده،

(علی بن ابیطالب(ع) با این موقعیت از حسب و نسب که داشته است) هنگامی که سعد بن معاذ به او عرض کرد: چرا دختر پیغمبر(ص) را خواستگاری نمی‌کنی؟ جواب داد من جرأت چنین امری را ندارم هر چند به جای دختر پیغمبر کنیزی باشد، سعد این واقعه را به عرض آن حضرت رسانید پیامبر(ص) به او فرمود: به علی بگو خواستگاری کند و من هم خواسته او را عملی می‌کنم.

معاذ پیام را رسانید، امیرالمؤمنین(ع) فرمود اگر چنین امری واقع شود به سعادت من افزوده می‌شود که به اضافه خویشاوندی شرافت دامادی آن حضرت را واجد می‌شوم.

پس علی بن ابیطالب در این‌جا کَرَم کرده و گذشت اخلاقی بزرگی نموده که با آن شرافت دو جانبه خود را مانند یکی از مردم بیگانه به حساب آورده و از خواستگاری دختر پیغمبر(ص) اِبا می‌نموده است.

بابویهی: آقای نصرت‌آبادی این شرحی که مربوط به صفت «کَرَم» آن حضرت آورده شده است می‌توان با این شرح برای خصلت حیاء او نیز استدلال نمود.

9. و نیز درباره شرح این صفت «البلاغة »: «سخنوری» چنین می‌گویند:

ثم البلاغة مال الناس اليه حيث نزل من المنبر، فقالوا: ما سمعنا يا امير المؤمنين احداً قطّ ابلغ منك و لا افصح، فتبسّم، و قال: و ما يمنعني؟ و انا مولدي بمكة. و لم يزدهم على هاتين الكلمتين.

یعنی هنگامی که علی بن ابیطالب(ع) از منبر پایین آمد، مردم روی به او نموده عرض کردند: یا امیرالمؤمنین ما هرگز فصیح‌تر و بلیغ‌تر از شما نشنیده‌ایم، آن حضرت تبسّم کرده و فرمود چرا چنین نباشد با آن‌که من زاییده شده مکّه هستم.

تأیید می‌کند گفتار فوق را این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام (نهج البلاغه کلام 224):

الا ان اللسان لضعة من الانسان فلا يسعده القول اذا امتنع ولا يمهله النطق اذا اتسع. و انا لامراء الكلام، و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه الخ.

یعنی آگاه باشید زبان پاره‌ای از انسانست که گفتار با آن همراهی نکند هرگاه شخص ناتوان باشد، و گفتار زبان را مهلت ندهد هرگاه شخص توانا باشد، و ما (خاندان اهل بیت) امیران سخن هستیم، و ریشه‌های آن در ما فرو رفته و شاخه‌هایش بر ما گسترده شده.

 
[332] . نهج البلاغه نامه 77.

حجت‌ الاسلام و المسلمین محمد رضا هدایت‌ پناه

  حجت‌ الاسلام و المسلمین محمد رضا هدایت‌ پناه

درباره تبیین وقایع دوره امام مجتبی(ع) در خانه اول هستیم (آماده)

حجت‌الاسلام و المسلمین محمدرضا هدایت‌پناه، مدرس استاد حوزه و دانشگاه در برنامه سوره با موضوع «فصل حسن بن علی(ع)؛ امامت و جهاد» که شب گذشته ۸ مهر از شبکه چهار سیما پخش شد، به تبیین اوضاع جامعه مسلمین در زمان امام حسن(ع) پرداخت و گفت: صحبت کردن درباره امام حسن مجتبی(ع) مشکل است، به این دلیل که دو دولت برای تحریف وقایع دوره ایشان تلاش کردند. اگر درباره امام حسین(ع) و  جریانات بعد از کربلا، دولت بنی امیه دست به تحریف بردند، درباره امام حسن مجتبی(ع) دولت بنی امیه و بنی عباس دست به دست هم دادند و تمام امکانات خود را ـ هر کدام با رویکرد خاص خود ـ برای تحریف حوادث دوره امام حسن مجتبی(ع) به کار بردند.

ادامه نوشته

استلحاق

ادّعای پیوند نسبی را استلحاق گویند. از این موضوع در باب اقرار بحث شده است.

ادامه نوشته

زندگى‌نامه سمرة بن جندب

زندگى‌نامه سمرة بن جندب

سمرة بن جندب را از صحابۀ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‌شمارند و براى او احترام زیادى قائلند؛ حال‌آنکه او در زمان پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله به اندازه‌اى خباثت کرد که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله او را طرد کرد.

سمرة بن جندب درخت خرمایى در باغ یکى از انصار داشت و آن انصارى با زن و فرزندانش در آن باغ زندگى مى‌کرد. سمره، از آنجا که انسان فاسدى بود، بدون در زدن یا اجازه گرفتن به بهانۀ رسیدگى به درختش، وارد خانۀ انصارى مى‌شد.

انصارى به سمرة بن جندب گفت: «هرگاه خواستى وارد خانه شوى، در بزن. این کار تو امنیت خانوادۀ ما را از بین برده است» .

سمرة بن جندب گفت: «نه، این درخت ملک من است و من در ملک خودم از کسى اجازه نمى‌گیرم» .

هرچه انصارى خواهش کرد، سمرة بن جندب نپذیرفت و سخنان انصارى هیچ فایده‌اى نداشت.

انصارى نزد پیغمبر صلّى اللّه علیه وآله رفت و از سمرة بن جندب شکایت کرد. پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، سمرة بن جندب را فراخواند و به او فرمود: «هرگاه خواستى وارد خانۀ انصارى بشوى، از او اجازه بگیر» .

سمرة بن جندب گفت: «اجازه نمى‌گیرم، زیرا ملک من است» .

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله هنگامى که سرسختى او را دید، به او پیشنهاد داد که درخت را به انصارى بفروشد. سمرة بن جندب گفت: «من در فروختن ملکم آزادم و نمى‌فروشم» .

پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله گفت: «اگر این درخت را به انصارى واگذار کنى، من ضمانت مى‌کنم که ده درخت در بهشت به تو بدهم» .

سمرة بن جندب گفت: «من نیازى به درختان بهشتى ندارم» .

در این هنگام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ناراحت شد و به انصارى دستور داد: «درختش را از ریشه بکن و به صورتش پرتاب کن» . سپس حضرت به سمرة بن جندب - که اسمش را صحابى گذاشته‌اند - گفت: «تو انسانى هستى که درصدد زیان رساندن به مسلمانان هستى».

سمرة بن جندب پس از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به دامن معاویه رفت و به دستور معاویه جنایت‌هاى بزرگى انجام داد. سمرة بن جندب از جانب معاویه والى بصره شد و به مدت هجده ماه در این سمت باقى ماند و در این مدت هشت هزار نفر را کشت. تاریخ نوشته است: «روزى یکى از مسلمانان با ایمان بصره نزد سمرة بن جندب آمد و حقوق شرعى‌اش را به او داد، سپس به مسجد رفت تا نماز بخواند. پس از خواندن نماز و در حال خارج شدن از مسجد بود، که سمرة بن جندب دستور داد سرش را بزنند. جلادان آن‌چنان سرش را با شمشیر زدند که سرش داخل مسجد و بدنش بیرون از مسجد افتاد. از سمرة بن جندب پرسیدند: "چرا او را کشتى درحالى‌که هم حقوق شرعى‌اش را پرداخت کرد و هم نماز خواند؟ " سمرة بن جندبدر پاسخ گفت: "من به او شک بردم".

گفتند: "شاید او انسان خوبى بود".

سمرة بن جندب گفت: "اگر انسان خوبى بود، من او را زودتر به بهشت فرستادم"» .

هر روز گزارش جنایت‌هاى سمره به معاویه مى‌رسید. معاویه او را فراخواند و از او پرسید: «آیا احتمال نمى‌دهى که یکى از این انسان‌هایى که تو کشتى، بى‌گناه باشد؟»

سمرة بن جندب گفت: «اگر اجازه دهى هشت هزار نفر دیگر را هم مى‌کشم. معاویه از این رفتارش ناراحت شد و او را برکنار کرد» .

ابو صالح، راوى ابن عباس، نقل مى‌کند: همراه گروهى از علما و بزرگان بصره به دیدن سمره رفتیم. دیدیم او لمیده است و در مقابلش دو قدح قرار دارد که در یکى شراب و در دیگرى یخ بود. به او گفتیم: «این چه کارى است؟» اطرافیان او در پاسخ به ما گفتند: «ایشان نقرس دارد و با خوردن شراب مقدارى آرام مى‌گیرد» 2.

جریان جعل حدیث آیۀ لیلة المبیت او هم این‌گونه است که معاویه به او پیشنهاد داد: «من صد هزار درهم 3به تو مى‌دهم و تو به عنوان صحابى پیامبر، از پیامبر روایت

1) 1. راوى تفاسیرى است که از ابن عباس نقل شده است.
2) 2. شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحدید، ج 4، ص 77.
3) 3. معادل ده هزار دینار که هر دینار معادل یک مثقال طلا است.
216کن که قسمت اول این آیه‌ها 1-که دربارۀ افراد فاسد سخن مى‌گوید-در شأن على نازل شده است و آیۀ"و من الناس من یشری نفسه. . . "در شأن ابن ملجم نازل شده است» .

سمرة بن جندب این پیشنهاد را نپذیرفت. معاویه گفت: «دویست هزار درهم» . باز نپذیرفت. معاویه گفت: «سیصد هزار درهم» . سمرة بن جندب قبول نکرد. معاویه گفت:

«چهارصد هزار درهم» ، آن‌گاه سمره پذیرفت و بر منبر رفت و آن حدیث ساختگى را همان گونه که معاویه مى‌خواست، براى مردم خواند.

وجود چنین افرادى در تاریخ اسلام براى ما شرم‌آور است؛ بااین‌حال، متأسفانه، برخى از مسلمانان، صحابه را همچون ائمه علیهم السّلام، معصوم مى‌دانند.

سمرة بن جندب در پایان عمرش به مرضى دچار شد که همواره از سرما مى‌لرزید. پزشکان تجویز کردند که دیگى پر از آب را روى آتش بگذارند تا جوش بیاید. سپس تخته‌اى روى آن دیگ قرار دهند و سمرة بن جندب را روى آن تخته بنشانند تا بخار آب جوش او را گرم کند. یکى از روزها که سمرة بن جندب روى دیگ آب جوش نشسته بود و از سرما مى‌لرزید، تخته‌ها شکست و سمره درون دیگ افتاد و مرد.