تفسير آيه 5 و 6 سوره انبياء (بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَل)
بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ ﴿٥﴾
[مشرکان] گفتند: [نه، قرآن سحر نیست] بلکه خواب هایی آشفته و پریشان است، [نه] بلکه آن را به دروغ بربافته، [نه] بلکه او شاعرِ [خیال پردازی] است، [اگر فرستاده خداست] باید برای ما معجزه ای بیاورد مانند معجزه هایی که پیامبران گذشته را [با آنها] فرستادند.
مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ ﴿٦﴾
پیش از آنان [اهل] هیچ شهری که آن را نابود کردیم [با دیدن معجزه] ایمان نیاوردند؛ پس آیا اینان ایمان می آورند؟!
تفسير الميزان
"بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ".
حكايت سخنان كفار است كه چگونه افترا و تكذيب به آن جناب را درجه به درجه شدت مىدادند، اول گفتند: سخنان وى خوابهاى پريشان است كه ديده و آن را نبوت خود پنداشته و كتاب آسمانيش گمان كرده، پس كار او و معلوماتش حتى از سحر هم بىارزشتر است، (براى اينكه سحر هر چه باشد علمى است و قواعدى دارد).
سپس افتراى خود را ترقى داده، گفتند: بلكه خواب پريشان هم نيست، چون در خواب پريشان صاحبش عمدا دروغ نگفته، بلكه چند رقم رؤيا ديده وقتى بيدار شده از هر يك چيزى به يادش مانده، و با گوشههاى ديگر هم رؤيايش مخلوط شده، ولى اين افترا مىبندد، و معلوم است كه افترا مستلزم تعمد است.
آن گاه مطلب را ترقى بيشترى داده گفتند:" بلكه او شاعر است" و اين از جهتى ديگر از تهمت قبلى سنگينتر است، چون كسى كه به كسى افترا مىبندد، فكر مىكند كه چه افترايى ببندم، ولى شاعر بدون هيچ تدبر هر چه به نظرش مىرسد مىگويد، و به هر تعبير كه از نظر فن شاعرى خوشش آيد تعبير مىكند، و چه بسا كه شاعرى ضروريات را هم انكار كند، و يا علنا بر باطلى اصرار ورزد، و چه بسا راستى را تكذيب و دروغى را تصديق كند.
جمله" فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ" سخنى است متفرع بر جملات قبل، و مراد از" اولين"، انبياى گذشتهاند و معنايش اين است كه وقتى اين را كه وى آورده و آن را آيت خوانده، يعنى قرآن، خوابهاى پريشان، يا افترا، و يا شعر بود، ديگر ادعاى نبوتش تمام نيست، و قرآن او ما را قانع نمىكند، پس بايد آيتى براى ما بياورد، همانطور كه گذشتگان آوردند، مثلا ماده شتر از كوه بيرون كردند، عصا اژدها نمودند و يد بيضا داشتند.
و در اينكه فرمود:" كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ"، با اينكه ظاهر سياق اقتضا مىكرد بفرمايد:
"كما اتى بها الاولون- همانطور كه گذشتگان آن آيت را آوردند" براى اشاره به اين معنا بود كه آيت از لوازم ارسال است، و اگر اين شخص رسول است، بايد به رسولان گذشته اقتدا نموده، بر رسالت خود احتجاجى مانند احتجاج آنان بكند.
در اينجا سؤالى پيش مىآيد، و آن اين است كه مشركين از وثنىها، از اصل منكر نبوتند، با اين حال در اين اعتراضى كه كردند مساله نبوت را مسلم گرفتند؟ جواب اين است كه همين خود دليل روشنى است بر اينكه مشركين در كار خود دچار تحير شده و نمىفهميدند چه كار مىكنند؟ يك وقت از راه تهكم با رسول خدا (ص) مواجه مىشدند و نامربوط مىگفتند، وقتى ديگر دردسر فراهم مىنمودند، بار ديگر سخنانى بر خلاف عقيده خودشان گفته با اينكه اصلا نبوت را منكر بودند پيشنهاد معجزه مىكردند، معجزاتى كه انبياى گذشته آورده بودند، با اينكه نه آن انبيا را قبول داشتند و نه معجزاتشان را.
ولى به هر حال از اينكه گفتند:" بايد آيتى براى ما بياورد كه گذشتگان آوردند"، از اين وعده ضمنى بر مىآيد كه اگر يكى از آن آيات كه پيشنهاد كردهاند بياورد ايمان خواهند آورد.
"ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ" در اين جمله سخن قبلى مشركين و آن وعدهاى كه ضمنا مشتمل بود رد و تكذيب شده، مىفرمايد: اگر آنچه را كه پيشنهاد مىكنند برايشان آورده شود، باز هم ايمان نمىآورند، چون اقوام گذشته وقتى معجزات پيشنهادى خودشان را هم ديدند ايمان نياوردند و هلاك شدند آن وقت اينان ايمان مىآورند؟! و حاصل معناى جمله به طورى كه سياق آن را افاده مىكند اين است كه: كفار در وعده اى كه مىدهند دروغ گويند، و اگر معجزات پيشنهادى آنان را هم نازل كنيم باز ايمان نمىآورند، و در نتيجه به همين جرم هلاك خواهند شد، هم چنان كه امتهاى گذشته وقتى درخواست معجزه كردند، و معجزه برايشان نازل كرديم، ايمان نياوردند ما نيز هلاكشان نموديم، طبيعت اينان با طبيعت آنان يكى است، و مانند آنان اسرافگر و متكبرند، و به هيچ وجه، به هيچ آيتى ايمان نمىآورند، پس آيه مورد بحث از يك نظر شبيه به آيه" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ" «1» مىباشد.
و بنا بر اين مىتوان گفت: در آيه شريفه حذف و ايجازى (مختصر گويى) به كار رفته، و تقدير آن چنين است كه: مثلا بگوييم" ما آمنت قبلهم اهل قرية اقترحوا الآيات فانزلناها عليهم و اهلكناهم لما لم يؤمنوا بها بعد النزول ا فهم، يعنى مشركى العرب يؤمنون و هم مثلهم فى الاسراف" يعنى اهل قريههاى قبل از ايشان كه پيشنهاد معجزهها كردند ايمان نياوردند، و ما معجزهاى را كه خواستند فرستاديم و به جرم ايمان نياوردن هلاكشان كرديم، آيا اينان يعنى مشركين عرب با اينكه در اسراف مانند آنان هستند ايمان مى آورند؟!
بنا بر اين اگر قريه را با وصف" اهلكناها" توصيف كرد، و در حقيقت به آخرين نقطه سرنوشتشان توصيفشان نمود، براى اين بود كه بفهماند عاقبت اجابت معجزه خواهى مردم هلاكت ايشان است، و لا غير.
ترجمه تفسير الميزان، ج14، ص: 355
راهنمای آزمون ارشد و دکتری رشته علوم قرآن و حدیث+مطالب آموزنده قرآنی و حدیثی+علایق شخصی